گنجور

حاشیه‌ها

فاطمه یاوری در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۹ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۱:۴۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۰:

مراد خسرو از شیرین کناری بود و آغوشی

محبت کار فرهاد است و کوه بیستون سفتن:))

 

فاطمه یاوری در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۹ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۱:۳۶ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵:

بود دایم چون زبان خامه حرف ما یکی 

گرچه پیش چشم صورت‌بین دو تا بودیم ما.....(:

 

 

عبدالله مقدمی در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۹ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۴۶ در پاسخ به فرحناز دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » کیومرث » بخش ۱:

ث حرفی است که در زبان فارسی وجود داشته است و به همان شکل عربی اش هم تلفظ می شد.

میم.ر فغان در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۸ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۴۲ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۴۲ - مست و هشیار:

چقدر زیبا خانوم اعتصامی در این بیت توضیح دادند که مستی این شخص از مِی و شراب، و اصلا دنیایی نیست.

گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی

گفت: ای بیهوده‌گو، حرف کم و بسیار نیست

 

 

ئاسو در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۸ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۵۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۷ - گفتار اندر ستایش پیغمبر:

گرچه داوری در مورد دین و آیین  فردوسی در دست شاهنامه پژوهان است و آنان که دانشی برتر و والاتر از دیگر افراد دارند، با اینحال آنچه حقیر بر آن قائلم اینست که باتوجه به اینکه فردوسی دلباخته‌ی فرهنگ پارس بود و جدا از بیتهایی که بر سروده شدنشان توسط فردوسی جای تردید وجود داد، این بزرگوار تنها واژگان را پارسی در اشعار خود به کار برده و تلاش بر جمع‌آوری هرآنچه از فسون ایران و ایرانیست داشته که  گویای ادبیات گسترده، فرهنگ ریشه‌دار و تبار نژاده‌ی عجم است. او همچنین در شاهنامه از افراد زیادی نام برده که نامشان روشنگر گرایش فردوسی بسوی آیین زرتشت است، که خود آیین آریایی‌ست و از ارمغان عجم. نامهای دیگری هم که از دیگر ملیتها و نژادهاست بجهت سرچشمه‌ی این افسانه‌هاست که به تاریخ برمیگردد و  موجب تغییری در ادبیات شکوهمند پارس نمیشود.

درواقع آنچه منجر به زنده ماندن زبان پارسی و یاد عجم میشود، آنهم پس از حمله سهمگین عرب، فردوسی والاگهر است که اگر نبود ایران هم همچون مصر، زبانش را به ناچار زنده بگور  میکرد و تسلیم زبان بیگانه میشد. 

این برداشت بنده از فردوسی و حماسه‌هایش بود و دلیلی که مرا شیفته سروده‌های این بزرگوار میسازد. در آخر جا دارد اضافه کنم که مقصودم نژادپرستی نیست و صرفا بجهت دلبستگی به ادبیات و فرهنگ پارسی است و شگفتی دوام آن در برابر وقایع بیمناک تاریخی آنهم به ارمغان فردوسی.

با سپاس

علی. م. در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۸ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۰:

با سلام بر دوستان و دوست‌داران ادبیات عرفای ایرانی و اسلامی

مسیحی عاشق می‌گوید: با دیدن مسلمانی حافظ از فردای قیامت می‌ترسم چون باده در دین او حرام و در دین من حلال بوده اما من کجا و شیدایی حافظ کجا؟ 

 

 

 

علی‌اکبر مصورفر در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۸ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۱۶ در پاسخ به آراد دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳:

این که غزل طبق اصول شعر کلاسیک در قافیه و ردیف اشکال دارد، محرز است ولی این را نمی‌توان نقص قافیه به شمار آورد؛ چون مساله این نیست که یک دو قافیه تکرار شده باشد، با حساب این استاد کل غزل از مصراع سوم به بعد دچار نقص قافیه است که قابل قبول نیست و شاعر می‌توانست به راحتی قافیه‌های فراوان با سر و دگر پیدا بکند. نکته اصلی اینجاست که مطمئنا مولانا از اشکال در ردیف و قافیه شعر باخبر بوده ولی برایش اهمیتی نداشته است. او در واقع با این نوع بی‌اهمیتی‌ها خواسته مقام ردیف و قافیه را در مقابل منویات درونی خودش ناچیز جلوه بدهد. چنانچه دوستان دیگر هم به نوعی به این نکته اشاره کردند.

Erfan Hashemi در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۸ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۳۸ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۴ - نصیحت به فرزند:

خیلی زیباست 

طاهری در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۸ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۱۳ دربارهٔ قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸ - این قصیده را قائم مقام در شکست ایران و استیلای روس از روی دل تنگی گفته است:

چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

پس: چرخ گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت

چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند :)

 

در عجبم ک چطور هیچ دیدگاه یا خوانشی برای این شعر ثبت نشدست...

پناهنده به هیچستان در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۸ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹۸:

از نظر حقیر در نگاه مولانا مغایرتی بین آن من درون که نورانی ست و حضرت شمس و حضرت حق وجود ندارد ، هر کدام را جایدگذاری کنید به یک معنا میرسید همانطور که در طریق سالک بارها گفته شده شیخ مرید را از خود او بیشترمی شناسد پس چنین برمیداید چه قیاس بین من مادی و من معنوی باشد ، چه بین من مولانا و شمس و چه بین من مولانا و حضرت حق ، ایرادی در مفهوم وارد نمی شود.

کز برای روشنی تو خانه را روشن تری..

Mokoshle در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۵۲ در پاسخ به فرهود دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۳:

امیدوارم دکتر نشده باشید که خدا به خیر کنه...

صبغت الله افضلی در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۲۵ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵:

وزن این غزل مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن است

 

Mokoshle در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۲۵ در پاسخ به دکتر ترابی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵:

دکتر کم حافظه ای هم هستید

پوپو عدج در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۷:

هر کسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

 

اول جواب همه رو داده.

 

بیان معنوی در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۵۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶:

سلام علیکم و رحمة الله

.

در پاسخ گویمش و گفتم و گویم الی قیام یوم الدین:

.

ره مسجد و میخانه غلامیست به درگاهش
گر تکلیف را حق و نتیجه را بسپارد درگاهش 

.

گر دل بندی به میخانه و مسجد عقب اُفتی
که دگر باز زمان نخواهند داد به درگاهش

مهدی اعتصام السلطنه در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۲۶ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۸۱ - جوجهٔ نافرمان شاعر نامشخص:

برگ برنده ای ز اوراق سپید گر سیاه

بازنگشت و بازبین کرد هزارگونه بار

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۱۷ دربارهٔ نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۳۸ - حکایت بوزینگان:

 چندین نام زیبای پارسی  چون  شبتاب ، چراغله ، چراغینه ، شبچراغه ، گیوه هساره ،  کرم سو زنه  ، کرم سو زنی ، شب افروز  و آتشیزه و آتشک  برای کرم شبتاب  است و انگاه این نصرالله منشی  واژه یراعه که در عربی  نی است و   کرم شبتاب را به نی مانند کرده و  جای ان به کار برده اند  اورده
شب چراغه چراغله شبتاب
 کرمکی کو بود شب افروزان
 نیازی بخاری

Nazila Rafizadeh در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۵۱ دربارهٔ ایرج میرزا » اشعار دیگر » شمارهٔ ۱ - من گرفتم تو نگیر:

پاسخی به جناب ایرج میرزا!!!

زن که از طیف خَران نیست که بَرَد بار تو را

یا که از مُلکِ رعیّت که دَهَد باج تو را

یا بگیرد سرِ تو در بغل و ناز کِشد

چون تویی کودکِ دردانه دهد نان تو را

گر تو را نیست کُلاهی و کََکی اندر آن

یا به تنبانِِ تو نبوَد مگسی در جولان

بنِشین بر سرِ خوانی که تو خود گستردی

کم بکن شِکوه و کم گوی فلان و بهمان

زنِ تو، یارِ تو و همدم و هم کاسه ی توست

زنِ تو، همدل و همپایه و همخانه ی توست

دوست، یک شب برایت ز مِی و نِی گوید

زنِ تو تا به اَبَد همسر و هم سایه ی توست.

نازیلا رفیع زاده

برگ بی برگی در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۵:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳:

مطربِ عشق عجب ساز و نوایی دارد

نقشِ هر پرده که زد راه به جایی دارد 

عشق،‌ زندگی یا خداوند برترینِ نوازنده هاست، ساز و نوا دارای ایهام بوده و علاوه بر معنیِ آهنگ، به معنای ساز وکار یا برگ و نوا و اسباب نیز مدِ نظر می باشد ، پس‌حافظ می‌فرماید زندگی هرلحظه به نواختنِ آهنگی موزون مشغول است، یعنی خداوند هر دَم بوسیله قانونِ قضای خود اتفاقاتی را برای انسان در هر مرتبه ای که باشد رقم می زند ، در مصراع دوم می فرماید و این نقش‌ها و تِم هایی که آن یگانه مطربِ شادی بخشِ جهان می نوازد به منظوری خاص بوده و در معنیِ مثبتِ خود برای انسان راه به جایی دارد، یعنی این اتفاقات و نقش هایی که زده می شوند قرار است به منجر به نتیجه خوبی شده و در راستایِ رسیدن به منظورِ اصلیِ انسان برای حضور در این جهان طراحی شده اند، این اتفاقات و حوادث برایِ انسانی که دلبسته و عاشقِ چیزهایِ ذهنی و مادیِ این جهان است به گونه ای خاصِ خود رخ می‌دهند و برایِ انسانهایِ عاشقِ رسیدن به اصلِ خود یا سالکان به گونه ای دیگر، برای مثال مطربِ عشق برایِ انسانی که در سی سالگی به اکثرِ خواسته هایِ دنیوی خود رسیده ، تحصیلات داشته ،‌شغلی مناسب دارد، به معشوقِ خود رسیده و ازدواج کرده است، و گمان می‌بَرد همه این موفقیت ها را تنها بوسیله کوششِ خود بدست آورده و عنایتِ خداوند را فراموش می کند، پس زندگی اتفاقاتی را رقم زده و تلنگری به برخی از موفقیت هایِ او می زند تا ناکامی را نیز تجربه نموده و ضمیرِناخودآگاه ِ او را به چیزی فراتر از موفقیت ها و ظواهر زندگی مادی جلب کند ، اما مطربِ عشق برای انسانی که دعویِ معنویت و اخلاق دارد نیز پرده دیگری تدارک می بیند ، رخدادهایی برای او رقم می خورد تا میزانِ تحمل و شرحِ صدرِ او را به بوته آزمایش گذاشته تا ببیند چند مرده حلاج است ، برایِ مدعیانِ علم و دانش به گونه ای دیگر و برایِ زاهدان و پرهیزگاران  به نوعی دیگر ، بطورِ کلی هیچ انسانی در این جهان نیست  که خارج و مبرا از پرده نوازی هایِ زندگی باشد که گاهی اتفاقاتی معمولی و روزمره و از نظرِ ما بی اهمیت هستند ، اما درواقع دارایِ پیغامهایِ بسیار جدی هستند و نوا یا اسبابی هستند برای انسان تا پیامِ آن پیغام را با کمترین هزینه دریافت کند .

عالم از ناله عشاق مبادا خالی

که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد 

 حافظ می‌فرماید اما وقتی مطربِ عشق، نقشِ پرده عاشقان را می نوازد ناله عشاق از جنسِ دیگری ست یعنی از آنان نیز ناله شنیده می شود، اما ناله هایِ موزون و خوش آهنگ و مطابقِ ریتمِ زندگی،‌ برخلافِ عاقلان که با هر ناکامی در منظورهایِ مادی و ذهنیِ خود ناله و فریادهایِ همراه با شکایت و ناموزون از آنان‌ بر‌می‌خیزد، عاشقان هرگونه ناکامی در طیِ طریقِ عاشقی را در راستایِ کمکِ خداوند می بینند که بدونِ شک راه به جایی خوش و نیکو دارد، پس‌ناله هایِ آنان ناله و شکایت نیست ، بلکه ناله ای توأم با تسلیم و رضایت است که منجر به فرح بخشی هوا می شود، فرح به معنی گشادگیِ فضایِ درونی ست که مسرت و شادی هوایِ درونی را در پی دارد و بالطبع بازتابِ این مسرتِ درونی در بیرون و رخسارِ عاشقان نیز نمایان می‌شود و حافظ آرزو می کند که هرگز جهان از ناله عاشقان خالی مباد . مولانا نیز در این رابطه بیتی معروف دارد؛ "عاقلانش بندگانِ بندیند /عاشقانش شکری و قندیند" هرآنکه در زمره عاشقان نباشد حتمآ از عاقلان است و مولانا  می فرماید  زندگی آنقدر عاقلان را ناکام می کند تا سرانجام نیز بوسیله بند و به اجبار بندگی را بپذیرند اما عاشقان با شادی و شیرینی و بدونِ لزومِ درد و ناکامی به عشق زنده می شوند .

پیرِ دُردی کشِ ما گرچه ندارد زر و زور 

خوش عطا بخش و خطا پوش خدایی دارد 

دردی کش یعنی باده نوش، و پیرِ راهنمایِ دُردی کش هم خود از شرابِِ عشق می نوشد و هم اینکه به دیگر عاشقان می نوشاند ، پس ثمره این دُرد نوشی ست که واکنشِ عاشقان در برابرِ اتفاقات  ناله ای خوش آهنگ و موزون است زیرا خدایی را که دُرد کشان و پیرانِ میکده و خرابات یا مکتبِ عاشقی معرفی می کنند خوش عطا و خطا پوش است، اما زاهدان و عابدان با زور و اصرار و با دعاهایی که برآمده از ذهن هستند از خدایِ منتقم و جبارِ خود می خواهند تا این گروه را مرگ داده و آن گروه را علیل و ذلیل کند و دشمنانِ توهمیِ خود و همفکرانش را نابود کند، اما خداوند به پیر ِ دُرد کش و راهنمایِ عاشقان که از زر و زور خود را بی بهره می داند لطف و عنایت  داشته ، هرآنچه خوب و خوش است را حتی در این جهان به او و دیگر عشاق عطا می کند .

محترم دار دلم کاین مگسِ قند پرست 

تا هواخواهِ تو شد فَرً هُمایی دارد 

حافظ می‌فرماید اما عابدان و زاهدان نیز همچون دنیا پرستان دلی قند پرست دارند، یعنی عباداتِ تقلیدی و برآمده از ذهنشان نیز به دلیلِ شیر و عسل پرستی ست و طمعِ بهشت و جویهایِ عسل را دارند ، اما باید چنین دلی را نیز محترم داشت تا شاید بوسیله نقشِ نغمه هایی که زندگی برای او می نوازد او هم سرانجام روزی هواخواهِ عشق شده و فَرً همایی یافته راه به جایی خوش برده و همانندِ عشاق همایِ سعادتمندی بر شانه او بنشیند .

از عدالت نبود دور گرش پرسد حال 

پادشاهی که به همسایه گدایی دارد 

حافظ می‌فرماید پس از آنکه عاشق فَرً همایی خود را یافت و با هُمایِ سعادت به پادشاهی رسید اگر از حالِ خرابِ همسایگان و اطرافیان ِ خود که در فقرِ مطلقِ معنوی هستند با خبر باشد ، اگر با پیغامهای زندگی بخشِ خود به احوالپرسی آنان رفته و با شرابِ نابِ عشق آنان را مداوا کند عینِ عدالت است و کاری لازم و به عدل و انصاف انجام داده است، البته شرطِ مهمی که حافظ بیان می کند اینکه ابتدا باید شخص به پادشاهی رسیده باشد و سپس به احوالپرسی همسایگان برود . مولانا  نیز در این رابطه فرموده است؛ چون به بُستانی رسی زیبا و خَوش / وانگهی دامانِ خلقان  گیر و کَش

اشکِ خونین بنمودم به طبیبان، گفتند 

دردِ عشق است و جگرسوز دوایی دارد

اشکِ خونین کنایه از دردهایِ آگاهانه عاشق است برای زدودنِ دلبستگی هایی مانند تعلقِ خاطرِ زاهدانه به اعتقاداتِ ذهنی و تقلیدی که با محترم داشتنِ دل از طرفِ زندگی ، سرانجام شخص از قند پرستی به خداپرستی روی آورده و باید برابرِ نقشِ پرده ای که مطربِ عشق می‌نوازد به زندگی زنده شده و راه به جایی خوش ببرد، پس‌ عاشق روی بسویِ طبیبانی الهی همچون حافظ و مولانا نهاده، اشکِ خونینِ خود را به آنان می‌نمایاند ، طبیبان که واقفند بر علت و بیماری ، دردِ عشق را در او تشخیص داده و علاج را در دارویی جگر سوز می دانند، دارویی که تلخ است و جانگداز ، و هیچ چیزی در جهان تلخ تر از این نیست که باورمندی اعتراف کند برای مثال چهل سال راه را به خطا رفته است، پس‌ زر و زور را رها کرده و خداوندی را در خود شناسایی کند که خطاپوش و مهربان است تا از عطا بخشیِ خوش و نیکویِ او بهرمند گردیده، فرِ همایی خود را باز یافته و پادشاهِ مُلک خود شود .

ستم از غمزه میاموز که در مذهبِ عشق

هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد

حافظ چنین لطف و عنایتی از جانب حضرتِ معشوق در تبدیلِ انسان از زُهدِ جاهلانه به عشقِ جاودانه را از تیرهایِ قضایِ غمزه حضرتش می داند ، پس‌ شاهدانی که همفکرانِ دیروزِ این انسانِ متحول شده هستند این تغییر و نگرشِ نو را ظلم و ستمِ تیرهایِ قضای خداوندی می بینند، حافظ می‌فرماید اینگونه نبینید، زیرا این تبدیل و تحول در آغاز نتیجه طلب و خواستِ انسان است برای تغییر و سپس اِعمالِ اراده خداوند در برآوردنِ این خواسته بحق بوسیله غمزه و تیرهایِ کن فکانِ خود که قانونی ست محکم در مذهبِ عشق . مولانا در این رابطه می‌فرماید؛

طالب است و غالب است آن کردگار / تا زِ هستی ها برآرد او دمار 

هستی ها فقط چیزهایِ مادی نیستند، بلکه اعتقاد و باورها نیز در زمره هستیِ انسان قرار دارند و هنگامی که شخص هویتِ خود را توصیف می کند از اولویت‌های تعریفِ خود و هستیِ انسان  محسوب می شوند 

نغز گفت آن بتِ ترسا بچه باده پرست

شادیِ رویِ کسی خور که صفایی دارد

ترسا بچه ای که خود باده پرست است و باده الست را در میکده عشق به دیگران می‌نوشاند همان پیرِ می‌فروش یا راهنمایِ معنوی ست که بر مبنایِ ترسائی و ادیان سخنانِ نغز بر زبان جاری می‌کند،  یعنی خارج از ادیان که همگی سخنانِ نغز هستند مطلبی از خود نمی‌گوید ، و آن پیرِ باده پرست که دلی پاک وزلال همچون بچه و طفل دارد یکی از آن سخنانِ نغز را اینچنین بیان کرد که به شادی رویِ کسی می بنوش که در دل صفا و نوری دارد ، یعنی اینگونه مطالبِ عاشقانه در انسانهایی که هیچگونه صفایِ باطنی و معنوی ندارند بیان مکن زیرا که تاثیری نداشته و اتلافِ وقت می کنی .

خسرواحافظِ درگاه نشین فاتحه خواند

وز زبانِ تو تمنای دعایی دارد 

پس‌حافظ که خود به عشق زنده و به پادشاهی رسیده است اما در عینِ حال درگاه نشینِ حضرتِ دوست است، یعنی همچنان به فقرِ خود واقف و خود نیز نیازمندِ عنایتِ خداوندی ست، این مطالب و کلیتِ غزل را همانندِ سوره فاتحه یا حمد، دعایی می داند ، یعنی همان دعاهایی که در این سوره آمده است از رحمانیتِ خداوند تا طلبِ نشان دادنِ راهِ مستقیم ،‌همگی در این غزل بیان شده ،‌پس‌ حافظ از خوانندگانِ این غزل تمنایِ آمین دارد، برخی از نماز گزاران در انتهایِ قرائت این سوره آمین می‌گویند و حافظ از ما می خواهد که این آمین حقیقی و عملگرایانه باشد .

 

 

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۱:۳۲ در پاسخ به دل‌روز دربارهٔ جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۰:

وحشت کلمه عربی است ولی معنای آن در فارسی و عربی متفاوت است

وحشت در فارسی به معنای ترس و  خوف و واهمه و هراس است

اما در عربی به معنای تنهایی است

نماز شب اول قبر که نماز وحشت می گویند چون برای تنهایی میت است

أوحشنی یعنی مرا تنها گذاشت و رها کرد

معنا:

هرچه بیشتر مرا رها کرد و تنها گذاشت انس و علاقه من به او بیشتر شد

 

سعدی نیز در ترجیع بندش همین نکته را به زبانی سعدیانه دارد:

أَستقبلُه و إن تَوَلّی /أَستأنِسُهُ و إن تَعَبَّس

۱
۷۱۲
۷۱۳
۷۱۴
۷۱۵
۷۱۶
۵۲۶۹