گنجور

 
اوحدی

نیامد وقت آن کز من بخواهی عذر آزارت؟

دلم را شربتی سازی ز لعل چاشنی دارت؟

دل از دستم برون بردی که با ما سر در آری تو

به ما سر در نیاوردی و سرها رفت در کارت

گمان بردم که می‌جوید دلت وصل مرا، لیکن

مرا کمتر بجویی تو، که می‌جویند بسیارت

هم امروز از جهان دیدن فرو بندم دو بینایی

اگر دانم که فردا من نخواهم دید دیدارت

سرم را می‌کنی پر شور و بر دل می‌نهی منت

دلم را می‌کشی در خون و بر جان می‌نهم بارت

ز روی راستی با تو ندارد سرو مانندی

که گر در بوستان آیی، بمیرد پیش رخسارت

گل وصلی به دستم چون نمی‌آید چه بودی ‌ار

کسی بودی که برکندی ز پای اوحدی خارت؟

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جامی

بحمدالله که بازم دیده روشن شد به دیدارت

گرفتم قوت جان از حقه لعل شکربارت

غبارآلوده می آیی و چرخ این آرزو دارد

کز آب چشمه خورشید شوید گرد رخسارت

کلاه دلبری کج نه سمند ناز جولان ده

[...]

امیرعلیشیر نوایی

زهی از تاب می گل گل شگفته باغ رخسارت

ز هر گلخار خاری در دل عشاق بیمارت

بدان رخسار و قامت گر نمایی جلوه در گلشن

قیامت افتد از قامت ز رعنایی رفتارت

به دام زلف هر سو دانه خالت عجب نبود

[...]

محتشم کاشانی

هلالی بودی اول صد بلند اختر هوادارت

کنون ماه تمامی ناتمامی آن چنان یارت

به آب دیده پروردم نهالت را چه دانستم

که بر هربی بصر بارد ثرم نخل ثمر بارت

هنوزت بوی شیر از غنچهٔ سیراب می‌آید

[...]

صائب تبریزی

غم از دل می زداید چون صباح عید رخسارت

نماز عید واجب می کند بر خلق دیدارت

تو با آن قامت رعنا به هر گلشن که بخرامی

خیابان می کشد چون سرو قد از شوق رفتارت

ز شیرینی سرشک شمع نقل انجمن گردد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه