گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

مرا که زهره نباشد که در رخت نگرم

بیا بگو که ز وصل تو بر چگونه خورم؟

بچشم من نرد گردت ار بسی کوشم

بگرد تو نرسد چشمم ار بسی نگرم

بدولت غم تو آتش دلم زنده ست

ز شادی ار چه نماندست آب بر جگرم

شود ز سینۀ من مهر روی تو تابان

اگر چو صبح ز دست تو پیرهن بدرم

حکایت غم تست ار بخانه بنشینم

فسانۀ من و تست ار بکوی بر گذرم

بباغبانی و اختر شناسی افتادم

ز عشق روی و قدت تا برفته یی ز برم

بباد قدّ تو از بس که سرو پیرایم

از ارزوی رخت بس که اختران شمرم

من و خیال تو زین پس، اگر بود خوابم

من و حدیث تو زین پس، اگر بود خبرم

چو آفتاب اگر جای بر فلک سازم

دود همی غم عشقت چو سایه بر اثرم

 
 
 
سنایی

نظر همی کنم ار چند مختصر نظرم

به چشم مختصر اندر نهاد مختصرم

نمی‌شناسم خود را که من کیم به یقین

از آنکه من ز خود اندر به خود همی نگرم

عیان چو باز سفیدم نهان چو زاغ سیاه

[...]

انوری

ایا به عالم عهد از تو نوبهاروفا

چرا چنین ز نسیم صبات بی‌خبرم

به خاصه چون تو شناسی که رنگ و بوی نداد

خرد به باغ سخن بی‌شکوفهٔ هنرم

به صد زبانت چو سوسن بگفته بودم دی

[...]

خاقانی

جمال شاه سخا بود و بود تاج سرم

وحید گنج هنر بود و بود عم به سرم

به سوی این دو یگانه به موصل و شروان

دلی است معتکف و همتی است برحذرم

هنر بدرد ز دندان تیز سین سخا

[...]

ظهیر فاریابی

چو ماه یکشبه بنهفت چهره از نظرم

مه دو هفته درآمد به تهنیت ز درم

بداد مژده عید از لطف چنانک گرفت

ز فرق تا به قدم جمله در گل و شکرم

مرا به شادی رویش به سینه باز آمد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ظهیر فاریابی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه