ز هجران بر لب آمد جان غمناک
الا یا لیت شعری این القاک
به هر جمعیتی وصل تو جویم
لعل الله یجمعنی و ایاک
کسان را مهر دل از دیده خیزد
و قلبی کان قبل العین یهواک
نعیم خلد اگر گردد میسر
لعمری لا یطیب العیش لولاک
عنان عزم هر سویی که تابی
سوی قلب المتیم لیس ماواک
شدم خاک ره و دامن کشیدی
ز من چون شاخ گل حاشاک حاشاک
به قصد قتل جامی می کشی تیغ
کرمها می کنی الله ابقاک
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و اندوه جدایی و عشق سخن میگوید. او آرزو میکند که ای کاش شعری بتواند احساساتش را بیان کند. در جمعهای مختلف به دنبال وصال محبوبش است و دعا میکند خداوند آنها را کنار هم جمع کند. شاعر بیان میکند که محبت دیگران او را رنجور کرده و قلبش در انتظار دیدار معشوق است. او اشاره میکند که حتی نعمتهای بهشت هم بدون محبوبش برایش خوشایند نیست. شاعر به حالتی عاشقانه و تسلیم در برابر معشوق اشاره میکند و از او خواسته میشود که بگذارد تا عشقش را درک کند، حتی اگر این عشق به مرگ او بینجامد. در نهایت، او با دردی عمیق از جدایی و عشق خود یاد میکند و دعا میکند که محبوبش سالم بماند.
هوش مصنوعی: از دوری و فراق به حدی درد و رنج کشیدهام که جانم به لب رسیده است. ای کاش، ای کاش که شعرهایی از غم و اندوه من به تو منتقل میشد.
هوش مصنوعی: من در هر جمعی به دنبال تو هستم، ای لعل خدا، که مرا به تو وصل کند.
هوش مصنوعی: در دل برخی افراد، محبت و عشق به دیگران به وضوح دیده میشود و قلب آنها قبل از آنکه چیزی را ببینند، به عشق و علاقهاش راضی است.
هوش مصنوعی: اگر نعمت بهشت نیز برایم فراهم شود، هیچگاه زندگی برایم شیرین نخواهد بود، مگر اینکه تو در کنارم باشی.
هوش مصنوعی: عزم و اراده من به هر سمتی میچرخد، اما مقصد اصلیام تنها دل عاشق است که جایی جز آن ندارم.
هوش مصنوعی: من به قدری از عشق و محبت تو متأثر شدم که مانند خاک راهی برای تو شدم. اما تو مرا نادیده گرفتی و از من دوری گفتی، مانند گل که شاخهاش را از زمین برمیدارد.
هوش مصنوعی: با نیت از بین بردن، به جان کسی میافتید و با نیرنگ، او را تحت فشار قرار میدهید. امیدوارم که خدا تو را زنده نگه دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدو داده است ایزد گوهر پاک
که نز بادست و نز آبست نز خاک
به جستوجوی او بر بام افلاک
دریده وهم را نعلینِ ادراک
زهی سلطان دارالملک افلاک
زهی تخت تو عرش و تاج لولاک
مجره زان پدید آمد که یک شب
فلک از دست قدرت جامه زد چاک
قزح زان آشکارا شد که یک روز
[...]
نهد در صبح مهری کاندر افلاک
به رسم عاشقان دامن کند چاک
چه نسبت خاک را با عالمِ پاک
که ادراک است عجز از درکِ ادراک
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.