گنجور

 
جامی

بر کنار دجله دور از یار و مهجور از دیار

دارم از اشک جگرگون دجله خون در کنار

چون سواد دیده ام دریا کند بغداد را

سیل چشم دجله بارم گر شود با دجله یار

گر نبردی آرزوی یثربم از کف زمام

کی فتادی بر خراب آباد بغدادم گذر

این نه باغ داد خارستان بیداد است لیک

نیست جز ارباب دل را دل ز خار او فگار

وقت کوچ آمد ببند ای ساربان بار سفر

تا به کی باشد دل از بغدادیانم زیر بار

هر دم از شوق سفر چون اشتران سرخ موی

می کشد بر روی زردم قطره های خون قطار

پشت خم گردد چو گردن ناقه را در بادیه

گر شود با بارهای دل بر او جامی سوار

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

عارضش را جامه پوشیدست نیکویی و فر

جامه‌ای کش ابره از مشکت وز آتش آستر

طرفه باشد مشک پیوسته به آتش ماه و سال

و آتشی کو مشک را هرگز نسوزد طرفه‌تر

چون تواند دل برون آمد ز بند حلقه‌هاش

[...]

فرخی سیستانی

بر گرفت از روی دریا ابر فروردین سفر

ز آسمان بر بوستان بارید مروارید تر

گه بروی بوستان اندر کشد پیروزه لوح

گه به روی آسمان اندر کشد سیمین سپر

هر زمانی بوستان را خلعتی پوشد جدا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ناصرخسرو

اصل نفع و ضر و مایهٔ خوب و زشت و خیر و شر

نیست سوی مرد دانا در دو عالم جز بشر

اصل شر است این حشر کز بوالبشر زاد و فساد

جز فساد و شر هرگز کی بود کار حشر؟

خیر و شر آن جهان از بهر او شد ساخته

[...]

ازرقی هروی

ابر سیمابی اگر سیماب ریزد بر کمر

دود سیماب از کمر ناگاه بنماید اثر

ور ز سرما آبدان قارورۀ شامی شدست

باز بگدازد همی قاروره را قاروره گر

ور سیاه و خشک شد بادام تر ، بیباک نیست

[...]

ابوعلی عثمانی

مابَقی فی النّاسِ حُرٌّ

لاٰوَلاٰفی الْجِنّ حُرٌّ

قَدْمَضیٰحُرُّ الْفَریَقیْنِ

فُحُلْو اُلْعَیْشِ مُرٌّ

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه