گنجور

 
همام تبریزی

سعادتی که ز ناگه درآمدی ز درم

خوش آمدی همه لطفی و مردمی و کرم

منم که زان لب شیرین حدیث می‌شنوم

منم که باز در آن روی خوب می‌نگرم

به چشم‌های خوشت میل عاشقان بیش است

ز تشنگان به لب جوی و مفلسان به درم

همیشه طالب آب حیات می‌بودم

چو بافتم بنشستم به کام دل بخورم

زمان هجر خیالت رسید فریادم

وگرنه کی غم دوری گذاشتی اثرم

خبر مپرس که روز فراق چون بودی

که از مشاهده امشب ز ذوق بی‌خبرم

مرا ز روی تو خورشید در شبستان است

چه التفات بود سوی شمع یا قمرم

گر از بهشت کند امشبم طلب رضوان

بگویمش که ازین روضه درنمی‌گذرم

اگر نظیر تو جوید نظر محال بود

مگر خیال تو آید به خواب در نظرم

نهاد شکّر شکر تو در دهان همام

حلاوتی که فراموش می‌کند شکرم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

نظر همی کنم ار چند مختصر نظرم

به چشم مختصر اندر نهاد مختصرم

نمی‌شناسم خود را که من کیم به یقین

از آنکه من ز خود اندر به خود همی نگرم

عیان چو باز سفیدم نهان چو زاغ سیاه

[...]

انوری

ایا به عالم عهد از تو نوبهاروفا

چرا چنین ز نسیم صبات بی‌خبرم

به خاصه چون تو شناسی که رنگ و بوی نداد

خرد به باغ سخن بی‌شکوفهٔ هنرم

به صد زبانت چو سوسن بگفته بودم دی

[...]

خاقانی

جمال شاه سخا بود و بود تاج سرم

وحید گنج هنر بود و بود عم به سرم

به سوی این دو یگانه به موصل و شروان

دلی است معتکف و همتی است برحذرم

هنر بدرد ز دندان تیز سین سخا

[...]

ظهیر فاریابی

چو ماه یکشبه بنهفت چهره از نظرم

مه دو هفته درآمد به تهنیت ز درم

بداد مژده عید از لطف چنانک گرفت

ز فرق تا به قدم جمله در گل و شکرم

مرا به شادی رویش به سینه باز آمد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ظهیر فاریابی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه