نیامد وقت آن کز من بخواهی عذر آزارت؟
دلم را شربتی سازی ز لعل چاشنی دارت؟
دل از دستم برون بردی که با ما سر در آری تو
به ما سر در نیاوردی و سرها رفت در کارت
گمان بردم که میجوید دلت وصل مرا، لیکن
مرا کمتر بجویی تو، که میجویند بسیارت
هم امروز از جهان دیدن فرو بندم دو بینایی
اگر دانم که فردا من نخواهم دید دیدارت
سرم را میکنی پر شور و بر دل مینهی منت
دلم را میکشی در خون و بر جان مینهم بارت
ز روی راستی با تو ندارد سرو مانندی
که گر در بوستان آیی، بمیرد پیش رخسارت
گل وصلی به دستم چون نمیآید چه بودی ار
کسی بودی که برکندی ز پای اوحدی خارت؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره حسرت و ناباوری شاعر از عدم توجه محبوبش به اوست. شاعر احساس میکند که محبوبش در جستجوی وصالش نیست و او را نادیده میگیرد، در حالی که شاعر تمام وجودش را به خاطر این عشق میسوزاند. او به شدت درگیر افکار و احساساتش است و میخواهد از دنیای مادی کنارهگیری کند، اگر بداند که فردا دیگر نمیتواند محبوبش را ببیند. در نهایت، شاعر از عدم وجود همتایی برای محبوبش صحبت میکند و به این نتیجه میرسد که هیچ چیز نمیتواند زیبایی و جاذبه محبوبش را توصیف کند.
هوش مصنوعی: آیا زمانی نرسیده که از من بخواهی به خاطر آزارهایت عذرخواهی کنم؟ دلم را همچون نوشیدنیای خوشمزه با رنگ و طعم دلپذیرت پر کن.
هوش مصنوعی: دل مرا به سلامت ربودی و هرگز به ما نپرداختی، اما دیگران در پی تو بودند و سرهایشان در کار تو بود.
هوش مصنوعی: من فکر میکردم که دل تو در جستجوی وصال من است، اما متوجه شدم که تو کمتر از آنچه که من تصور میکردم به دنبالم هستی، چرا که بسیاری دیگر نیز تو را میجویند.
هوش مصنوعی: من امروز از دیدن این دنیا دست میکشم و دو چشمانم را میبندم، اگر بدانم که فردا دیگر قادر به دیدن تو نخواهم بود.
هوش مصنوعی: تو با شوری که به سرم میزنی، روحم را میپروری و در حالی که دل مرا به زجر میکشانی، بار سنگین عشق را بر دوشم میگذاری.
هوش مصنوعی: سروی که به خاطر راستگوییات وجود دارد، هیچ گونه همتایی ندارد. اگر تو به باغ بیایی، آن سرو از شرم زیباییات خواهد مرد.
هوش مصنوعی: وقتی که گل وصال به دستم نمیآید، چه فایده دارد که اگر کسی بودی، تو را از پای من جدا میکرد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بحمدالله که بازم دیده روشن شد به دیدارت
گرفتم قوت جان از حقه لعل شکربارت
غبارآلوده می آیی و چرخ این آرزو دارد
کز آب چشمه خورشید شوید گرد رخسارت
کلاه دلبری کج نه سمند ناز جولان ده
[...]
زهی از تاب می گل گل شگفته باغ رخسارت
ز هر گلخار خاری در دل عشاق بیمارت
بدان رخسار و قامت گر نمایی جلوه در گلشن
قیامت افتد از قامت ز رعنایی رفتارت
به دام زلف هر سو دانه خالت عجب نبود
[...]
هلالی بودی اول صد بلند اختر هوادارت
کنون ماه تمامی ناتمامی آن چنان یارت
به آب دیده پروردم نهالت را چه دانستم
که بر هربی بصر بارد ثرم نخل ثمر بارت
هنوزت بوی شیر از غنچهٔ سیراب میآید
[...]
غم از دل می زداید چون صباح عید رخسارت
نماز عید واجب می کند بر خلق دیدارت
تو با آن قامت رعنا به هر گلشن که بخرامی
خیابان می کشد چون سرو قد از شوق رفتارت
ز شیرینی سرشک شمع نقل انجمن گردد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.