حمید عرفان منش در ۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۳۴ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۴:
در بیت شماره ۴۰
بی خطا گردد خطا و بیخطر گردد ختن
باید اینطور نوشته شود
بی خطا گردد ختا و بیخطر گردد ختن
.
خَتا یکی از شهرهای چین هست
Atasbad در ۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۵۰ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۷ - جواب:
دل آگه چه محتاج برید است /چه حاجتمند پیغام و نوید است // خبر از حال فایز یار دارد / چه لازم دیگرش گفت و شنید است .
ــــــــــــــــ
دوبیتی بالا که سروده ی فایز دشتی است بویژه از نظر معنایی با بیت (در آن موضع که نور حق دلیل است / چه جای گفتگوی جبرییل است ) بسیار به هم نزدیکند .
محمد خراسانی در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۳۹ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۴۶:
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
محمد خراسانی در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۳۷ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۵۳:
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
محمد خراسانی در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۳۶ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۵۴:
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
محمد خراسانی در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۳۵ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۶۴:
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
یزدانپناه عسکری در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۱۵ دربارهٔ عینالقضات همدانی » تمهیدات » تمهید اصل تاسع - بیان حقیقت ایمان و کفر:
21- مَنْ رَآنی فَقَدْ رَأَی الحَقَّ» هرکه مرا بیند خدا را دیده باشد.
***
[یزدانپناه عسکری]
این تهیگی، دنیا را با نمی تاباند؛ بی کرانگی حق را باز می تاباند.
بشنو این نی چون شکایت میکند 9+ 90 :5+7
سُلگی قاسم . در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹۸:
در دو چشم من نشین ای آن که از من من تری...
در خصوص این کلمه منتری باید عرض کنم گاهی مولانا چنان معنا را بر لفظ سنگین سوار میکرد که الفاظ و کلمات توان کشیدن بار معنا را سخت میکند به بیان دیگر در مورد جفت و جور کردن کلمات یا همان تنگی قافیه و این قالب اندیشی و ساز و کار قافیه سازی خسته و به ستوه می آمد چون که از معنا کاسته میشد ، دوست می داشت فارغ از کلمات حرف و مقصودش را برساند. حتی در دفتر اول از این تنگی قافیه گلایه میکرد میگفت نظمِ حرف و صوت و اصول قافیه سازی رو برهم می زنم که فارغ از چهارچوب متداول حرفم را بزنم که بیشتر بتواند حرف دلش را به مخاطب القا کند. من تری از این دسته کلمات است..
قافیه اندیشم و دلدار من
گویدم مندیش جز دیدار من
خوش نشین ای قافیه اندیش من
قافیه دولت توی در پیش من
حرف چه بود تا تو اندیشی از آن
حرف چه بود خار دیوار رزان
حرف و صوت و گفت را بر هم زنم
تا که بی این هر سه با تو دم زنم
دکتر صحافیان در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶:
سحرگاه، پادشاهی همیشه زنده عشق همراه آگاهی به خوابگاهم آمد.گفت: برخیز و آگاه شو! که پادشاه شیرین به پیشت آمده است.
۲- از شراب آگاهی قدحی با شوق سر کش و به تماشای یار بنشین( ایهام: گشت و گذار) تا مشاهده کنی که معشوق دلکشت با چه زیبایی و آرایشی آمده است( ایهام به فلسفه هستی: آگاهی و سرخوشی از حضور دوست)
۳- ای خلوت نشین عارف و آگاه! که جانت بوی خوش آگاهی میپراکند، مژدگانی بده که آهوی مشکین دوباره از صحرای ختن بازگشته است( بازگشت حال خوش؛ صحرا رمزی برای عالم بالا)
۴-( در پی بازگشت حال خوش آگاهی) گریه، چهره سوختگان عشق را طراوت و آبرو داده است و ناله شیرین، یاری رسانشان شده است.
۵- آری! دوباره پرنده دلم، به کمان ابرویی دل باخته، پس ای کبوتر! نگران باش که شاهین شکارچی آمده است( نگرانی عشق؛ دلهره شیرین)
۶- ساقی! شراب بده و نگران دشمن و دوست نباش! دشمن رفته و دوست( حال خوش) آمده است.
۷- آنگاه که ابر بهاری، بیوفایی روزگار را دید، بر گلهای پاک(سفیدی سمن، سنبل و نسرین) مشتاقانه گریست( حسن تعلیل باران تند بهاری)
۸- آنگاه که باد صبا، شعر حافظ را از بلبل شنید، بوی خوش پراکند و به تماشای گلهای خوشبو آمد.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
محمد خراسانی در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۵۴ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۵۰۱:
فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
دکتر صحافیان در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹:
بشارتی رسید( دریافت یا الهام: تنها حال خوش پایدار و همیشه در دسترس است)که روزگار اندوه دوامی ندارد و هیچ لحظهاش؛ شادی یا غم پایدار نیست.
۲- گرچه پیش معشوق خوار شدم، اما رقیب( ایهام: شیطان- عاشق دیگر- از بین برندگان حال خوش - ایهام معشوق: آورنده حال خوش) نیز از چشمش خواهد افتاد.
۳‐پردهدار خاص سرادق حق، همه مشتاقان را از دم تیغ میگذارند، کسی مقیم این حرم نخواهد بود(اشاره به اشتیاق عارفان به ذات حق از یکسو و تنهایی با تکبر و جبروت حق از سوی دیگر، تنها برآورده شدن آرزویشان ممکن است؛ کشته شدن در حریم دوست)
۴-نتیجه گیری و زاویه دید برای ناپایداری جهان: شکر یا شکایت، غم یا شادی در صورت جاودانگی و دوام نقشها و حالهاست( تنها حال خوش ماناست- خانلری: که بر صحیفه)
۵- سرود مجلس شاهانه جمشید هم مترنم به این است، که جام شراب بیاور که جمشید رفتنی است.
۶-ای شمع! تو نیز دیدار پروانه را فرصت شمار! این دیدار تا سپیده زوال خواهد یافت.
۷- تو نیز ای ثروتمند! دل درویش را شاد کن! گنجینه طلا و درهمهایت به آخر میرسد.( دل درویش خود یا دل درویش، خود)
۸- چرا که بر تارک آسمان زمردین با طلا نوشتهاند: آنچه میماند، نام نیک سخاوتمندان است.
۹- از لطف معشوق ناامید نشو حافظ! که نشانهای از ستم و قهرش باقی نخواهد ماند( با آمدن حال خوش، سراسر مهربانیاش را نظارهگری)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
محمد خراسانی در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۵۳ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۵۰۰:
فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
محمد خراسانی در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۵۲ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۹۹:
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
محمد خراسانی در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۵۱ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۹۸:
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
محمد خراسانی در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۵۰ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۹۷:
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
محمد خراسانی در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۵۰ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۹۶:
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
آبتین در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۳۳ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۲ - گفتار اندر فضیلت خاموشی:
با سلام.
در پاسخ دوست عزیز آقا ابراهیم خان عرض میکنم که هر موضوعی رو باید در ظرف زمان و مکان خود سنجید.مقایسه حال با دوران سعدی سخت اشتباه است. ضمنا سعدی هر سکوتی رو فضیلت ندانسته.به طور مثال میفرماید: تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد و .....ایشان بیهوده گویی رو مذمت میکنند.چیزی که اکنون باب شده است. در عصر مشروطه به غلط بر سعدی تاختند که ارتجاعی است و یکی از موارد هم همین بود.
برای قدر و ارزش پیدا کردن، تاختن بر سعدی کار سخت اشتباهی بود.
ضمنا اگر در جامعه هم مردم کم گویی پیشه کنند و به جا سخن بگن و به یک کلام با تدبیر پیش بروند، این همه مصیبتی که با آن دست و پنجه نرم میکنیم وجود نداشت.
سید حسین اخوان بهابادی در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸:
می سالخورده و پیر دهقان:
معرفت در نگاه حافظ تشبیه به می میشود و قرآن چون ظرف معارف حق است به جام می تعبیر میشود.
جامِ میناییِ مِی سَدِّ رَهِ تنگ دلیست
مَنِه از دست که سیلِ غمت از جا ببرد(حافظ)
اگر میخواهی جلوی غمها را بگیری جلوی غصهها را بگیری به آرامش و اطمینان راه پیدا بکنی یک راه بیشتر نداری آن هم جام مینایی می است جامی است که شیشهای هم است با کوچک ترین حرکتت میشکند و از دست خواهی داد و از معنویاتش محروم خواهی شد جام مینایی می سد ره تنگدلی است این است که میتواند جلوی دل تنگیها و غمها و غصههای تو را بگیرد به تو آرامش و امنیت بدهد منه از دست این را از دست مده وگرنه سیل غمت از جا ببرد سیل غمها و غصهها از راه میرسد و تو را مثل یک بوتهی خاری که از دل کویر ریشه کن میکند و با خودش میبرد تو را هم با خودش خواهد برد ،أَلَا بِذِکْرِ اللَّـهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ، (رعد/ 28) یک جای دیگر میگوید غم کهن به میسالخورده دفن کنید این غصههای مزمن همیشگی را فقط با میسالخورده یعنی آن معرفتی که سالها از عمرش گذاشته 1400 سال پیش نازل شده به میسالخورده دفن کنید که تخم خوشدلی این است پیر دهقان گفت اصلا تنها راه رسیدن به دل خوشی و خوش دلی همین است این را هم من نمیگویم پیر دهقان گفت آن کسی گفت که پیر بود و دهقان بود کشاورز بود کشاورزی میکرد یعنی حضرت علی بود این کلام حضرت علی است که ا فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَیْکُمُ الْفِتَنُ کَقِطَعِ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَیْکُمْ بِالْقُرْآنِ (کافی، ج 2، ص 599) وقتی که تاریکیها بر شما هجوم آوردند به قرآن پناه ببرید حالا حضرت علی میفرماید علیکم بالقرآن حافظ میگوید جام مینایی میسد ره تنگ دلیست منه از دست که سیل غمت از جا ببرد.(برگرفته از استاد رنجبر)پیوند به وبگاه بیرونی
سید حسین اخوان بهابادی در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸:
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد واقعا یک کسی نیست که شما وقتی با آن نشست و برخاست بکنی شما را هوایی بکند عاشق و شیدای حق بکند دل شما را به حق بسپارد اهل دلی نیست نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد نسل امروز ما واقعا یک نسل فقیری است یا چنین نگارهایی نیستند یا در دسترس نیستند به راحتی نمیشود اینها را یافت و پیدا کرد و حافظ از همین نگران است نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد اگر بخت و اقبال با من یار شود گذار من به این جنس آدمها بیفتد اینها بار و بنهی من را میتوانند از این عالم به عالم دیگر ببرند همه چیز من را میتوانند هوایی و خدایی بکنند.
کوحدیثی کش سرمست که پیش کرمش
عاشقِ سوخته دل نامِ تمنا ببرد
میگوید کو آن هم دل و هم نشین آن کسی که سر تا پا کش است یعنی زیباست یعنی خوش است یعنی آدم را به سمت خودش میکشد از بس دلرباست فراوان جاذبه دارد کَش است کشنده است که سرمست هم باشد یعنی از خودش بی خود شده باشد از یک عالم خودیت و خودخواهی و خود پسندی بیرون آمده باشد پیش کرمش سر تا پا هم کرم و کرامت و آقایی باشد که در پیشگاه کرم او یک عاشق دلسوختهای به محض این که نام یک تمنا نام یک آرزو میبرد آن آرزو را برآورده میکند در دستت هر چه بخواهی میگذارد تمام نیازهایت را مرتفع میکند کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد
باغبانا ز خزان بی خبرت میبینم آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد
خزان فقط مال باغ نیست که خود باغبان هم خزان دارد
در خیال این همه لعبت به هوس میبازم بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد
بچهها مشغول عروسک هایشان هستند سرگرم و دل گرم عروسک هایشان هستند با این عروسکها زندگی میکنند حرف میزنند درد دل میکنند در حالی که این عروسکها چیزی نیستند چیزی از آنها ساخته نیست حافظ میگوید حکایت ما حکایت همین بچهها است منتها اینها در بیرون عروسک بازی میکنند ما در خیال خودمان عروسکها چه چیزهایی هستند؟ دیگران میگوییم اگر برویم پیش فلانی مشکل حل میشود اگر کنار فلانی قرار بگیریم گرههای ما یکی پس از دیگری باز میشود نان ما در روغن میشود وضع ما از این رو به آن رو میشود عروسک بازی میکنیم در خیالات و اوهامات خودمان میگویدای کاش صاحب نظری میآمد نظری به ما میانداخت وضع رقت بار ما را میدید دلش به رحم میآمد دست ما را میگرفت میبرد به تماشا یک حقایقی را به ما نشان میداد تا این عروسکها از چشم ما بیفتد در خیال این همه لعبت به هوس میبازم لعبت بازی یعنی عروسک بازی میگوید در خیال خودم این همه عروسک بازی میکنم آن هم نه از روی عقلانیت از روی هوس کاش یک نگاری از راه برسد و نام تماشا ببرد بگوید بیا برویم تماشا یک چیزهایی نشانت بدهم چیزهایی بده تا چیزهایی از دست ما بیفتد و الا اینها از دست ما نمیافتد چهار دستی گرفتیم و رها نمیکنیم
علم و فضلی که به چهل سال دلم جمع آورد ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد
میخواندم یک پدری پسرش را فرستاده بود که علوم غریبه را یاد بگیرد علم رمل را یاد گرفته بود بعد از سالها آمده بود پدرش گفته بود بعد از این سال رنج و ریاضت چه به دست آوردی گفت پوشیدهها بر من پوشیده نیست گفت عجب یک چیزی را گرفت در مشت خودش گفت بگو ببینم در مشت من چیست؟ خیره شد به مشت پدرش و گفت گرد است گفت درست است گفت وسطش هم سوراخ است گفت این هم درست است گفت فلز است گفت این هم درست است بعد گفت غربیل نیست؟ پدرش گفت پسر جان تو این همه نشانهها دقیق و باریک را گفتی درست گفتی این همه مسائل پیچیده را فهمیدی اما این را نفهمیدی که غربیل و غربال در مشت جا نمیگیرد؟ حافظ میگوید بعضی فضلهای ما از این دسته است سالها رفتیم علم آموختیم ولی از این دست یک کسی میگفت با پدرم روی یک مسئلهی علمی بحث میکردم خلأ از نگاه ابن سینا من بحث میکردم پدرم بحث میکرد با هم مجادله میکردیم من احساس میکردم حق با من است پدرم احساس میکرد حق با اوست بالاخره به نتیجه نرسیدیم برادرم هم آدم فاضلی بود گفتم بیا تو حکم و شاهد باش ببین من چه میگویم پدرم چه میگوید حق با کیست من این را میگویم پدرم این را میگوید برادرم یک تاملی کرد گفت به نظرم حق با توست ولی تو که مسئلهی به این پیچیدگی را میفهمی چطور نمیفهمی که با پدر خودش نباید جدل بکنی؟ نباید صدایت را روی صدای پدرت بالا ببری؟ حافظ میگوید نکند علم و فضلهای ما از این دست باشد؟ سالها زحمت کشیدی یک چیزهایی را درک کردی ولی در بدیهی ترین چیزها اولی ترین چیزها مانده باشی وقتی خدا یک نگاهی میکند همهی اینها بپرد برود پی کارش بگوید این علم و فضل است که تو داری؟ علم و فضلی که به چهل سال دلم جمع آورد آن هم با دل و جان جان کندم زحمت کشیدم ترسم آن نرگس مستانه میترسم آن چشمی که سر تا پا مستی و شیدایی است با یک نگاه همهی اینها را به یغما و تاراج ببرد بگوید اینها چیست تو داری.
بانگِ گاوی چه صدا بازدهد؟ عشوه مَخر
سامری کیست که دست از یدِ بیضا ببرد؟
سامری یک گوساله ساخت که وقتی باد از پشتش دمیده میشد از دهانش صدای گاو بیرون میآمد و این خیلی مردم را شگفت زده کرده بود این هم از شگفتی مردم سوء استفاده کرده بود میگفت خدایی که موسی میگفت همین است اگر میخواهید پرستشی داشته باشید این را پرستش بکنید موسی وقتی که آمد طبیعی است وقتی دوباره ید بیضای خودش را نشان بدهد این صدای گاو رنگ میبازد میرود پی کارش این صدای گاو وقتی معجزه گر است که ید بیضا در کار نباشد حالا حافظ همین را میخواهد بگوید میگوید ما یک بانگ گاوی داریم در عالم یک ید بیضایی داریم تا وقتی این بانگ گاو یک بانگی دارد برای خودش سر و صدا ایجاد میکند اعجاب و شگفتی میآفریند که آن ید بیضا نیاید اگر آن بیاید همهی اینها میرود پی کارش ما یک سامری داریم یک موسایی داریم این سامری تا وقتی یخش میگیرد که پای موسی به میان نیاید اگر آمد میرود پی کارش الآن تمام رسانههای مبتذل عالم نقش همین بانگ گاو را دارند اگر معارف اهل بیت که نقش ید بیضا دارد اگر واقعا بیاید و درست عرضه شود و درست تعلیم شود همهی اینها رنگ میبازند حافظ میگوید امکان ندارد بتواند بانگ گاو بر ید بیضا غالب شود بانگ گاوی چه صدا باز دهد این بانگ گاو چه صدایی میخواهد در عالم انعکاس بدهد چه اتفاقی میخواهد رقم بزند عشوه مخر عشوه خریدن یعنی فریب خوردن فریب نخور سامری کیست؟ که دست از ید بیضا ببرد دست بردن یعنی پیش افتادن پیشی گرفتن سبقت گرفتن میگوید سامری چه کسی است که بخواهد از ید بیضای موسوی جلو بیفتد و بر او غالب شود و غلبه بکند.
جام مینایی مِی، سد ره تنگ دلی است منه از دست که سیل غمت از جا ببرد
بارها عرض کردیم معرفت در نگاه حافظ تشبیه به میمی شود و قرآن چون ظرف معارف حق است به جام میتعبیر میشود میگوید ببین اگر میخواهی جلوی غمها را بگیری جلوی غصهها را بگیری به آرامش و اطمینان راه پیدا بکنی یک راه بیشتر نداری آن هم جام مینایی میاست جامی است که شیشهای هم است با کوچک ترین حرکتت میشکند و از دست خواهی داد و از معنویاتش محروم خواهی شد جام مینایی میسد ره تنگدلی است این است که میتواند جلوی دل تنگیها و غمها و غصههای تو را بگیرد به تو آرامش و امنیت بدهد منه از دست این را از دست مده وگرنه سیل غمت از جا ببرد سیل غمها و غصهها از راه میرسد و تو را مثل یک بوتهی خاری که از دل کویر ریشه کن میکند و با خودش میبرد تو را هم با خودش خواهد برد «أَلَا بِذِکْرِ اللَّـهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد/ 28) یک جای دیگر میگوید غم کهن به میسالخورده دفن کنید این غصههای مزمن همیشگی را فقط با میسالخورده یعنی آن معرفتی که سالها از عمرش گذاشته 1400 سال پیش نازل شده به میسالخورده دفن کنید که تخم خوشدلی این است پیر دهقان گفت اصلا تنها راه رسیدن به دل خوشی و خوش دلی همین است این را هم من نمیگویم پیر دهقان گفت آن کسی گفت که پیر بود و دهقان بود کشاورز بود کشاورزی میکرد یعنی حضرت علی بود این کلام حضرت علی است که ا فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَیْکُمُ الْفِتَنُ کَقِطَعِ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَیْکُمْ بِالْقُرْآنِ (کافی، ج 2، ص 599) وقتی که تاریکیها بر شما هجوم آوردند به قرآن پناه ببرید حالا حضرت علی میفرماید علیکم بالقرآن حافظ میگوید جام مینایی میسد ره تنگ دلیست منه از دست که سیل غمت از جا ببرد
راه عشق ار چه کمینگاه کمانداران است هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد
راه خدا راه عشق و محبت است میگوید کسی که در این مسیر قدم میگذارد کمینهای فراوانی سر راهش است در این کمینها هم پر از کمان دار است همه نشانه میروند تا دل او را صید بکنند غافل بکنند مصداقش امروز خیلی روشن تر است تا روزگار خود حافظ این همه سایتها شبکهها کانالها ماهوارهها اینها کمان دارانی هستند که پیوسته آدمها را دارند نشانه میروند تا انسانها غافل شوند هر لحظه شما را دارند به غفلت دعوت میکنند هیچ کدام شما را به ذکر دعوت نمیکنند میگوید کسی میتواند از این دامها از این کمینها از آن کمان دارها خلاصی پیدا بکند که دانسته رود یعنی معرفت داشته باشد اگر معرفت داشته باشد از اینها هیچ آسیبی متوجه او نخواهد شد نه که سراغ اینها نمیرود نه اتفاقا سراغ اینها هم میرود از اینها هم استفاده میکند ولی رنگ اینها را نخواهد گرفت دقیقا مثل یک گل که شما کود میریزی پایش ولی رنگ کود نمیگیرد بوی کود نمیگیرد طعم کود پیدا نمیکند ولی از همین کود بیشترین و بهترین استفاده را برای رشد خودش میکند میگوید اینها هم در کنار همهی این تجهیزات نهایت استفاده را میکنند بدون این که رنگ ببازند بدون این که رنگ اینها را به خودشان بگیرند
حافظ ار جان طلبد غمزهی مستانهی یار خانه از غیر بپرداز بهل تا ببرد
میگوید اگر او یک غمزهای کرد یعنی یک نگاه عاشقانهای به تو انداخت یک نگاه مستانهای به تو کرد و اشاره کرد که من جان تو را میخواهم تو جان خودت را باید نثار من بکنی قربان من بکنی میگوید از من به تو نصیحت هر چه جز او باشد غیر است غریبه و بیگانه است نثارش بکن و به پای او بریز(برگرفته ای از شرح استاد رنجبر)پیوند به وبگاه بیرونی
محسن حسن وند در ۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۰۴ در پاسخ به دکتر معصومه مرادی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۴: