میرزارفیعا در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۸ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۴۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰:
چند نکته دیگر:
دوست عزیز، نسخه فروغی تاحدودی مقدس است و خود فروغی هم از مقدسات مملکت ماست، بهتر است بیشتر از او بدانید و ...
درضمن تصحیح سعدی و حافظ کار هرکسی نیست و نیازمند سالها تجربه و تخصص و مدارک و اسناد و کتاب و کتابخانه...
و اظهارنظر گرفتن از عموم مردم و اهالی کوچه و بازار، برای روشن شدن صورت صحیح گفته های سعدی و ... کاملا بی معنی است
همین میشود که استاد شجریان غلط میخوانند چون تخصص ندارد ...
بگذریم
در بیت 4، چاپهای معتبر همه «تسبیح وجود» است و نه «تسبیح و سجود»
بیت 5: در اغلب نسخه ها «ببینی» آمده و نه «نبینی»، و بعد از می جست، واو ربط ندارد
در بیت 6: چاپ استاد یوسفی همانند متن گنجور است، آن نسخه بدلی که ذکر شد فقط برای مقایسه و بررسی و تامل بود.
بیت 6: ... باز دانستم که شهدآلوده زهر ناب داشت
بیت 7: مصرع دوم، در برخی نسخ چنین آمده: کاول آخر در صبوری ...
میرزارفیعا در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۸ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۲۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰:
باسلام،
این سایت بسیار کارآمد است ولی ای کاش دقیقتر میبود و بطور مشخص میگفت که این شعر در کدام صفحه از کدام چاپ آمده است ...
از مسئول محترم خواهش میکنم نسبت به اعتبار متن اشعار و مطابق بودن با چاپهای معتبر و آدرس دار کردن اشعار بکوشند
تفاوت نسخه گنجور با نسخه استاد غلامحسین یوسفی (انتشارات سخن، 1385ش، ص243):
بیت دوم: نز تفکر عقل مسکین پایمال صبر شد/ نز پریشانی دل شوریده چشم خواب داشت
بیت سوم: ... سرای عمر
بیت 5: دیده ام می جست، گفتندم ببینی روی دوست/ عاقبت معلوم کردم کاندر او سیماب داشت
نکته: دیده ام می جست (ج مفتوح)
بیت 6: مصرع اول در نسخ اختلاف دارد از جمله در بعضی نسخ اینگونه آمده:
روزگارم حسن خوبان، شهد فایق می نمود/ باز دانستم که شهدآلوده زیهر ناب داشت
روفیا در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۸ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱:
درود همیشه بیدار عزیز
در مورد کشف حقیقت بنده عرض نکردم به دنبال کشف آن نباید رفت.
بلکه تفاوت حقیقت و واقعیت و اهمیت اولویت بندی به خاطر محدودیت در منابع را خاطر نشان کردم.
بنده خودم عاشق سینه چاک حقیقت هستم.
اما بر این باورم بسیاری از چیزها که ما عمر گرانمایه را صرف آن میکنیم حقیقت نیستند.
زیرا حقیقت قابل وصول و دستیابی است و قطعی،
واقعیت یک امر حقیقی نیست بلکه یک امر اعتباریست و هر لحظه شان و اعتبارش در معرض سقوط است. مانند بهای ارز.
شما اگر قاعده مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن را چون حافظ کشف کنید به هر کجای این سیاره که بروید و توضیحات منطقی ارایه کنید برای مردم اهمیت دارد. در مسجد و دانشگاه و بیمارستان و معدن و بار و رصدخانه همه گوششان را تیز میکنند بینند شما چه میگویید!
ولی بروید در قطب یا اکوادور درباره جبر گرایی حافظ یا روابط میان مولانا و شمس یا اختلافات شیعه و سنی سخن برانید.
Who cares
این خود یک معیار به دست شما برای تفکیک حقیقت و واقعیت میدهد.
قاعده مباش در پی... یک حقیقت است که همه جا کار میکند.
برداشت شیعی یا تسنن از اسلام یک واقعیت است. نه حقیقت.
دریک دوره این رنگ میبازد در دوره ای آن. در یک نقطه یکی معتبر است در نقطه ای دیگر باطل. اثبات حقانیت آنها با مدارک موجود میسر نیست.
در مورد قاعده ریاضی که فرمودید من نوعی آن را انکار میکنم، اگر من نوعی عقل داشته باشم چیزی که بر آن اشراف ندارم را انکار نمیکنم بلکه جایگاه آن قاعده در زندگی حقیقی خود را ارزیابی کرده در صورت دارا بودن کارکرد قابل توجه در زندگی ام متناسب با کارکرد آن برای فهم آن وقت و انرژی صرف میکنم.
باری دوست نادیده، زمانی تلاش کردم اصل عدم قطعیت هایزنبرگ را بخوانم و بفهمم. ولی موفق نبودم. پس از چند روز به این نتیجه رسیدم که به اندازه زمان و انرژی ای که صرف میکنم بهره مند و برخوردار نخواهم شد.
پس بی درنگ آنرا رها کردم.
من باور ندارم حقیقت یافتنی نیست.
بلکه مانند اصل اقلیدس و اینکه اگر محیط هر دایره ای را بر قطر آن تقسیم کنیم عدد 3.14 به دست می آید دست یافتنی است.
بنده عرض کردم واقعیت مناقشه برانگیز و صعب الحصول است نه حقیقت!
من که کل عمرم دو روز است یک ساعت آن را صرف کشف فرقه این و آن نمی کنم،
بلکه تمام ثانیه ها را صرف کشف این حقیقت میکنم که خودم در این جهان کیستم و جایگاهم کجاست و دیگران و محیط چه جایگاهی در زندگی من دارند و چگونه میتوانم کیفیت زندگی خود و اطرافیانم را ارتقا بدهم.
منصور پویان در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۸ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۴۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۷۶ - حکایت استر پیش شتر کی من بسیار در رو میافتم و تو نمیافتی الا به نادر:
در این داستان، اَستر نـُمایانندهء آدمی ست که در مـَـنـیـت گرفتار و فرا تر از چارچوب عقلانیت و منافع ایدئولوژیکی و دنیوی خویش؛ نمی تواند واجد ِدراکی سپهری بوده و از معرفت ِتمامیت ِوجودی برخوردار باشد. در مقابل، شتر دیده و بصیرتی جهان-شمول و فراگستر دارد که همانا نـُمایاننده عارفان بیدار-دل و زنده به عشق می باشد.
استر گفت چشم من ز تو روشنترست و از منظرگاهی بلند می نگرم و مابعد مِاجرا ها را می بینم؛ در حالیکه تو بخاطر ذهنیت و گرفتار بودن در دام ِافکار و هویت های کاذب؛ چند قدم جلو تر از پیش ِپای خود را نتوانی دیدن.
reza در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۸ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۳۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۸:
من در یکی از نسخ قدیمی بعد از بیت ؛ بگو تا چه داری ز رستم نشان ؛؛ این بیت را دیدم ؛ که رستم منم کم مماناد نام ؛ نشیند بر ماتمم پور سام
Hamishe bidar در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۸ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:
Goethe
West-östlicher Divan
Buch Hafis
Unbegrenzt
,Daß du nicht enden kannst, das macht dich groß
.Und daß du nie beginnst, das ist dein Los
,Dein Lied ist drehend wie das Sterngewölbe
,Anfang und Ende immerfort dasselbe
.Und was die Mitte bringt, ist offenbar
.Das, was zu Ende bleibt und anfangs war
,Du bist der Freuden echte Dichterquelle
.Und ungezählt entfließt dir Well auf Welle
,Zum Küssen stets bereiter Mund
,Ein Brustgesang, der lieblich fließet
,Zum Trinken stets gereizter Schlund
.Ein gutes Herz, das sich ergießet
!Und mag die ganze Welt versinken
Hafis, mit dir, mit dir allein
Will ich wetteifern! Lust und Pein
!Sei uns, den Zwillingen, gemein
,Wie du zu lieben und zu trinken
.Das soll mein Stolz, mein Leben sein
!Nun töne, Lied, mit eignem Feuer
.Denn du bist älter, du bist neuer
حافظ نامهُ گوته
بی پایان
این که تو بی پایانی، تو را بزرگ میکند،
و چون بی آغاز هستی، قرعه به نام توست
(شاید اشاره باشد به:
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
هر چه آغاز ندارد نپذیرد انجام
و
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند)
شعر تو می چرخد، همچنان گنبد ستارگان (گنبد مینایی؟)، اول و آخر آن یکی است و آنچه در میان این دو هست عیان مثل آن است که در اول و در پایان است.
توهمان چشمهُ شُعرایی که از ان ذوقِ حقیقی موج از پس موج بیشمار روان است
لب تو مدام برای بوسه حاظر است.
غزلی دلکش از سینه تو بیرون می تراود و گلویت که عطشناک مدام جرعه ای می طلبد،
و دلی داری نیک که مهر و صفا را پراکنده کند.
بگذارتمام جهان ویران گردد. حافظا من با تو و تنها با تو می خواهم اکنون به رقابت بر خیزم! شادی و رنج از آن ما دو همزاد (دو قلوها) باد. مانند تو عشق ورزی و باده نوشی کردن افتخار و زندگی من باد.
حال با آتش خود غزل بخوان! که تو قدیمی تر و جدید تری.
با احترام!
یوسف یزدیان وشاره در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۸ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹:
با سلام و ادای احترام برای حافظ دوستانی که برای این شعر دل انگیز خواجه شیراز حاشیه نوشته اند و با تشکر از دکتر فرید دادور بایستی عرض کنم این انصاف نیست که همه چیز را بر مبنای افکار و باورهای خودمان ارزیابی کنیم و شعر حافظ رازها را بدین شیوه به عرصه تفسیر و تعویل بکشانیم.
گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز که خیمه سایه ابر است و بزمگه لب کشت. این شعر را باید با مسلک عارفانه حافظ تطبیق داد که می گوید انسان فقیر - انسان در برابر خدا فقیر - چرا لاف سلطنت نزند چون در زیر این خیمه فیروزه ای و در زیر سایه نعمت های الهی و در جوار بزمگاه سبز و خرم کائنات خداوندی باید معنای بلند اسنان را که جانشین او در روی زمین است بفهمد و شکوه آدمیت خودش را به نمایش بگذارد و تنها بندگی او را بکند و شاهنشاه وجود خویش باشد.
چمن حکایت اردیبهشت میگوید
نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بهشت
دو واژه اردیبهشت و بهشت را چنان استادانه و حافظانه بکار برده و معنی ژرفی از سروده اش به جای گذارده که هر کس با الفبای مشرب عرفانی حافظ آشنا باشد درک می کند که شاید مقصودش این بوده حالا که خلقت بهشتی زمین و هر چه در اوست به رایگان نصیبت شده همین الآن اصل بهشتی بودنت را با تمام وجود ادراک کن و بدان که بهشت تو از همین حالا شروع شده و نقد است و نسیه را بهل که چون مقام انسانی خودت را واقف شده ای همان بهشت توست و الی آخر...
سروش در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۸ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۵۹ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵:
واقعا عالی ممنون آقای محسن چاوشی هم عالی خونده این آهنگو
ناصر در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۸ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷:
از عیسی عزیز سپاسگزارم
حسین در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۸ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۷:
به یاری اهورامزدا
روحش شاد
و روح ما با یاد و اشعارش شاد
در بحر خداوند میبایست غرق شد
انسانی که غرق شده هر چه به اراده خود دست و پا بزند بیشتر فرو میرود
پس باید خود را به امواج دریا بسپارد
یعنی هر حرکت او به اراده ی امواج دریا باشد و نه اراده ی خود
یعنی اعتراف با اینکه من اراده ای ندارم و حرکتم به اراده ی دریاست
به تعبیر حضرت مولانا این یعنی انا الحق
این مقام وحدت است، نه ادعای الوهیت
رسیدن به چنین مقامی مردان بزرگی میطلبه که حجاب عقل را کنار بزنند و خودی از میان بردارند و تنها هو بماند
پاینده سرزمین مقدس ایران
Hamishe bidar در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۸ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱:
دوست گرامی، روفیای عزیز حافظ جبری بود یا خیرمهم هم نیست ولی اینکه جبر الهی حاکم است مهم است، سرور عزیزم. در همین تمثیل غار, افلاطون از زبان سقراط میفرماید که این خود ازوظایف انسانی هست, که حقیقت را یافته، که حقیقت را بازگو کند، اگر که در ان راه جان ببازد. سرور گرامی، حقیقت را فقط با چشم دل (=عقل) میتوان مشاهده کرد. مثل شما در باره ستارگان برای خطای حسهای ظاهری هستند. در همین مثال عقل را باید استفاده کرد. معنی با حواس ظاهری دیده نمیشود. مثلا شما به من دایره و خطی نشان بده. دایره و خط وافعی در عقل هستند و قابل دیدن نیستند. این برای کل معنی صدق میکند، درک معنی فقط با چشم دل امکان دارد. من این مثال را در رشته خود که ریاضیات میزنم، که دوستان ما را به تزویر محکوم نکنند. ببینید عزیز دل: من میتوانم به شما حقایقی در علم ریاضیات بگویم که حقیقت هستند ولی شما آنها را انکار میکنی چون علم آن را ندارید (از این مثال عذر میخواهم، ولی در مثل مناقشه نیست). حال چی بهتر است که شما بگویی که چون وقت من مهم است پی این کار دشوار نمیروم یا اینکه سعی خود را بکنی که به حقیقت برسید؟
فرمودید: “دوست عزیز.
ما که هنوز اندر خم یک کوچه ایم و هنوز فرصت کشف و اندیشیدن به حقایق بی چون و چرا را نداشته ایم چرا وقت و انرژی محدود خود را صرف مواردی کنیم که متخصصین امر در آن مانده اند؟!”
گر چه وصالش نه به کوشش دهند، ای دل من تا که توانی بکوش.
دوست گرامی، حقیقت مهم است، ببینید مهم این نیست که مولانا Shia یا Sunni بوده، مهم حرف آن جناب است.
اگر شما خودتان در آن غار بودید چه میکردید؟
وقت را برای حقیقت فدا میکردید و مثل سقراط جام شوکران را سر میکشیدید یا میفرمودید که حقیقت یافتنی نیست؟ به نظر حقیر این اشتها در پیمان الست به ما داده شده. ببینید کسانی هستند در جهان که دین و خدا را قبول ندارند ولی خود را مقید بر اخلاقیات میدانند. چرا؟ برای اینکه انسان از نظر فطری بالایی است (مگر گرفتار بلاهای دون و مادی شود: خشم, شهوت, حرص و غیره). این مهم نیست که کسی اهل بیت(ع) را که خبری ایشان نشنیده، نشناسد. مهم این است که انسان طالب حقیقت و صادق باشد که به امید خدا به حق میرسد، دوست گرامی. من احساس میکنم که در انتخاب اسم همیشه بیدار صادق نبودم، چون حالا وقت خواب است، دوست گرامی!
با احترام روفیای عزیز!
Hamishe bidar در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۸ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱:
دوست گرامی، روفیای عزیز حافظ جبری بود یا خیرمهم هم نیست ولی اینکه جبر الهی حاکم است مهم است، سرور عزیزم. در همین تمثیل غار, افلاطون از زبان سقراط میفرماید که این خود ازوظایف انسانی هست, که حقیقت را یافته، که حقیقت را بازگو کند، اگر که در ان راه جان ببازد. سرور گرامی، حقیقت را فقط با چشم دل (=عقل) میتوان مشاهده کرد. مثل شما در باره ستارگان برای خطای حسهای ظاهری هستند. در همین مثال عقل را باید استفاده کرد. معنی با حواس ظاهری دیده نمیشود. مثلا شما به من دایره و خطی نشان بده. دایره و خط وافعی در عقل هستند و قابل دیدن نیستند. این برای کل معنی صدق میکند، درک معنی فقط با چشم دل امکان دارد. من این مثال را در رشته خود که ریاضیات میزنم، که دوستان ما را به تزویر محکوم نکنند. ببینید عزیز دل: من میتوانم به شما حقایقی در علم ریاضیات بگویم که حقیقت هستند ولی شما آنها را انکار میکنی چون علم آن را ندارید (از این مثال عذر میخواهم، ولی در مثل مناقشه نیست). حال چی بهتر است که شما بگویی که چون وقت من مهم است پی این کار دشوار نمیروم یا اینکه سعی خود را بکنی که به حقیقت برسید؟
فرمودید: "دوست عزیز.
ما که هنوز اندر خم یک کوچه ایم و هنوز فرصت کشف و اندیشیدن به حقایق بی چون و چرا را نداشته ایم چرا وقت و انرژی محدود خود را صرف مواردی کنیم که متخصصین امر در آن مانده اند؟!"
گر چه وصالش نه به کوشش دهند، ای دل من تا که توانی بکوش.
دوست گرامی، حقیقت مهم است، ببینید مهم این نیست که مولانا شیعه یا سنی بوده، مهم حرف آن جناب است.
اگر شما خودتان در آن غار بودید چه میکردید؟
وقت را برای حقیقت فدا میکردید و مثل سقراط جام شوکران را سر میکشیدید یا میفرمودید که حقیقت یافتنی نیست؟ به نظر حقیر این اشتها در پیمان الست به ما داده شده. ببینید کسانی هستند در جهان که دین و خدا را قبول ندارند ولی خود را مقید بر اخلاقیات میدانند. چرا؟ برای اینکه انسان از نظر فطری بالایی است (مگر گرفتار بلاهای دون و مادی شود: خشم, شهوت, حرص و غیره). این مهم نیست که کسی اهل بیت(ع) را که خبری ایشان نشنیده، نشناسد. مهم این است که انسان طالب حقیقت و صادق باشد که به امید خدا به حق میرسد، دوست گرامی. من احساس میکنم که در انتخاب اسم همیشه بیدار صادق نبودم، چون حالا وقت خواب است، دوست گرامی!
با احترام روفیای عزیز!
بهروز ناغانی در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۸ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۴۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۲:
دوستان لطفا هر مساله ی تاریخی را در بستر زمانی ان مورد بررسی قرار دهید
درسته که امروزه پیشگویی خلاف منطق است
اما در گذشته این مرسوم بوده و علم به حساب می امده
در ضمن رستم فرخزاد این نامه را در اواسط جنگ نوشته,گویی اینکه با توجه به اوضاع نابه سامان ایران در ان روزگار و برتری نسبی اعراب تا میانه ی جنگ قادسیه براورد کرده بود که ایرانیان شکست خواهند خورد
Hamishe bidar در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۸ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:
Hafis Nameh: Buch Hafis
Sei das Wort die Braut genannt,
Bräutigam der Geist;
Diese Hochzeit hat gekannt,
Wer Hafisen preist.
Johann Wolfgang von Goethe: West-östlicher Divan - Kapitel 3
سخن عروس و اندیشه داماد باشد،
قدر این عروسی را کسی میشناسد که حافظ را بستاید
اشاره به این بیت حافظ دارد:
کس چو حافظ نگشود از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
روفیا در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۸ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱:
مثال غار افلاطونی برایم کاملا تازگی داشت . ولی مرا به یاد این ابیات از مولانا انداخت :
در فضای غیب مرغی میپرد
سایه ای اندر زمین می گسترد
ابلهی صیاد آن سایه شود
میدود چندانک بیمایه شود
بیخبر کان عکس آن مرغ هواست
بیخبر که اصل آن سایه کجاست
تیر اندازد به سوی سایه او
ترکشش خالی شود از جست و جو
ترکش عمرش تهی شد عمر رفت
از دویدن در شکار سایه تفت
جسم سایه سایه سایه دلست
جسم کی اندر خور پایه دلست
البته اینها ابیاتی از دو مثنوی مجزا هستند.
در غار افلاطون نیز آنها که محدودیت در دیدن داشتند تنها سایه مجسمه ها را دیدند.
و آنها که کمی توانستند سرشان را بچرخانند آتش و مجسمه را نیز،
و آنکه توانست دو گام راه برود جهان بیرون غار را دید.
البته که حقیقت یکیست،
مشکل از آنجا آغاز میشود که حقیقت به طور کامل دیده نشود.
کشف حقیقت البته از مقدس ترین کارهاست که میشود انجام داد.
ولی بسیاری از چیزها که ما آنها را حقیقت میدانیم حقیقت نیستند. بلکه واقعیت هستند.
مثلا ستاره ای که ما اکنون در آسمان میبینیم یک واقعیت است. ولی الزاما حقیقت ندارد. چه بسا نورش پس از طی هزاران سال نوری وارد چشم ما شده است ولی حقیقت آن ستاره سالها پیش از میان رفته و به خاموشی گراییده باشد.!
در ضمن ستارگان و سیارات در آن نقطه ای که ما میبینیم واقع نشده اند بلکه به دلیل پدیده انکسار نور با زاویه ای نسبت به آن نقطه که ما رویت میکنیم واقع شده اند!
اینها تنها مثال های ساده ای از خطا های بشر در درک جهان هستند.
میتوانید برای درک بهتر تفاوت این دو تعریف fact و reality را در اینترنت جستجو کنید.
سالها پیش جایی خوانده بودم حدود بیست عدد در جهان حکمفرمایی میکنند که مبنای جهان اینچنینی که شاهدش هستیم هستند.
از آن جمله است عدد پی و عدد آووگادرو و عدد 22.4 و عدد 9.8 و...
این ها fact هستند. اینکه اعداد بر جهان حاکم است fact است. اینکه عشق بر جهان حاکم است fact است.
ولی اینکه حافظ جبری بود یا خیر fact نیست. و به همان دلایلی که رفت، فهم آن اولویت زندگی ما نیست دوست عزیز.
ما که هنوز اندر خم یک کوچه ایم و هنوز فرصت کشف و اندیشیدن به حقایق بی چون و چرا را نداشته ایم چرا وقت و انرژی محدود خود را صرف مواردی کنیم که متخصصین امر در آن مانده اند؟!
شمس شیرازی در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۸ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۱۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱:
بی گمان نغمه است ، خدا نکناد که سرو از ناله مرغان چمن در طرب افتد.
نه، که از نغمه مرغان چمن در طرب است
عباس پالاش در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۸ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۲۸ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » هشت بهشت » بخش ۱ - آغاز کتاب و منتخب یکی از داستانهای هشت بهشت:
بیت نهم
سخن آن به که بعد حمد خدای / بود از نعمت خواجهٔ دو سرای
در مصرع دوم
نعت به اشتباه نعمت نوشته شده
هم وزن دچار اشکال میشود و هم معنا
منظور این است که بعد از ستایش پروردگار نوبت مدح و ستایش پیامبر اسلام است
Hamishe bidar در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۸ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱:
روفیا گرامی: جسارت است که حقیر سخن شما را درک نمیکند.
به نظر شما باید دنبال حقیقت گشت و دفاع کرد یا نه؟
تمثیل غارافلاطون را که میشناسید؟
ابتدا یک غار را در نظر بگیرید، که در آن تعدادی انسان در حالی که به دیوار غل و زنجیر شدهاند، به طوری که همیشه رویشان به سمت دیوار روبهرو بودهاست و هیچگاه پشت سر خود را نگاه نکردهاند. در پشت این افراد آتشی روشن است و در جلوی این آتش نیز مجسمههایی قرار دارند و هنگامی که حرکت میکنند سایهٔ آنها بر دیوار روبهرو میافتد. در واقع این مجسمهها همان اعتقادات و عقاید این گروه از افراد هستند که سایهٔ آنها بر روی دیوار منعکس میشود.
در این میان، ناگهان زنجیر از پای یکی از این زندانیان که به سوی دیوار غار نشستهاست باز میگردد. و آن شخص به عقب برمیگردد و پشت خود را میبیند و سپس از دهانهٔ غار به بیرون میرود. او تازه متوجه میشود که حقیقت چیزی جز آن است که در داخل غار قرار داشت. در واقع، این جهانِ خارج همان عالم مثل افلاطونی است که شخص، هنگامی که به آن میرسد متوجه میشود که حقایقِ جهان چیزی جز این است و داخل غار کجا و خارج آن کجا! شخصی که به عالم خارج از غار رفته و از آن آگاهی کسب کردهاست تصمیم میگیرد که به غار برگردد و دیگران را نیز از این حقیقت آگاه کند. و هنگامی که به سوی آنان میرود تا آنها را نسبت به جهانِ خارج آگاه کند و بگوید که حقیقت چیزی جز این است که شما به آن دل بستهاید، با برخورد سرد زندانیان مواجه میشود، وآنان حرف وی را دروغ میپندارند. در پایان زندانیان آن شخص را میکشند چون او با گفتن حقیقت دنیای راحت خیالی زندانیان را خراب میکند. (جناب ناشناس این را کپی کردم شیخ، معذور دار ما را).
حال روفیای گرامی: چرا حقیقت که واحد است اینجا اختلاف برانگیز است؟
شما فکر میکنید کسی که در راه حقیقت کوشش میکند عمر خود را تلف میکند؟
با احترام فراوان سرور عزیز!
ناشناس در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۸ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۰۹ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۸ - هنگام عبور از مداین و دیدن طاق کسری:
یا ابر فرض!!!
نامbi در ۹ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۸ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱: