گنجور

حاشیه‌ها

برمک در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۴۱ در پاسخ به دیاکو برادوسای دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۵:

در نوشته های کهن  برای گ سرکش نمینهادند
دشت گردان ایران است

هادی حسینی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹:

در خوانش بیت عربی دقت بیشتر لازم است.

هادی حسینی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹:

به نام دوست

معنای بیت عربی:

ای شراب نابی که در ساغر مولایی، 

ستیزه‌جویان را مست کن که مستی برای ما شایسته و سزاوارتر است.

Mojtaba Razaq zadeh در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۳۶ در پاسخ به محمد مهدی فتح اللهی دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸:

بله خیلی ممنون این‌ نظر هم میتونه درست باشه. مانا باشید

برگ بی برگی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱:

چه بودی ار دلِ آن ماه مهربان بودی؟

که حالِ ما نه چنین بود ار چنان بودی

با نگاهی به متنِ غزل در می یابیم که منظور از "آن ماه" اصلِ خداگونه یا یوسفیتِ انسان است که در هنگامِ ورودش به این عالمِ خاکی همراه با او پای به جهان می‌گذارد، اما بتدریج که بنا بر مقتضیاتِ زیستِ انسان در جهانِ مادی خویشِ جدیدی بر پایه‌ی ذهن بر خویشِ اصلی تنیده می شود آن ماهِ زیبا روی به محاق رفته و اصطلاحن از وجود انسان رخت بر می بندد، البته چنانچه مولانا می‌فرماید اینگونه توصیفاتِ مجازی بمنظورِ فهمِ درستِ مطلب است وگرنه؛

"تو بپرس چون درآمد، که برون نرفت هرگز☆که برون شد و درآمد صفتی بوَد جمادی"

پس شاید بهترین توصیفِ ذهنی همان به محاق رفتنِ این ماه باشد و حافظ این را از دلِ نامهربانِ آن ماه دانسته و می فرماید چه می شد اگر دلِ آن ماه با ما( همهٔ انسانها) مهربان می‌بود و همچنان که در چند سالِ اولیهٔ زندگی بر همهٔ ابعادِ وجودیِ طفل پرتو افشانی می کرد مهربانانه در نوجوانی و بزرگسالی نیز به کارِ خود ادامه می داد. در مصراع دوم حافظ ادامه می دهد که اگر چنین بودی و این امر محقق می شد حال و روزِ ما انسانها چیزی که الان هست نبود و اوضاع به گونه ای دیگر رقم می خورد، کینه و نفرت و خشمی وجود نمی داشت و جنگهای خانوادگی یا منطقه ای و جهانی بوجود نمی آمد و انسان رنج و دردی را متحمل نمی شد.

بگفتمی که چه ارزد نسیمِ طرهٔ دوست

گرَم‌ به هر سرِ مویی هزار جان بودی

بگفتمی یعنی مرا گفت، پس ندایی خطاب به حافظ می رسد که اگر تو را به هر سرِ مویی هزار جان باشد، پس نسیمِ طرهٔ دوست به چه ارزد و برای تو چه ارزشی دارد؟ "گَرَم" یعنی اگر مرا و حافظ آنرا منتسبِ به خود کرده و درواقع می فرماید آنچه موجبِ به محاق رفتنِ ماهِ زیبا رویِ انسان می شود خویش پنداری یا هم هویت شدنِ او با چیزهای بسیاری ست که پس‌ از دورانِ کودکی بنا به تقلید از اطرافیان گریبانِ انسان را می گیرد، چنانچه جوانی و زیباییِ او، نیرو و بدنش، لباس و وسایلِ شخصی، هنر و مقام و شغل، اتومبیل و پول یا انواعِ دارایی، حتی همسر و فرزندان و همچنین اعتقادات و باورهای مذهبی و سیاسی یا علمی، همگی چیزهایی هستند که ما بوسیلهٔ فکرِ خود به آنها جان می دهیم، و این همه در حالی ست که قرار بوده است نسیمِ طرهٔ حضرتِ دوست با ارتعاشِ خود انسان را به عشق زنده کند، پس حافظ از زبانِ حضرت دوست می فرماید با وجودِ این همه چیزهایِ بی جانی که انسان به آنها جان می دهد و از آنها طلبِ سعادتمندی می کند چه جایی برای دریافتِ ارتعاشِ نسیمِ طرهٔ حضرتش برجای می‌ماند و اصلن این نسیم چه ارزشی برای چنین انسانی دارد؟ 

براتِ خوش دلیِ ما چه کم شدی یا رب

گرش نشانِ امان از بدِ زمان بودی

"براتِ خوشدلی" یعنی حوالهٔ خوشدلی که رب یا معشوقِ الست برای انسان مقرر فرموده است تا در این جهانِ ناسوتی از آن بهرمند گردد و چیزهای این جهانی مَجاز باشند برای حقیقتِ عالم معنا، یعنی برای مثال بوسیلهٔ عشقِ دلدادگانِ این جهان به عشقِ الست آگاهی یابند. پس‌حافظ خطاب به معشوقِ الست می گوید از این حواله هایی که مایه خوشدلیِ انسان در این جهان است تا از بارِ غمِ هجرانت کاسته شود چیزی کم نمی شد اگر بر آنها نشان و علامتِ خود را قرار می دادی تا از بدِ زمانه مصون و محفوظ بماند. درحقیقت حافظ دلبستگی‌ به مواهبِ دنیوی که براتِ خوشدلیِ انسان است را نتیجهٔ بدیِ زمانه یا فلک می داند، یعنی طبیعتِ انسان چنین است که دلبستهٔ انواعِ دارایی های ریز و درشتش شود و گریز از آن بسیار دشوار است و از عهدهٔ هر کسی بر نمی آید، اما اگر خداوند طبیعتِ انسان را بگونه ای دیگر می آفرید و نشانِ امان بر آنها حک می نمود چه بسا بدیِ زمانه نیز بر آن کارگر نمی افتاد و انسان با وجود بهرمندی از انواعِ خوشدلی ها وابسته‌ی چیزها نمی شد و آنگاه ارزشِ حقیقی را نسیمِ طرهٔ معشوق تشخیص می داد و نه دلخوشی های زود گذر را.

گرم زمانه سرافراز داشتی و عزیز

سریرِ عزتم آن خاکِ آستان بودی

‌پس حافظ که گناهِ دلبستگی به تعلقاتِ انسان را به گردنِ بدِ زمان انداخت در اینجا نیز می فرماید از آغاز هم فلک انسان را بعنوانِ خداییت و امتدادِ خداوند در زمین و عالمِ جسمانی برسمیت نشناخته و قبول ندارد، و به همین دلیل نیز طبیعت و سرشتِ انسان را بر مبنایِ جسم قرار داده است گه اگر انسان را گرامی می داشت و او را سرفراز می کرد به اینکه از جنسِ خداوند است و چوب لایِ چرخِش نمی گذاشت، آنگاه با درک و احساسِ نسیمِ طرهٔ دوست سریر یا تختِ عزت و پادشاهیِ انسان خاکِ آستانِ حضرت دوست می بود و در همین جهانِ فُرم به ملکوتش راه می یافت.

ز پرده کاش برون آمدی چو قطرهٔ اشک

که بر دو دیدهٔ ما حکمِ او روان بودی

روان بودنِ حکم در اینجا یعنی اطاعتِ امرِ خداوند و حکم همان حکمِ الست است که خداوند خود را رَبِّ انسان نامید و همهٔ اسماءِ( علمِ) خود را به او آموخت و انسان نیز با بلی گفتنش بر این امر صحه گذاشت، پس‌حافظ خطاب به معشوقِ الست ادامه می دهد ای کاش همچون اشک از پرده بیرون می شدی و خود را آشکار می کردی تا انسان فرمانِ الست را بر دیدهٔ منت گذاشته و به انجام می رسانید، و البته که می دانیم پاسخ همان ندایِ لن ترانیِ معروف است که به موسی رسید، یعنی اگر از غمِ هجران تا قیامت هم بگرید اما کوهِ ذهنش را در هم نشکند و فرو نریزد به دیدارِ رخسار آن معشوق نائل نخواهد شد. 

اگر نه دایرهٔ عشق راه بربستی

چو نقطه حافظِ سرگشته در میان بودی

اما حافظ که " ز هرچه رنگِ تعلق پذیرد آزاد است" توفیقِ خود در امرِ شکستنِ کوهِ ذهنش را دایرهٔ عشق می داند که چون حافظ به هر سوی و جهتی که خواست برود با تیرهای ملامتش راه را بر او بسته و موجبِ نامرادیِ او در جان دادن به چیزها و سرِ موی شده است که اگر چنین نمی شد هنوز هم حافظ با این نقطهٔ سرگشته یا خویشتنِ تنیده شده بوسیلهٔ فکرها، خود را در میانه می دید که او را در کنترل دارد، چنانچه مولانامی‌فرماید؛ "عاشقان از بی مرادی های خویش☆ باخبر گشتند از مولای خویش"، اما حافظ به لطفِ دایرهٔ عشق اکنون خداوند یا عدم را در میانه می‌بیند و با عشق به وحدت و یگانگی رسیده و آن نقطه در این زمانِ بی زمانی و فارغ از جهاتِ شش گانه، ساکن و موجبِ بازگشتِ ماهِ مهربان درونش شده است.

ز ساقیِ کمان ابرو شنیدم             که ای تیرِ ملامت را نشانه 

نبندی زان میان طرفی کمر وار     اگر خود را ببینی در میانه 

 

 

 

اشتیاق در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۵۳ دربارهٔ نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱:

جمعی که گرفتاری ایام شناسند

چون شب پره از نور گریزند که دامست

A Z در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۰۹ در پاسخ به فاطمه زندی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:

 درود در صورتی که پیام بنده رو مشاهده کردید، اگه به من ایمیل بزنید خوشحال میشم، در مورد خوانش و تفسیر بعضی از سروده ها سوالاتی دارم سپاس ، ایمیل بنده sasanbaba834@gmail.com

حسین بدیعی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۲۵ در پاسخ به حسین،۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۴:

جنابِ آقای حسین،۱. بد نبود بعد از تذکراتِ ناشناخته جان تکلیف‌مان را روشن می‌کردید. آیا در باره‌ی واژه‌های گذار و گزار به نتیجه‌ی شما در دانش‌کده‌ی ادبیات پای‌بند باشیم یا به پیشنهادِ زنده‌یاد ابوالحسن نجفی؟ خط و زبانِ فارسی همین حالا هم دچار مشکلاتِ جدی‌ی نگارشی و زبان‌شناسانه است. بی‌دلیل نیست که فلاسفه و دانش‌مندانِ ایرانی طیِ قرونِ متمادی در هنگامِ نثرنویسی غالباً زبانِ عربی را پایه قرار می‌دادند. معلوم نیست روزگارِ این زبان به کجا می‌کشید اگر شعرِ درخشانِ فارسی نبود و آن‌هم به همتِ مردانِ شگفت‌انگیزی همچون فردوسی و سعدی و مولای رومی و حافظ و نبوغِ ده‌ها و سدها شاعرِ دیگر. این شاعران با استفاده از وزن و قافیه و قالب‌بندی‌های عروضی احتمالِ ناگوارِ غلط‌خواندن و غلط‌‌تلفظ‌‌کردن رادر این زبان به حدِاقل رساندند. وگرنه تذکرِ زنده‌یاد محمدرضا باطنی ما را آگاه به این می‌سازد که در یک متنِ منثورِ فارسی بسیاری از جملات را باید دو بار خواند. در این هرج‌ومرج که هم نگارشی است و هم معنایی هر کورسویی از روشن‌سازی غنیمتی است بزرگ و نباید زیرِ دست‌وپای مباحثِ بزرگانِ دانش‌کده‌ی ادبیات و احیاناً فرهنگ‌استانِ زبانِ فارسی مغفول بماند. مردانی مثلِ ابوالحسنِ نجفی و داریوشِ آشوری و محمدرضا باطنی و نیز میرشمس‌الدین ادیبِ سلطانی با همه‌ی غرایب‌اش بر این کار همتِ والایی گذاشتند و آثارشان خواندنی و قابلِ تأمل است. جنابِ آقایِ حسین،۱ بعد از راه‌-نمایی‌های دقیقِ ناشناخته‌جان و از پسِ اعتراف به این‌که از ایشان آموخته‌اید مرقوم فرموده‌اید: استاد من، و شاگردانش چنان که گفتم، می‌ نویسیم، دیگران نیز مختارند. (شیوه‌ی خط‌نویسی‌ی حسین،۱ را عیناً نقل کرده ام گرچه با این شیوه موافق نباشم.) این همان بلایی است که طیِ قرن‌ها بر سرِ زبانِ فارسی و خطِ آن آمده است. هر نسخه‌برداری به راهِ خود نوشت و کارِ زبانِ نوشتاری به قراری مشترک بینِ فارسی‌گویان نیانجامید.

رسم‌الخط این مرقومه به جز چند استثنأ مبتنی است بر پیشنهادِ زنده‌یاد ایرجِ کابلی در کتابِ "درست‌نویسی‌ی خطِ فارسی". 

عمران عمران در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۱۱ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی طلب » حکایت سجده نکردن ابلیس بر آدم:

با سلام

کلمه «ندید» در مصرع دوم بیت چهارم را «بدید» هم می توان قرائت کرد.

می گوید وقتی خداوند می خواست در تن آدم که از آب و خاک، یعنی از گل درست شده بود، روح بدمد، و این از اسرار بود و نباید کسی از آن آگاه می شد، دستور داد تا خیل ملائک سجده کنند تا سر هایشان پایین باشد و پی به اسرار نبرند، همه سر بر خاک گذاشتند اما یکی که سجده نکرد، این سرّٕ پاک را «بدید».

در بیت هشتم باز اشاره می کند که چون ابلیس سر بر سجده ننهاده بود، سِر را بدید

چون نبود ابلیس را سَر بر زمین

سِر بدید او زانکه بود او در کمین

هاشم مرادمند در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۵۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۷ - گفتار اندر ستایش پیغمبر:

با سلام و احترام به خدمت ایرانیان گرامی

با توجه به کلیت این شعر به نظر میرسد ابیات 5 تا با 8 بعد از سرودن اولیه به این شعر اضافه شده اند.

زیرا از بیت 9 به بعد فردوسی کبیر تنها در ستایش علی ع و اهل بیت رسول ص شعر سروده است.

حسین بدیعی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۳۴ در پاسخ به اردشیر دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۷:

سلام. 

دلی این معانی را می‌فهمد که گوش فرا دهد. ما امروز هم از این اصطلاح استفاده می‌کنیم. مثلاً اگر در محفلی دوستی دستی به سازی داشته‌باشد و از او خواهش کنیم که بنوازد می‌گوییم: سراپا گوشیم!

سید محمد سجادی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۲۹ در پاسخ به فرخ اشراقي دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱ - در پژوهش این کتاب:

اگر اینجوری خونده بشه مشکل وزنی نداره:

بود جایز هرانچز ممکنات است

محسن مرتضوی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۵۴ دربارهٔ رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲:

از ویژگی‌های سبک خراسانی ساکن آمدنِ دو حرف پشت سر هم است مانند "هجرانش" در مصرع سوم که دو حرف پایانی آن ساکن است

پیوند به وبگاه بیرونی

محسن مرتضوی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۲۰ دربارهٔ رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱:

این رباعی منسوب به رودکی، در تاکید بر هوشیاری و دوری از غفلت آمده‌ست. 

افشین محمدی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۵۶ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۲۲:

این رباعی از خیام است، اشاره دارد به این آیه قرآن: قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لاتقنطوا من رحمة الله....بگو ای بندگانم که بر بدن خود زیاده روی ( خود ارضایی ) کرده اید، به رحمت خداوند بدگمان نشوید.....یارب من اگر گناه بی حد کردم/ بر جان و جوانی و بدن خود کردم( یعنی اگر خودارضایی بی حد کردم بر جان و جوانی و بدن خود کردم) / چون بر کرمت وثوق کلی دارم/ باز آمدم و توبه کردم اگر ید کردم....حضرت علی علیه السلام هم در دعای کمیل از زبان گناهکاران و نوجوانان آلوده ی آخرالزمان  میگوید: و خدعتتی الدنیا بغرورها و نفسی بجنایتها...علی ما عملته فی خلواتی و کثرة شهواتی من سوفعلی و دوام تفریطی....و فریب داد مرا دنیا با غرورش و نفسم با جنایتهایش بر آنچه کردم در خلوتهایم از شهوتراتی هایم و دوام در در تفریط و بدی کردارم....

افشین محمدی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۴۶ دربارهٔ باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۰:

من نمی‌دونم چرا رباعیات خیام را دزدیدن و به این و اون نسبت دادن، مثل روز روشنه که این رباعی از خیامه 

برمک در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۲۵ دربارهٔ سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۰ - در مدح محمد بن محمد الهروی:

توئی بحق شرف دین کردگار جهان

نه دین بود نه شرف هر کجا که تو بنوی
 نوی = نه ای

رضا خان در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۴۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱:

یادت گرامی بزرگ مرد ایران زمین

اشعار و افکار نقادانه تو جهان شمول شده چون از حق و حقیقت در دوران سیاهی تسلط الله بر این سرزمین گفتی و خوش گفتی

برمک در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۲۶ دربارهٔ سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۶ - در مدح تمغاج خان مسعود بن حسن:

در این سرو سخن را به دو گونه شاید گرفت  یک  گه بای و گه مبای و دگر گه پای و گه مپای  بگمانم زانجا که  عام و خاص میگوید شایدکه  گه بای و گه مبای باشد هم برای  عام باید و هم برای خاص باید

بایست عدل تو ملکا خاص و عام را
پیوست ناگسست نه گه بای وگه مبای

و هم شا که چنین بود

بایست عدل تو ملکا خاص و عام را
پیوست ناگسست نه گه پای وگه مپای

برمک در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۴۲ دربارهٔ سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۶ - در مدح تمغاج خان مسعود بن حسن:

میبینیم که در نخسه  زدای را زادی نوشته در چنین جاها که بیگمان ناراست است  بهتر است که  انرا  براست نوشت  با این همه  گمانم  زنگ خون  ستمکاره است و نه رنگ خون ، رنگ خون را  از تیغ نزدایند خون را  از تیغ زدایند .باید چنین باشد

بزدای زنگ خون ستمکاره را ز تیغ

خود تیغ تست صیقل زنگ ستم زدای

۱
۸۵
۸۶
۸۷
۸۸
۸۹
۵۲۶۶