جعفر رحیمیان در ۹ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۲۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۳۰ - جمع آمدن عمران به مادر موسی و حامله شدن مادر موسی علیهالسلام:
در این متن مولانا عجز گردنکشان در برابر اراده خداوند را متذکر شده است .
فرشته در ۹ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۵۹ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۷ - امید و نومیدی:
ندیم ناله ای بودم سحرگاه
سیمین غلام زاده در ۹ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۲۲ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱:
بیت پنجم ایهام لطیفی دارد:
قلب: 1_ پول ناسره 2_ قلب عضوی از اعضای بدن
قلب به معنای پول ناسره با مس و کیمیا و معدن و گوهر ایهام تناسب دارد
مهدی کریمی در ۹ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۳۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۵:
در بیت اول بین واژه ها ی گل و گل جناس ناقص حرکتی داریم. همچنین در مصراع دوم سه کنایه در یک معنی به کار رفته است.
جاوید مدرس اول رافض در ۹ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴:
ه عبارتی (که خود آسان بشد )و کار مرا مشکل کرد
از این دید گاه که او رفت(مرد) . راحت شد و من در عذاب فرقت او ماندم
به عبارتی (که خود آسان نشد ) یعنی با رنج فراوان و بسختی جان داد و در عین حال با فرقتش کا من هم مشگل و سخت شد
*************************************
************************************
جاوید مدرس اول رافض در ۹ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴:
******************************
*****************************
قُرﺓ العین من آن میوۀ دل یادش باد!
.................... و کار مرا مشکل کرد
که خود آسان بشد: 23 نسخه (811، 825، 843 و 20 نسخۀ متأخر یا بیتاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال
که چه آسان بشد: 4 نسخه (827 و 3 نسخۀ متأخر یا بیتاریخ) قزوینی- غنی، سایه، خرمشاهی- جاوید
گرچه آسان نشد: 1 نسخه (803)
گرچه آسان بشد: 1 نسخه (822)
**************************************
**************************************
همیشه بیدار در ۹ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۵۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۱۳ - برخاستن مخالفت و عداوت از میان انصار به برکات رسول علیه السلام:
ببخشید این "استدلال بر نبودن خالق" چی بودند؟
میشود چند تا از این استدلالها را بنویسید؟
همیشه بیدار در ۹ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۵۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۲:
این ابیات شیخ اجل در باب احتیاج بودند و مرا به یاد شعری از جناب عشقی انداختند. ایشان که دستش از دنیا کوتاه است. حالا چرا "گور به گور"؟ روا نیست که از آن مرد بزرگ با اینطور حرفها یاد کنیم. روی سعدی هم که عیبی نهادید و آن عابد هم که بی دین بود: تا اینجا هیچ کس از زبان و چشم عیب جوی شما فرار نکرد. شاید اشکال از شماست که در همه جا عیب میبینید:
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنی است آن بینی
گر به اقلیم عشق روی آری
همه آفاق گلستان بینی
آنچه بینی دلت همان خواهد
وانچه خواهد دلت همان بینی
هرچه داری اگر به عشق دهی
کافرم گر جوی زیان بینی
جان گدازی اگر به آتش عشق
عشق را کیمیای جان بینی
آنچه نشنیده گوش آن شنوی
وانچه نادیده چشم آن بینی
تا به جایی رساندت که یکی
از جهان و جهانیان بینی
با یکی عشق ورز از دل و جان
تا به عینالیقین عیان بینی
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لآله الاهو
امید وارم که روزی عاشق شوید
ناشناس در ۹ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۳۰ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۲:
شما که این همه مطلب رو درباره ی عشقی نوشتید چه ربطی به شعر سعدی داره؟
حالا سعدی زن ستیز یه شعر اشتباه درباره ی یه عابد بی دین گفته چه ربطی به عشقی گور به گور شده داره؟
ناشناس در ۹ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۰۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۱۳ - برخاستن مخالفت و عداوت از میان انصار به برکات رسول علیه السلام:
این همه بی دین ها و ذره ی خدایی ها و بیگ بنگی ها و داروینی ها و دیگران استدلال بر نبودن خالق آورده اند بعد شما می خواهید با چند بیت شعر و یک ماشین قراضه، وجود خدا را ثابت کنید؟
نظر شما فقط به در شما می خورد.
هستی از هیچ ایجاد شده و تا بوده همین بوده...
قرن21 است و هنوز بعضی در توهم اثبات وجود خدای مهربان!
روفیا در ۹ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۴۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۱۳ - برخاستن مخالفت و عداوت از میان انصار به برکات رسول علیه السلام:
آفرین بر عشق کل اوستاد
صد هزاران ذره را داد اتحاد
همچو خاک مفترق در رهگذر
یک سبوشان کرد دست کوزهگر
یک یگانه ای چنین اجزاء پراکنده ای را به یک تبدیل می کند.
که موجب می شود ما ذرات خاک گرد هم آمده را کوزه بنامیم.
جایی دیگر مولانا می فرماید:
دیده دل چون به گردون بنگریست
دید کانجا هر دمی میناگریست
قلب اعیان است و اکسیر محیط
اءتلاف خرقه تن بی مخیط
تن را به خرقه ای تشبیه میکند که حتی یک درز در آن یافت نمی شود.
این معنای حقیقی واژه اءتلاف است و معادل فارسی آن یکپارچگی و معادل انگلیسی آن integration است.
اجزاء به ظاهر متفرق که نوعی هوش و تکنولوژی آنها را جهت دنبال کردن هدف معینی گرد هم آورده است! برخی میگویند ما به وجود چنین اءتلافی باور داریم و از آن بهره میجوییم ولی دلیل ندارد که به اءتلاف گر اعتقاد داشته باشیم.
در ابتدا ریز ترین ذره ها که معلوم نیست از کجا پیدا شدند به هم تصادفا برخوردند و اتم و ملکول و تک سلولی و آغازیان و سپس موجودات متکامل تر و گیاه و حیوان و انسان پدید آمد تا هر یک چهار صباحی به این و آن تصادف کند و جای خود را به محصول این تصادف بدهد و بعد هم فنا شود.
این درست مانند این است که بگوییم دو اتومبیل پراید و آردی به هم برخورد کنند و از آن وسط ناگهان یک بی ام و باشکوه در آید.
شما قبول میکنید؟
حاصل یک تصادف در غیاب عنصر هوش یا آگاهی(مثل پراید با راننده مست) پراید را به آهن قراضه بدل مینماید نه به بی ام و!
برخی می گویند آن اجزاء خودشان هوشمند هستند من بر این باورم البته هر موجودی مراتبی از هوش را دارا می باشد از ریز ذرات تا پراید بی ام و و انسان، ولی حتی پیشرفته ترین این هوش هایی که ما می شناسیم مثل بی ام و هوشمند که وجود جسم دیگر را از فاصله معینی احساس می کند و ترمز میگیرد یک هوش برترو یک درایور پشت آن پنهان شده است.
حتی اگر راننده نداشته باشد ما شک نداریم که کسی آن را خلق کرده و این گونه هدایتش کرده است.
ما هنوز هیچ موجودی را نمی شناسیم که پشت آن آفریننده ای نباشد!
نیما در ۹ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۲۱ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۲۴:
فکر میکنم "پرویج" بمعنای پرواز باشد.
همیشه بیدار در ۹ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۲۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۲:
عشقی به دست دو نفر در بامداد دوازدهم تیر ماه 1303 خورشیدی ترور شد.
همیشه بیدار در ۹ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۱۵ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۲:
میرزاده عشقی نام اصلیش “سید محمدرضا کردستانی” و فرزند “حاج سید ابوالقاسم کردستانی” بود و در تاریخ دوازدهم جمادیالآخر سال 1312 هجری قمری مطابق 20 آذرماه 1273 خورشیدی و سال 1894 میلادی در همدان زاده شد.
سالهای کودکی را در مکتبخانههای محلی و از سن هفت سالگی به بعد در آموزشگاههای “الفت” و “آلیانس” به تحصیل فارسی و فرانسه اشتغال داشته، پیش از آنکه گواهی نامه از این مدرسه دریافت کند در تجارتخانه یک بازرگان فرانسوی به شغل مترجمی پرداخته و به زبان فرانسه مسلط شد.
دوره تحصیلی وی تا سن هفده سالگی بیشتر طول نکشید.
هنگامی که در همدان بسر میبرد اوائل جنگ جهانی اول 1914–1918 میلادی به عبارت دیگر دوره کشمکش سیاست متفقین و دول متحده بود. عشقی به هواخواهی از عثمانیها پرداخت و زمانی که چند هزار تن مهاجر ایرانی در عبور از غرب ایران به سوی استانبول میرفتند او هم به آنها پیوست و همراه مهاجرین به آنجا رفت. عشقی چند سالی در استانبول بود، در شعبه علوم اجتماعی و فلسفه دارالفنون باب عالی جزء مستمعین آزاد حضور مییافت، پیش از این سفر هم یک باربه همراهی آلمانیها به بیجار و کردستان رفته بود.
همیشه بیدار در ۹ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۱۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۲:
مردکی پیر و پ ل ی د و ا ح م ق و مع ل و ل و لنگ
هیچ نافهمیده و ناموخته غیر از ج ف نگ
روی تختی با زنی زیبای در قصری قشنگ
آرمیده چون که دارد سکه، سنگ زرد رنگ
من جوان شاعر معروف از چین تا فرنگ
دائماً باید میان کوچه های پست تنگ!
صبح بردارم قدم تا شام بردارم شلنگ
چون ندارم سنگ سکه، نیست باد این سکه سنگ!
مرده باد آن کس که داد آن را رواج!
احتیاج ای احتیاج!
همیشه بیدار در ۹ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۱۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۲:
بی بضاعت دختری، ع لا مه ی عهد جدید
داشت بر وصل جوان سرو بالائی اُمید
لیک چون بیچاره، زر در کیسه اش بُد ناپدید
عاقبت هیزم فروش پیر سر تا پا پلید
کز زغال کنده دایم دم زدی، وز چوب بید
از میان دکّه، کیسه کیسه، زر کشید
مادرش را دید و دختر را به زور زر خرید
احتیاج آمیخت با موی سیه، ریش سپید
از تو شد این نامناسب ازدواج!
احتیاج ای احتیاج!
همیشه بیدار در ۹ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۰۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۲:
از اداره رانده: مرد بخت برگردیده ئی!
سقف خانه از فشار برف و گِل خوابیده ئی!
زن در آن، از هول جان خود، جنین زائیده ئی!
نعش ده ساله پسر، در دست سرما دیده ئی!
از پدر دور و زنان ناخورده ام بشنیده ئی!
رفت دزدی خانه ی یک مملکت دزدیده ئی
شد ز راه بام بالا، با تن لرزیده ئی
اوفتاد از بام، و شد نعش ز هم پاشیده ئی!
کیست جز تو، قاتل این لاعلاج؟
احتیاج ای احتیاج!
همیشه بیدار در ۹ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۰۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۲:
این متن حقیر را به یاد ابیاتی از جناب عشقی انداخت گه یادش گرامی باد (تو گویی این شعر را دیروز سروده):
میرزاده عشقی از زبان ملک الشعراء بهار
شعری از میرزاده عشقی
احتیاج
هر گناهی، کادمی عمداً به عالم می کند
احتیاج است آن که اسبابش فراهم می کند
ور نه، کی عمداً گناه اولاد آدم می کند؟
یا که از بهر خطا خود را مصمم می کند!
احتیاج است: آن که زو طبع بشر رم می کند
شادی یک ساله را یک روزه ماتم می کند!
احتیاج است: آن که قدر آدمی کم می کند!
در بر نامرد، پشت مرد را خم می کند!
ای که شیران را کنی روبه مزاج
احتیاج ای احتیاج!
نمیدانم چه کلماتی این شعر را سانسور میکنند
همیشه بیدار در ۹ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۰۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۲:
این متن حقیر را به یاد ابیاتی از جناب عشقی انداخت گه یادش گرامی باد (تو گویی این شعر را دیروز سروده):
میرزاده عشقی از زبان ملک الشعراء بهار
شعری از میرزاده عشقی
احتیاج
هر گناهی، کادمی عمداً به عالم می کند
احتیاج است آن که اسبابش فراهم می کند
ور نه، کی عمداً گناه اولاد آدم می کند؟
یا که از بهر خطا خود را مصمم می کند!
احتیاج است: آن که زو طبع بشر رم می کند
شادی یک ساله را یک روزه ماتم می کند!
احتیاج است: آن که قدر آدمی کم می کند!
در بر نامرد، پشت مرد را خم می کند!
ای که شیران را کنی روبه مزاج
احتیاج ای احتیاج!
از اداره رانده: مرد بخت برگردیده ئی!
سقف خانه از فشار برف و گِل خوابیده ئی!
زن در آن، از هول جان خود، جنین زائیده ئی!
نعش ده ساله پسر، در دست سرما دیده ئی!
از پدر دور و زنان ناخورده ام بشنیده ئی!
رفت دزدی خانه ی یک مملکت دزدیده ئی
شد ز راه بام بالا، با تن لرزیده ئی
اوفتاد از بام، و شد نعش ز هم پاشیده ئی!
کیست جز تو، قاتل این لاعلاج؟
احتیاج ای احتیاج!
بی بضاعت دختری، علامه ی عهد جدید
داشت بر وصل جوان سرو بالائی اُمید
لیک چون بیچاره، زر در کیسه اش بُد ناپدید
عاقبت هیزم فروش پیر سر تا پا پلید
کز زغال کنده دایم دم زدی، وز چوب بید
از میان دکّه، کیسه کیسه، زر کشید
مادرش را دید و دختر را به زور زر خرید
احتیاج آمیخت با موی سیه، ریش سپید
از تو شد این نامناسب ازدواج!
احتیاج ای احتیاج!
مردکی پیر و پلید و احمق و معلول و لنگ
هیچ نافهمیده و ناموخته غیر از جفنگ
روی تختی با زنی زیبای در قصری قشنگ
آرمیده چون که دارد سکه، سنگ زرد رنگ
من جوان شاعر معروف از چین تا فرنگ
دائماً باید میان کوچه های پست تنگ!
صبح بردارم قدم تا شام بردارم شلنگ
چون ندارم سنگ سکه، نیست باد این سکه سنگ!
مرده باد آن کس که داد آن را رواج!
احتیاج ای احتیاج!
میرزاده عشقی نام اصلیش "سید محمدرضا کردستانی" و فرزند "حاج سید ابوالقاسم کردستانی" بود و در تاریخ دوازدهم جمادیالآخر سال 1312 هجری قمری مطابق 20 آذرماه 1273 خورشیدی و سال 1894 میلادی در همدان زاده شد.
سالهای کودکی را در مکتبخانههای محلی و از سن هفت سالگی به بعد در آموزشگاههای "الفت" و "آلیانس" به تحصیل فارسی و فرانسه اشتغال داشته، پیش از آنکه گواهی نامه از این مدرسه دریافت کند در تجارتخانه یک بازرگان فرانسوی به شغل مترجمی پرداخته و به زبان فرانسه مسلط شد.
دوره تحصیلی وی تا سن هفده سالگی بیشتر طول نکشید.
هنگامی که در همدان بسر میبرد اوائل جنگ جهانی اول 1914–1918 میلادی به عبارت دیگر دوره کشمکش سیاست متفقین و دول متحده بود. عشقی به هواخواهی از عثمانیها پرداخت و زمانی که چند هزار تن مهاجر ایرانی در عبور از غرب ایران به سوی استانبول میرفتند او هم به آنها پیوست و همراه مهاجرین به آنجا رفت. عشقی چند سالی در استانبول بود، در شعبه علوم اجتماعی و فلسفه دارالفنون باب عالی جزء مستمعین آزاد حضور مییافت، پیش از این سفر هم یک باربه همراهی آلمانیها به بیجار و کردستان رفته بود.
"اپرای رستاخیز شهریاران ایران" را عشقی در استانبول نوشت. این منظومه اثر مشاهدات او از ویرانههای طاق کسری در مدائن هنگام عبور از بغداد و موصل به استانبول بودهاست.
در سال 1333 ه. ق. "روزنامه عشقی" را در همدان انتشار داد. "نوروزی نامه" را نیز در سال 1336 ه. ق. پانزده روز پیش از رسیدن فصل بهار در استانبول سرود.
عشقی از استانبول به همدان رفت و باز به تهران شتافت. او چند سال آخر عمرش را در تهران به سر برد، قطعه "کفن سیاه" را در باب روزگار زنان و حجاب آنان با مسمط نوشت. در واقع این اثر با ثمرش، تاریخچهٔ تز انقلاب مشروطیت و دورهای که شاعر میزیست میباشد.
عشقی گاه گاهی در روزنامهها و مجلات اشعار و مقالاتی منتشر میساخت که بیشتر جنبهٔ وطنی واجتماعی داشت، چندی هم شخصاً روزنامه "قرن بیستم" را با قطع بزرگ در چهار صفحه منتشر میکرد که امتیازش به خود او تعلق داشت لیکن بیش از 17 شماره انتشار نیافت.
در آخرین کابینه حسن پیرنیا، مشیرالدوله از طرف وزارت کشور به ریاست شهرداری اصفهان انتخاب گردید ولی نپذیرفت.
عشقی پس از بازگشت در صف مخالفان جدی سردار سپه درآمد. شاید شعرهای عشقی به علت عمر کوتاه شاعریاش هیچگاه مجال پخته شدن پیدا نکردند، اما صراحت لهجه، نکتهبینی و تحلیل بسیار فنی او در مورد تحولات سیاسی و اجتماعی دوره خودش بسیار مشهود است. به عقیدهٔ بسیاری از مورخین، عشقی از مهمترین روشنفکران مولود روشنگری پس از مشروطه بود.
عشقی، زبانی آتشین و نیشدار داشت. در آغاز زمزمهٔ جمهوریت، عشقی دوباره روزنامه "قرن بیستم" را با قطع کوچک در هشت صفحه منتشر کرد که یک شماره بیشتر انتشار نیافت و بر اثر مخالفت، روزنامهاش توقیف شد و خود شاعر نیز به دست دو نفر در بامداد دوازدهم تیر ماه 1303 خورشیدی در خانه مسکونیاش جنب دروازه دولت، سه راه سپهسالار، کوچه قطب الدوله هدف گلوله قرار گرفت و در 31 سالگی، چشم از جهان فرو بست.
دو روز پیش از آن یکی از دوستانش (میر محسن خان) به طور اتفاقی، در اتاق محرمانه اداره تامینات خبر "عشقی، محرمانه کشته شود" را شنیده بود. مزار او در ابن بابویه و در گوشهای متروک (در نزدیکی مزار نصرت الدوله فیروز) قرار دارد.
این شعر معروف بر کنار سنگ قبر وی حک شده است:
خاکم به سر، زغصه به سر خاک اگر کنم
خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم؟
من آن نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک
وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم
معشوق عشقی ای وطن ای عشق پاک من
ای آن که ذکر عشق تو شام و سحر کنم
از اشعار معروف عشقی میتوان از نوروزینامه، سه تابلو مریم، احتیاج و رستاخیز نام برد.
از ویکیپدیا
نخود هر آش در ۹ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۲۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۵ - تمثیل تن آدمی به مهمانخانه و اندیشههای مختلف به مهمانان مختلف عارف در رضا بدان اندیشههای غم و شادی چون شخص مهماندوست غریبنواز خلیلوار کی در خلیل باکرام ضیف پیوسته باز بود بر کافر و مؤمن و امین و خاین و با همه مهمانان روی تازه داشتی: