نیست شب وصل تو مه را رواج
روز نباشد به چراغ احتیاج
خاک در و سنگ جفای توام
داد فراغ از هوس تخت و تاج
زین تن لاغر چه بری نقد جان
از ده ویران چه ستانی خراج
درد مبیناد طبیبی که گفت
داغ جدایی نپذیرد علاج
رنجه شدی ز آه و فغانم که دید
سخت دلی همچو تو نازک مزاج
چند کنی بر سر یک بوسه بحث
خوش ننماید ز کریمان لجاج
عکس لبت از دل جامی نمود
چون می رنگین ز درون زجاج
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هست سر تیغ تو بالای تاج
از ملکان چون نستانی خراج
طلعت من، خواسته از مه خراج
حرف خجالت زده بر لوح عاج
گفت در این کار چه سازم علاج
هست به تدبیر توام احتیاج
مستی او بر سر ناموس تاج
میکده عصمت ازو با رواج
یاد غمت خورده ز اندیشه باج
خواسته سودای تو از سر خراج
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.