مهر آیین در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۴۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۸:
سلام و درود
دوستان بر سر مصرعی مناظره می کنند و خاطر یکدیگر را با کنایه های ناخوش آیند می آزارند که پیام اصلی اش آزار ندادن یکدیگر است.
التماس تفکر
مرتضی در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۴۳ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲:
با سلام. در بیت دوم، مصرع اول لایعلقم اشتباه است. لایعقلم درست است. جای قاف و لام جابجا شده است.
سندباد در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۵:
شعر فارسی خود کامل است و نیاز به مکمل ندارد.
فرهاد در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۰:
این غزل از حضرت مولانا رو اگر کسی قشنگ خونده باشه استاد علیرضا قربانی هستند من محسن چاوشی رو قبول دارم ولی نه تو این غزل
علی__ در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۴۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۵ - فروختن صوفیان بهیمهٔ مسافر را جهت سماع:
بیت پنجاه را جایی به این صورت خواندم که به نظرم بهتر است:
خلق را تقلیدشان بر باد داد / ای دو صد لعنت بر این تقلید باد
علی__ در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۹:
این که ابتدای بیت هشتم کلمه ی تازیان امده است ،لزومی ایجاد نمی کند تا ابتدای مصرع بعد کلمه ی پارسیان بیاید.
علی_ در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۹:
پارسا به معنی ایرانی هم هست و طبق بررسی حافظ بیشتر پارسا را به این معنی به کار بده است.
آرش در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹۸:
جلد دوم کتاب غزلیات شمس تبریز استاد شفیعی کدکنی، صفحۀ 891:
بُسکِلَم (boskelam): بگسلَم، از گسلیدن به معنی گسیختن.
محمدامین در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۳۵ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۷۳ - بیت:
سلام و درود
چه زیباست!
بهترین تعبیری که می توان برای جمله قرآنی آیه 32 نجم آورد که اکثر مترجمان به بیراهه رفته اند!
فلا تزکوا انفسکم
دل پاکیزه بکردار بد آلوده مکن
تیرگی خواستن از نور گریزان شدن است
ایمان راد در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۰۲ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۷ - حکایت درویش با روباه:
مصرع "یقین دیده مرد بیننده کرد" به معنی اعتماد کامل آن شخص از برداشت شخصی خودش از منطره پیش روش است که به نظر با معنا و مفهوم ابیات دیگر متناسب است.
موسوی آبملخی در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۰۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۲:
هنر در کنار علم بسیار نیک است از آن جهت که اگر فردی علمی را بیاموزد و در قالب هنر بریزند بسیار موفق خواهد بود.
حکایتی جالب در همین مورد.
فردی سخنان باطل می گفت در اطراف او مخاطب بسیار بود. در گوشه ای دیگر فردی سخنان حق می گفت در اطراف او افراد قلیل بود. آن فرد از او پرسید:چرا در نزد تو مخاطب بسیار و در نزد من کمند. آن فرد گفت: تو حرف حق را با نمک به خوردشان می دهی و من حق ناحق را با عسل.
آموختن هنر ریختن علم در قالب زیباست تا از روزنه های آن مخاطب به زیبایی علم پی ببرد. ایرانیان آیات قرآن را سالها قبل با نقوش اسلیمی بر مساجد و اماکن مذهبی نمایش می دادند. تا زیبا جلوه کند و مردم در پی دریافت معارف آن جست و جو کنند.
هنر همان ابزار تبلیغاتی قدیم و جدید است. ابزاری مشترک بین هردو زمان تصاویر با جلوه های ویژه همان هنر هنرمند است. بازی کردن در یک نقش برای انتقال پیام نوعی دیگر از ابراز هنر هنرمند است.
در قرآن آیاتی داریم که نه تنها هنر را رد نمی کنند بلکه به زیبایی استفاده از آن اشاره دارند. خداوند سوره یوسف را یکی از شاهکارهای هنری خود در بیان قصه می داند آنجا که می فرماید: نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَیْنا إِلَیْکَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلینَ؛ [ای پیامبر!] ما بهترین داستان را به موجب همین قرآن که به تو وحی کردیم، بر تو حکایت میکنیم، و بیگمان تو قبل از آن از بیخبران بودی (یوسف آیه 3).
یا در جای دیگر قرآن داریم که می فرماید: فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ کَشَفَتْ عَن سَاقَیْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ مِّن قَوَارِیرَ (44)
وی چون کوشک را مشاهده کرد (از فرط صفا و تلألؤ) پنداشت که لجّه آبی است و جامه از ساقهای پا برگرفت، سلیمان گفت: این قصری است از آبگینه صاف، بلقیس گفت: بار الها، من سخت بر نفس خویش ستم کردم و اینک با (رسول تو) سلیمان تسلیم فرمان یکتا پروردگار عالمیان گردیدم. (سوره نمل آیه44)
این آیه اشاره به قصری دارد شیشه ای که از فرط زیبایی بلقیس فکر کرد که کف این قصر آب است. پس ساق های پاهایش را بالا زد.
آموزش هنر موجب ماندگاری نام و به زبانی دیگرموجب جاودانگی عمر فرد می گردد. سعدی بعد از هزاران سال در بین ما زنده است، به ما درس زندگی اخلاق می آموزد. هرچند که ما نسبت به آثار او بی توجهیم.
نام نیکو گر بماند زآدمی
به کزو ماند سرای زرنگار
در آثار دیگر شاعران نیز توصیه به آموختن هنر شده است.
اسدی توسی:
سپاهی به مردی نماید هنر
بود پادشازادگان را گهر
بیدل دهلوی:
سختدشوار است دادن آبگوهر تیغ را
از هنر آیینهٔ مقدار هرکس روشن است
جامی:
بازوی تایید هنرپیشگان!
قبلهٔ توحید یکاندیشگان!
موسوی آبملخی
عمر یک لحظه اگر بگذرد اندر دوسرای
بی هنر باشم اگر نقش به دل ننگارم
سعدی خود هنر را دولتی جدای از دولت و کشور بیرونی می داند که درآن هنرمند پادشاه است. "هنر در نفس خود دولتست"
هنر در هرکجا رود به دلیل آن که لباس زیبایی پوشیده است؛ جلوه گری های خاص خود را دارد. هر کسی به دنبال رسیدن به آن است. "هر کجا که رود قدر بیند و در صدر نشیند".
پیشرفت و رسیدن به آرزوهای دنیایی هم حتی در گرو آموزش علم و هنر است.
روستا زادگان دانشمند
به وزیری پادشاه رفتند
فرهاد در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۵۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۸:
جناب گمنام، سپاس از اینکه مطلبی را که در باره برانداختن تنظیم تقویم قمری نوشته بودم تصحیح کردید.
--
جناب بهرام مشهور، به نظر من معنی رباعی (با اندکی تفاوت نسبت به آنچه شما فرمودید) این است:
خورشید را نمیتوانم زیر گل پنهان کنم، اسرار زمانه را نمیتوانم بگویم. از جستجو در دریای تفکر، خرد برایم مرواریدی به ارمغان آورد، که آن مروارید را از ترس نمیتوانم سوراخ کنم (سفته کنم).
در اینجا مروارید "راز با ارزش" است و در سفتن کنایه از آشکار کردن آن راز است. خیام میگوید با غرق شدن در دریای تفکر به رازی پی برده است که از ترس نمیتواند آن راز را آشکار کند!
موسوی آبملخی در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۲۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۱:
بازنویسی: یکی از وزیران پسری کودن داشت.او را به نزد یکی از دانشمندان فرستاد تا از او علم بیاموزد و عاقل شود. بعد از مدتی که به تحصیل مشغول شد دانشمندی که او را علم می آموخت به پدرش پیغام داد که این پسرت عاقل که نمی شود بلکه مرا هم دیوانه کرده است.
«چون بود اصل گوهری قابل تربیت را در او اثر باشد»
اگر انسان در ذات خودش استعداد عاقل شدن و کسب علوم را داشته باشد می تواند در این مسیر قدم بردارد.
«از خدا جوییم توفیق ادب بیادب محروم گشت از لطف رب»
«بیادب تنها نه خود را داشت بد بلکه آتش در همه آفاق زد»
کسب علم و ادب هم به تلاش نیاز دارد و هم باید خدا توفیق کسب آن را در وجود انسان به ودیعه گذاشته باشد.
«هیچ صیقل نکو نخواهد کرد آهنی را که بد گهر باشد»
«سگ به دریای هفتگانه بشوی که،چون تو شد پلیدتر باشد»
روح آدمی باید صیقل پذیر باشد آهن بدشکل را صیقل نمی دهند و ظریف کاری نمی کنند چون بعد از مدتی زنگ می زند.طلا دارای ذاتی ناب است و خود به خود ارزشمند است؛ آن را صیقل می دهند تا بر ارزش و زیبایی آن افزوده گردد.
عاقل بودن و کودن بودن می تواند ذاتی باشد سگ در دریای هفتگانه اگر شست و شو گردد بازهم از نجاست آن چیزی کم نمی گردد بلکه نیاز به استحاله دارد یعنی جنس آن تغییر کند.
«خشت اول گر نهد معمار کج تا ثریا می رود دیوار کج»
اشاره این بیت که « خر عیسی گرش به مکه برند چون بیاید هنوز خر باشد» می تواند این نکته را در بر داشته باشد که گاه فرد از حافظه خوبی برخوردار است ولی تامل و تفکر در مطلب ندارد؛ به زبانی دیگر مطلب را نمی فهمد. و در سوره جمعه آیه 5 می خوانیم:
« مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً ؛ مثال کسانی که به دستورات تورات، تکلیف شدند، ولی حق آن را
ادا ننمودند، همانند مثل الاغی است که کتاب هایی با خود حمل کند (و از کتاب ها بهره ای نبرد جز سنگینی بار آن)». در ضرب المثلی فارسی نیز می خوانیم« عالم شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل»
“یکی را از وزرا پسری کودن بود” گاه امکانات زیاد مانع پیشرفت فرد می شود چون فرزند وزیر و آقا زاده است سعی در آموختن ندارد. علم در شکم خالی ورود دارد.
إِنِّی وَضَعْتُ خَمْسَةً فِی خَمْسَة...وَضَعْتُ الْعِلْمَ فِی الْجُوعِ وَ الْجَهْدِ وَ هُمْ یَطْلُبُونَهُ فِی الشِّبَعِ؛ من پنج چیز را در پنج چیز قرار دادم...علم را در گرسنگی قرار دادم و مردم در سیری جستجو می کنند.
منبع: مجلسی، محمد باقر بن محمد تقی، بحار الأنوار (ط - بیروت) - بیروت، چاپ: دوم، 1403 ق. ج75 ؛ ص453
اشاره به خر عیسی این نکته را در بردارد که گاه فرد خود از لحاظ لیاقت در جایگاه رفیعی است نباید انتظار داشت که فرزند او نیز همین طور باشد.
اما اینکه پدر او را برای کسب فضل به محضر استاد فرستاده احساس وظیفه اوست.
لَا یَزَالُ الْمُؤْمِنُ یُورِثُ أَهْلَ بَیْتِهِ الْعِلْمَ وَ الْأَدَبَ الصَّالِحَ حَتَّی یُدْخِلَهُمُ الْجَنَّةَ
مؤمن همواره خانواده خود را از دانش و ادب شایسته بهره مند می سازد تا همه آنان را وارد بهشت کند.
منبع:نوری، حسین بن محمد تقی، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل - قم، چاپ: اول، 1408ق، ج12 ؛ ص201
سعید فکار در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۱:
درخواست مولانا نه از جنس دنیوی بلکه از عالم مثل وعالم غیب است من مولانا درگیراگیر جسم وروح به یکباره در ساغر تن شراب بیخودی میریزد تا انگاره روح صیقل ابدی یابد که درد تنهایی از وصال بالهای او را نسوزاند
مهناز در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۰۶ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۳۶ - گل سرخ:
ساق آن گل را زیر شکن زلف نهفت،،، همذات پنداری دارم باهاش
محمد دشتبان در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۴۷ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » مستزادها » داد از دست عوام:
وحی منزل شمرند آنچه شنیدند از امام
در بیت پنجم به جای واژه "امام" به نظر می رسد واژه "مام" به معنای مادر صحیح است.
یوسف فلاح در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۴:
با درود به همراهان گرامی ؛
سرور امیر عزیز:
استاد شجریان در یاد ایام این شعر رو در دستگاه شور خوانده اند و در یک مجلس خصوصی به همراهی کمانچه استاد شاپور نیاکان در بیات اصفهان اجرا کردند . و آواز بیات اصفهان از مشتقات دستگاه همایون است و هیچ ارتباطی به دستگاه چهارگاه ندارد.
استادسیدعلی اصغرموسوی در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۰۸:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷:
گر دمی به مقامات عاشقی برسی
شود یقینت که جز عاشقی خرافات است… (آیا این همان نیست که حافظ گوید؟)
مقام عاشق از دو کون برونست…(و این؟)
لب دریا کفر است و دریا جمله دینداری
ولیکن گوهر دریا ورای کفر و دین باشد…(و این؟)
عطار
----
سلام و درود برجناب بابک عزیز. موضوع عرفان "شیعی" اگر با ذات عرفان برگردد "بالذات " شیعی است ، چون مولا علی( ع) خود حقیقت تشیع است!
...واما درباره ایاتی که مرقوم کرده اید! بحث ابیات روی "تکوین" است !رهایی از قیود تکوینی ، نه رسیدن به مرحله تقرب! رهاشدن به معنای قرب نیست! و حالت "جمع" به "تفرقه" رسیدن هم کارهرکس نیست ؟!! چون کسانی که "فنی" فی الله شدند تا به "باقی بالله" شوند ! به عدد انگشتان درعالم نمی رسد! یکی از ایشان :حضرت امام حسین (ع) یا مثلا حضرت یحیی بن ذکریا(ع) است! اقطاب تصوف شاید درشعر جان فدا کنند! اما درایشان هم یک نفر همچون "حسین بن منصور حلاج" (ره) دیده شده است!! الباقی که فقط رجزش را خوانده اند! منظور من ازتشریح ابیات عرفانی خواجه (ره)بسیاربالااز مراتب "سلوک" است، چراکه سلوک برای "مبتدیان" است و رندان فارغ ازمنیت ، دوراز یار نیستند که بخواهند سیر من الحق الی الحق کنند؟! خود درجوارحق اند و جزوی از حق ! آیینه ی حق نمایند! موضوع برداشت من :قلندران جبروتی و لاهوتی است ! نه "تازه کاران " گم گشته درمسیرهای فریبنده ی ناسوت!
... و این که اگر اجازه بروز به "عرفان حقیقی تشیع" داده می شد! این همه تعدد "فرق" اصلا وجود نداشت، چرا که در پیشگاه خورشید، فقط آیینه خورشید است که می درخشد! {مدعی خواست که آید به تماشاگه راز// دست غیب آمده برسینه ی نامحرم زد} یا علی مدد!
مهدی کاظمی در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۰۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۰ - شنیدن آن طوطی حرکت آن طوطیان و مردن آن طوطی در قفص و نوحهٔ خواجه بر وی:
چون شنید آن مرغ کان طوطی چه کرد
پس بلرزید اوفتاد و گشت سرد
وقتی از بازرگان شنید که اون طوطی در هند چه کرد اوهم لرزید و افتاد و مانند مرده ها سرد بیروح و خشک شد
خواجه چون دیدش فتاده همچنین
بر جهید و زد کله را بر زمین
بازرگان وقتی این صحنه رو دید ازجاش پرید و کلاهش رو محکم بر زمین کوبید
چون بدین رنگ و بدین حالش بدید
خواجه بر جست و گریبان را درید
وقتی دید که اینطوطی هم مرده ورنگ و روش برگشته (کنایه ازمردن)گریبان خودش روهم پاره کرد
گفت ای طوطی خوب خوشحنین
این چه بودت این چرا گشتی چنین
گفت که ای پرنده خوب و خوش صدای من ... چرا اینجوری شدی ؟؟چت شد؟؟
ای دریغا مرغ خوشآواز من
ای دریغا همدم و همراز من
افسوس از تو ای مرغ خوشخوان من .... ای همدم و همراز من
ای دریغا مرغ خوشالحان من
راح روح و روضه و ریحان من
افسوس ودریغ ازتو ای پرنده خوش آواز من ... ای شادمانی روح من و ای باغ خرم و سرسبز من .....
گر سلیمان را چنین مرغی بدی
کی خود او مشغول آن مرغان شدی
اگر حضرت سلیمان هم همچنین پرنده ای داشت دیگر مشغول دیگر پرنده ها نمیشد
ای دریغا مرغ کارزان یافتم
زود روی از روی او بر تافتم
افسوس که چون آن مرغ را ارزان بدست آوردم خیلی راحت از دست دادم
ای زبان تو بس زیانی بر وری
چون توی گویا چه گویم من ترا
بازرگان بخودش میگه ای زبان تو باعث خسران و زیانی مرا وقتیکه تو گوینده ای من چی بهت بگم ...
ای زبان هم آتش و هم خرمنی
چند این آتش درین خرمن زنی
ای زبان تو مثل آتیش و خرمن میمونی ...چقدر به اتش افروزی ادامه میدی ....
در نهان جان از تو افغان میکند
گرچه هر چه گوییش آن میکند
جان از تو در عذاب و پنهانی ازت شکوه میکنه گرچه به حرفت گوش میکنه و از تو تاثیر پذیری داره .....
ای زبان هم گنج بیپایان توی
ای زبان هم رنج بیدرمان توی
تو میتونی با گفته های نیکت تبدیل به گنج گرانبهایی بشی و یا مبدل به درد بی علاج بشی و تولید درد و رنج مداوم کنی ....
هم صفیر و خدعهٔ مرغان توی
هم انیس وحشت هجران توی
هم مثل بانگ رسای پرندگان دل رو میفریبی و مبهوت میکنی و هم مونس روزهای ترسناک جدایی تویی ....
چند امانم میدهی ای بی امان
ای تو زه کرده به کین من کمان
بالاخره کی امانم میدهی یه مهلتی بده بی انصاف ... ایکه به دشمنی بامن کمر بستی و کمانت را زه کردی ...
امیر در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۴۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸: