بخش ۳۱ - حکایت زشت رویی که خریدار کور یافته بود و وجه ناسره خود را در پیش وی می ستود
خواست یکی کور، زنی زشت روی
کینه وری، طعنه زنی، زشت خوی
از شبه اش، چهره سیه رنگ تر
وز سپرش، جبهه پر آژنگ تر
گوش کر و پشت کژ و چشم کاژ
خامشیش بیهده، گفتار ژاژ
یک شبی از ناز به آن کور گفت
حیف که ماند از تو جمالم نهفت
طلعت من، خواسته از مه خراج
حرف خجالت زده بر لوح عاج
نرگس من، چشم و چراغ چمن
لاله من، داغنه یاسمن
از صفت قامت من، کوتهی
یافته آوازه سرو سَهی
کور چو افسانه او گوش کرد
خون دل از سینه او جوش کرد
گفت، اگر حال چنین بودیت
دولت و اقبال قرین بودیت
دامن تو، دیده وری داشتی
تخم هوایت دگری کاشتی
این همه بیننده ز نزدیک و دور
کس ننهد آینه در پیش کور
چشم من ار کور نبودی چنین
تو سر دعوی نگشودی چنین
بستگی چشمم از اوصاف تو
بر تو گشاده ست در لاف تو
جامی اگر نقد کمالیت هست
در حُجُب غیب جمالیت هست
بر بصر اهل نظر جلوه ده
در نظر بی بصرانش منه
ور نه، ز همت در انصاف زن
خط خطا بر ورق لاف زن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.