گنجور

حاشیه‌گذاری‌های حمید زارعیِ مرودشت

حمید زارعیِ مرودشت

کانال تلگرامی بنده:

T.me/berkeye_kohan


حمید زارعیِ مرودشت در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۱۵ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵:

صحیح:
وقت عرفی خوش که نگشودند چون در بر رخش
بر در نگشوده ساکن شد، در دیگر نزد

 

حمید زارعیِ مرودشت در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۳۴ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹:

عشرت رفته مجو باز، که دهقان فلک
تخم هر کشته که بدرود دگر بار نکشت

 

حمید زارعیِ مرودشت در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۴۰ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲:

بی لطفی ات از ترکِ ستم گشت یقینم
این تلخیِ جان دادنم از زهرِ کمان نیست
عرفی شیرازی

وقتی که معشوق، عذاب دادن عرفی رو تموم کرده، عرفی به بی لطفی‌ش یقین پیدا کرده. چون عرفی به همون عذاب‌هایی که از سمت معشوق بوده دلخوش بوده و برعکسِ عادت، تموم کردن عذاب رو نه از سرِ لطف که از سرِ بی لطفیِ معشوق میدونه، چون عرفی رو لایق عذاب دادن هم نمیبینه.
و توی مصرع دوم میگه این پایان دادن به عذاب‌ها هست که داره منو میکشه

 

حمید زارعیِ مرودشت در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۵۲ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷:

دوست دارم دشمنی کو را زبان و دل یکیست

 

حمید زارعیِ مرودشت در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۰۵ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰:

تصحیح بیت دو:
ز دیدنِ تو هوس، پاک بین شود چون عشق
دمی که حسنِ تو آلوده‌ی نگاهِ من است

 

حمید زارعیِ مرودشت در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۲۱ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸:

قصیده، نظمِ هوس‌پیشِگان بُوَد عرفی
تو از قبیله‌ی عشقی، وظیفه‌ات غزل است

تایپ دیوان عرفی در گنجور پر از غلط است. کاش بازبینی شود

 

حمید زارعیِ مرودشت در ‫۷ سال و ۱۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۰۵ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳:

بیت یازده
میرسد دلدار و من عمریست از خود رفته ام
یک نگاه ِ وا پسین ای شوق برگردان مرا

 

حمید زارعیِ مرودشت در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۰۴ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶۲:

.
.
ﻣُﺮﺩﯾﻢ ﺗﺸﻨﻪ ﺩﺭ ﻃﻠﺐِ ﺁﺏِ ﺗﯿﻎِ ﺍﻭ
ﺁﺧﺮ ﺯ ﺳﺮ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﻧﺼﯿﺐِ ﮔﻠﻮ ﻧﺸﺪ
.
.
.
بیدل شاعریست که با حرف نزدن، حرف می‌زنه. یعنی به شاعرانه ترین حالت ممکن و در نهایتِ معناگریزی.
.
در این بیت از اصطلاح (از سر گذشتن) چنان استادانه کار کشیده که زبان از توضیحش قاصره.
.
تیغ آبدار یعنی تیغ بران
.
تیغ آبدار ؛ تیغ آبداده . شمشیری از فولاد خوب . شمشیر برنده
.
تشنگی در مصرع اول کنایه از مشتاق بودن هست، ولی در کنار کلمه‌ی (آب) ، مراعات نظیر بسیار زیبایی در حد ایهام تناسب ایجاد کرده.
.
مصرع اول در معنای کلام میگه
.
در حسرت کشته شدن با تیغِ معشوق مردیم!
.
و در مصرع دوم میگه آخر ز سر گذشت و نصیب گلو نشد!
.
یعنی تیغ از بالای سرمون گذشت و به گلوی مشتاقِ ما اصابت نکرد
.
ولی باز به خاطر وجود کلمه‌ی (آب) و همخوانیش با اصطلاح از سر گذشتن یک زیبایی لطیف و زلال در شعر اتفاق افتاده که به راحتی قابل توضیح نیست.
.
برای درکش باید دوباره نگاهی به این بیت انداخت
.
مردیم تشنه در طلبِ آبِ تیغِ او
آخر ز سر گذشت و نصیب گلو نشد!
.
اگر بیس معنا رو کلمه‌ی آب قرار بدیم در مصرع دوم نه تیغ، بلکه آب از سر شاعر گذشته و نصیب گلو نشده.
.
اما چه طور ممکنه آب از سر بگذره، ولی توی گلو نره؟
.
اینجا هست که هنر بیدل در شعر نمایان میشه که چه طور منطق و معیار رو به بازی میگیره و شعر رو به معنای واقعی خلق میکنه.
.
شاید بشه گفت اونقدر لایق نبوده که حتا با گذشتن آب از سر هم نصیب گلوش نشده
.
شاید از فرط علاقه به زندگی برای حبس نفس، دهنشو زیر آب باز نکرده
.
شاید هم هیچکدام از این معانی مد نظر نباشه
.
به هر حال مسئله اینه که بیدل چنان معنا رو به بازی میگیره که شعر در نهایت معنا گریزی و تاویل پذیری خلق میشه

 

حمید زارعیِ مرودشت در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۰۰ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۰:

.
بیدل از وضعِ قناعت، بارِ دوشِ کس نی‌ام
کشتی ما چون صدف‌، گیرد به سرکمتر محیط
.
.
صدف به خاطر شباهتش به دستی بسته در شعر بیدل از نمادهای قناعت و بلند همتی هست و دستی که به گدایی گشوده نمیشه.
.
در این بیت تشبیهی بسیار وسیع داره که در آنِ واحد صدف رو هم به دستِ بسته و قانع تشبیه میکنه و هم به خاطرِ شکلِ ظاهریش به کشتی.
.
و میگه من وبالِ گردنِ کسی نمیشم، همونطور که دریا صدف رو به ندرت روی آب میاره.
.
و غیرِ مستقیم داره میگه دریا کشتی به اون بزرگی رو به راحتی جا به جا میکنه، ولی صدفِ کوچک رو نمیتونه به سطح بیاره و جابه جا کنه. و اینجوری ارزشِ صدف رو بیشتر از کشتی میدونه و میگه بلند همتی ربطی به بزرگی و کوچکی نداره.
.
بیتی در نهایتِ زیبایی و لطافته.

 

حمید زارعیِ مرودشت در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۶ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۴۶ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۱:

چشمِ حیرانِ مرا، آیینه‌ای فهمیده است
در طلسم‌ِ گوهرِ من نیست، بی‌ لنگر محیط
.
.
بیتِ فوق العاده ای‌ست
.
بیدل در حیرت به سر میبره و همیشه محوِ تماشای معشوق هست
.
کسی که حیران باشه حتا اشک هم نمیریزه، حتا پلک هم نمیزنه و سراپا چشم هست
.
آینه هم سراپا چشم هست و پلک نمیزنه
.
توی دیوانِ بیدل آیینه نمادِ حیرت و زل زدن هست
.
توی این بیت میگه حیرانیِ چشم منو آیینه فهمیده و بس
.
و بعد توضیح میده که من دریایی اشک در چشم دارم ولی از فرطِ حیرت این دریای اشک جاری نمیشه و انگار دریا رو لنگر کردن و از تکاپو باز مونده.
.
محیط یعنی دریا
.
مراعاتِ نظیر رو در نهایتِ استادی به کار گرفته بینِ لنگر و گوهر و محیط
.
و خودِ کلمه ی گوهر هم ایهامِ زیبایی داره
.
گوهر هم به معنای مروارید هست و هم به معنای ذات و جوهره ی هرچیز
.
گفتیم که قدما معتقد بودن برای تولید مروارید قطره ی آب به تمرکز میرسه، پس در مروارید مقداری آب هست که از موج زدن باز ایستاده
.
هرقدر توضیح بدیم بازم جا برای بسطِ این بیت وجود داره
.
واقعن کودوم شاعر رو داریم اینقدر زیبا بنویسه؟

 

حمید زارعیِ مرودشت در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۶ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۳۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۷:

تصویرِ جنون آمیزی داره این بیت
.
.
به‌ گلشنی‌ که حیا، شبنمِ بهارِ تو بود
گداخت آینه چندان که شد چمن، مهتاب
.
.
آینه وقتی چهره ی زیبای تو رو دید از فرطِ شرم چنان آب شد که قطره قطره جیوه هاش سراسرِ دشت رو گرفت و همه ی چمن ها به رنگِ مهتاب در اومدن.
.
.
حُسنِ تعلیلی هم هست برای روشن بودن دشت در شبِ مهتابی

 

حمید زارعیِ مرودشت در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۶ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۳۷ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱:

بیدل! من و بیکاری و معشوق تراشی
جز شوقِ برهمن‌، صنمی نیست در اینجا
.
.
.
مبحثی در روانشناسیِ رابطه مطرح هست که میگوید فردِ عاشق، ایده آل هایی را در ذهن دارد و با انتسابِ این ایده آل ها به طورِ ضمنی به معشوق، معشوق را در تخیل و توهم به ایده آل های خود نزدیک میکند و عشقش به معشوق افزون تر میشود.
.
به عبارتی شاید معشوق مقدارِ بسیار زیادی از صفاتی که در تصورِ عاشق هست را دارا نباشد و همین مسئله در انتها موجباتِ توقعاتِ بسیار و در آخر تزلزلِ روابطِ عاشقانه را باعث میشود.
.
بیدل در این بیت به همین مسئله اشاره دارد که ما با تصوراتِ خود در حالِ معشوق تراشی هستیم و در اصل عاشقِ شوق و ایده آل های خود میشویم و معشوق، بیرون از تفکر و اندیشه ی ما نیست.

 

حمید زارعیِ مرودشت در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۶ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۳۴ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۰:

حیفِ اوقاتی‌ که صرف‌ِ کوششِ بیجا شود
تیشه عمری نوحه بر جان‌ کندنِ فرهاد داشت

بیت چندان پیچیده نیست
فقط تلمیحی به داستان شیرین و فرهاد داره که قضیه ش اینه که خسروپرویز (نامزدِ شیرین)، برا اینکه فرهاد رو دک کنه و مزاحمِ خودش و شیرین نشه میگه اگه بیستون رو از این طرف بکنی و از اونطرف بیای بیرون، من بیخیالِ شیرین میشم.
فرهادم نامردی نمیکنه و شروع میکنه به کندنِ کوه و دم دمای تموم شدن که بوده خسرو میبینه هوا پسه و الکی به گوشِ فرهاد میرسونه که شیرین مرده و فرهاد هم همونجا از غصه تیشه ای که باهاش کوه میکنده رو به سرِ خودش میزنه و میمیره.
صدای تیشه توی ادبیاتِ ما به ناله ی عاشق تشبیه میشه، ولی اینجا بیدل میگه تیشه برای کارِ بیهوده ای که فرهاد انجام میداد ناله میکرده.
و ظرافت در استفاده از اصطلاحِ (جان کندن) هست در مقابلِ (کوه کندن)

 

حمید زارعیِ مرودشت در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۶ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۳۲ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۶:

ﺑﻪ ﺫﻭﻕِ ﮐﯿﻨﻪ، ﺳﺘﻢ ﭘﯿﺸﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺍﺭﺩ
ﮐﻤﺎﻥ ﻫﻤﯿﻦ ﻧﻔﺴﯽ ﻣﯽﮐﺸﺪ ﺑﻪ ﺯﻭﺭِ ﺧﺪﻧﮓ!
.
(بیدل)
.
آدم برای زنده موندن نیاز به بهونه داره.
.
یکی از قوی‌ترین محرک های زندگی، حسِ انتقام و کینه توزی هست و بعضی افراد، تنها امید زنده موندنشون گرفتنِ انتقامه
.
مضمون مصرع اول هم همینه که آدم ستم پیشه به امیدِ کینه توزی زنده هست
.
.
علاوه بر این کشفِ عمیقِ روانشناسانه، مصرع دوم بار ادبی زیبایی با آرایه‌ی مدعا و مَثل (اسلوب معادله) داره
.
در مصرع دوم کمانِ کشیده شده رو به دهانی تشبیه میکنه که باز شده و داره نفس میکشه و این نفس کشیدن رو مدیونِ حضورِ تیر (خدنگ) هست که با تجسم شکل کمان ارتباطش رو درک میکنیم. نفس کشیدن هم، کنایه از زنده موندنه
.
تیر وسیله ای هست برای انتقام جویی.
.
تفاوت بیدل با دیگر شعرای سبک هندی در همین ظرافتِ در تشبیه هست که همیشه برای تشبیه از اشیاء مربوط به مفهوم کلامش استفاده میکنه و تشبیهاتش زیاد از موضوع مورد بحث دور نمیشن و همین موضوع باعث ایجاد ارتباطِ افقیِ محکمی در ابیاتش میشه.

 

حمید زارعیِ مرودشت در ‫۸ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۲۰ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۲:

تا چو اشک از مژه جستیم به خاک افتادیم
بال ما را عرق شرم رهایی تر داشت

 

حمید زارعیِ مرودشت در ‫۸ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۰۴:۲۷ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۹:

زهی چمن ساز صبح فطرت تبسم لعل مهرجویت
زبوی گل تا نوای بلبل فدای تمهید گفتگویت
.
سحر نسیمی درآمد از در پیام گلزار وصل دربر
چو رنگ رفتم زخویش دیگر چه رنگ باشد نثار بویت
.
هوائی مشق انتظارم زخاک گشتن چه باک دارم
هنوز دارد خط غبارم شکسته کلک آرزویت
.
بجستجو هر طرف شتابم همان جنون دارد اضطرابم
بزیر پایت مگر بیابم دلی که گم کرده ام بکویت
.
زگلشنت ریشه نخندد که چرخش افسردگی پسندد
چو ماه نو نقش جام بندد لبی که تر شد بآب جویت
.
بعشق نازد دل هوس هم ببالد از شعله خار و خس هم
رساست سررشته نفسه هم بقدر افسون جستجویت
.
باین ضعیفی که بار در دم شکسته در طبع رنگ زردم
بگرد نقاش شوق گردم که میکشد حسرتم بسویت
.
زسجده خجلت آر من چه ناز خرمن کند سر من
که خواهد از جبهه تر من چو گل عرق کرد خاک کویت
.
اگر بهارم تو آبیاری وگر چراغم تو شعله کاری
زحیرت من خبر نداری بیارم آئینه روبرویت
.
کجاست مضمون اعتباری که (بیدل) انشا کند نثاری
بضاعتم پیکر نزاری بیفگنم پیش تار مویت

 

۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode