بحمدالله که بازم دیده روشن شد به دیدارت
گرفتم قوت جان از حقه لعل شکربارت
غبارآلوده می آیی و چرخ این آرزو دارد
کز آب چشمه خورشید شوید گرد رخسارت
کلاه دلبری کج نه سمند ناز جولان ده
که باشد همت نیکان ز چشم بد نگهدارت
کمند جعد خم در خم گر اینسان افکنی بینم
همه گردنکشان ملک را آخر گرفتارت
چه حاجت پاسان گرد در و بام تو گردیدن
چو روز روشن است از شعله آهم شب تارت
اگر چون آفتابم نیست ره در روزنت این بس
که روزی سایه وار از پا درافتم زیر دیوارت
چو مرغان خزان دیده خمش بود از سخن جامی
ولی در گفت و گو آورد بازش بوی گلزارت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نیامد وقت آن کز من بخواهی عذرآزارت؟
دلم را شربتی سازی ز لعل چاشنی دارت؟
دل از دستم برون بردی که با ما سر در آری تو
بما سر در نیاوردی و سرها رفت در کارت
گمان بردم که: میجوید دلت وصل مرا، لیکن
[...]
زهی از تاب می گل گل شگفته باغ رخسارت
ز هر گلخار خاری در دل عشاق بیمارت
بدان رخسار و قامت گر نمایی جلوه در گلشن
قیامت افتد از قامت ز رعنایی رفتارت
به دام زلف هر سو دانه خالت عجب نبود
[...]
هلالی بودی اول صد بلند اختر هوادارت
کنون ماه تمامی ناتمامی آن چنان یارت
به آب دیده پروردم نهالت را چه دانستم
که بر هربی بصر بارد ثرم نخل ثمر بارت
هنوزت بوی شیر از غنچهٔ سیراب میآید
[...]
غم از دل می زداید چون صباح عید رخسارت
نماز عید واجب می کند بر خلق دیدارت
تو با آن قامت رعنا به هر گلشن که بخرامی
خیابان می کشد چون سرو قد از شوق رفتارت
ز شیرینی سرشک شمع نقل انجمن گردد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.