خداوندگار آواز: سیاوش در ۹ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴:
من واقعا از سیاست مدیران گنجور در حیرتم. در سایت به ظاهر ادبیتون انواع و اقسام توهینها به فخر هنر ایران منتشر میشه اما جوابیه ها نه. واقعا چنین رویکرد ظالمانه و ناعادلانه ای جای تاسف داره. اکر یک رسانه آزاد نیستید چه اصراری به ادامه فعالیت دارید؟!
ناشناس در ۹ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۱۰ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۵:
اگر همشهری ات است هم میهن ما هم هست رفیق.
درود بر وحشی بافقی گرامی
مجید در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۳۵ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵:
بهار
ما بقی ابیات هم از وحشی بافقیه فقط در غزل های 83و335 هستش
اقای چاوشی به زیبایی اینارو کنارهم گذاشته
مجید در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۳۰ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۵:
افتخار می کنم که همشهری شاعر بزرگی مثل وحشی بافقیم
ولی حیف که مسولین قدر این شاعر گرانقدر رو نمی دونند حتی دریغ از یه آرامگاه
رضا آفاق در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۳۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۵:
به نظر من ضرب آهنگ های این غزل و همچنین نحوه قرار گرفتن واژه ها و از همه مهم تر، مفهوم بلند بالایی که تمام این عناصر را به خدمت خود گرفته،
فقط و فقط میتواند یک معجزه باشد
میترا در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۱۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۳۲ - تهدید فرستادن سلیمان علیهالسلام پیش بلقیس کی اصرار میندیش بر شرک و تاخیر مکن:
با سپاس از شرح بسیار جالب دوستان
اگر غوطه دراصل از ریشه گود و گوت است وباید غوته نوشته شود پس واژه غ هم بهتر است همان گ نوشته شود و گوته یا گوده به جای غوطه گذاشته شود. به ویژه که وازه غ هم مانند ط اصلا در تلفظ و زبان پارسی نیست و هرگز نبوده و حتی امروز هم در تداول زبانی مانیست و همین مشکل بزرگ ما در سواد آموزی و نگارش دیکته است. کاش دست کم واژگانی را که ریشه پارسی دارند و به اشتباه به صورت معرب وارد زبان ما شده اند بپیراییم و مثلا به چای گزاردن گذاردن نگذاریم که وازه ذ هم اصلا در مخارج حروف پارسی به هیچ وجه وجود ندارد و لی کودکان بی گناه را مچبور می کنیم که میان گذاشتن با گذاردن مثلا در سپاسگزاری تفاوت قایل شوند و گذاشتن حتما باید با ذ باشد و اگر کودک گذاشتن را گزاشتن بنویسد حتما نمره از دست می دهد. کاش این موارد بیشتر بررسی شود. با سپاس
کمال در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۱۸ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۹۰:
ج.آ: 7902
محمد از اصفهان در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹:
سعدی فرماید: کاروانی شکر از مصر به شیراز آید، اگر آن یار سفرکرده ما بازآید. کَفَر شکر نام شهری است در مصر و مصر به عنوان سردمدار صنعت شکر تصفیه شده در دنیا با قدمت بیش از 1100 سال.
آیمان در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲:
مرا چشمی است خون افشان ز دست آن کمان ابرو...
همیشه گفتم حافظ و سعدی و مولانا اشعارشان را فقط برای این سروده اند که با صدای دماوند آواز ایران، استاد شجریان خوانده شود...
محمدامین در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۱۵ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۰:
سلام و درود
اکنونیان روان و تو برجائی
زیرا که نیست جسم تو اکنونی
اکنونیان: افراد حال حاضر، مردمان معاصر، اشخاصی درین زمان حضور دارند.
خداوندگار آواز: سیاوش در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴:
دو بیت زیر در وصف حضرت استاد و در ذم افراد معلوم الحالی که واقعا انسان در ایرانی بودن آنها شک میکنه:دارد به صوت مهرش صد چون صدای داود- خوش لحن و بوی کامش بهتر ز عنبر و عود. ناقص خیال و سفله کی داند این گوهر را- گنجایشش نباشد اسرار این جوهر را.
سلیمی در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۴۵ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۴:
نقش تو در خیال و خیال از تو بی نصیب----- نام تو بر زبان و زبان از تو بی خبر
بیتی که اتش به جان می زند. همانا این بیت دریای اتش است که ریزم به کام خویش.
پیام در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴:
لطفا نظرات توهین آمیز، مانند نظر " ناشناس" را منتشر نکنید، اهانت به هیچکس پذیرفته نیست. خصوصا در سایتی ادبی؛ ذیل شعر حضرت حافظ و خاصه درباره استاد شجریان. با سپاس
مهدی در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۳۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۲:
با توجه به سابقه سعدی در اشعارش، هر که جهانش درست است . سعدی رندتر از آن است که به جمله هر دو جهانش اکتفا کند.
با توجه به دو کلمه اندیشه و بیم در مصرع دوم ، در مصرع اول باید مخاطبش دیگران باشد نه تعریف از خودش .
می گوید هر که سودای تو را در سر دارد چه غمی دارد که دیگران چه می کنند و چه در سر دارند و سودای چه دارند ، و نگران تو چه بیم و اندیشه ای از دیگران دارد.
کلمه دیگران چون در مصرع دوم هست پس در مصرع اول هم باید باشد که همان هرکه هست.
علی در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۰۵:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶:
تمام ابیات این غزل (مخصوصاً دو بیت آخر) فقط و فقط برای یک کلمه سروده شده است ، لاله . بله کلمه لاله. به بیت آخر توجه کنید : به خاک خواهد برد ، لاله ، داغ بر جگر و از همه مهمتر هوا . لاله نماد شهید راه آزادیست ، شهید راه آزادی چه داغی بر جگر دارد : آزادی ، از کلمه هوا (هوس ) استفاده شده برای دل شکسته حافظ به جای عشق و محبت و هر چیز دیگری چون آزادی هوسی است در دل لاله(شهید راه آزادی) . به نظر بنده یکی از سیاسیترین غزل های حافظ ، از اولین بیت نا امیدی و داغ بر جگر احساس میشود ولی به سختی ، زیرا هنرمندانه سروده شده است.
محمد حافظ دوست در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۰۴:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۳:
ببت آخر اوج کباده کشی و جدل خواجه است با عقل گرایان. ایشان پس از ابراز عقاید و درس هایشان در بیت های اول تا یکی مانده به آخر، در بیت آخر متذکر میشوند که حاضران کلاس من کم نیستند( پیروان و دوستداران من و نظریاتم کم نیستند). همچنین علم عقل گرایان و دانشمندان قطعیت ندارد و علم الیقین نیست.
مصطفی جلالی در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۴۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۰۶ - شنیدن داود علیه السلام سخن هر دو خصم وسال کردن از مدعی علیه:
در تیتر اشتباه سؤال به جای سال را اصلاح نمائید.
ناشناس در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۹:
ای فدای رای تو صندوق من
منصور بنانی در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۳۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰۵ - نالیدن ستون حنانه چون برای پیغامبر صلی الله علیه و سلم منبر ساختند کی جماعت انبوه شد گفتند «ما روی مبارک ترا به هنگام وعظ نمیبینیم» و شنیدن رسول و صحابه آن ناله را و سؤال و جواب مصطفی صلی الله علیه و سلم با ستون صریح:
منصور بنانی www. mbanani.com
عصیان عصا (سرکشی افکار منفی)
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمکین بود
غیر آن قطب زمان دیدهور
کز ثباتش کوه گردد خیره سر
پای نابینا عصا باشد عصا
تا نیفتد سرنگون او بر حصا
حصا= سنگ ریزه
دفتر اول 30-2128
استدلال و فکر آن هم از نوع مثبت و منطقی اش، در مسیر سیر سلوک معنوی، نقش هدایت اولیه را دارد ولی در این وظیفه اگر تنها باشد و مشاهده گری هدایت آن را به عهده نگرفته باشد، لرزان است و مانند عصا فایده اش این است که از سرنگونی روی سنگ ریزه جلوگیری کند و به درد کورمال کورمال رفتن در تاریکی و کوری می خورد. البته پر واضح است که بدون فکر، آن هم از نوع مثبت و منطقی و خلاقانه اش، امور دنیوی انسان به خوبی رتق و فتق نمی شود. ولی در امور معنوی، فکر و استدلال، وظیفهء محدودی دارد و کسی که دیده اش بیناست نیازی به عصا ندارد.
به طور کلی مولوی دو قدرت و قابلیت بر ای انسان قائل است؛ یکی اندیشه و فکر:
ای بـــرادر تو همان اندیشــه ای
مـــابقی خود استخوان و ریشـــه ای
(277/2)
و دیگری دیده وری و مشاهده گری است:
تو نه یی این جسم، تو آن دیده ای
وارهی از جسم، گر جان دیده یی
(811/6)
هین ببین کز تو نظر آید به کار
باقیت شحمی و لحمی، پود و تار
( 1461/6): آگاه باش که از وجودت همین مشاهده گری به کار می آید و باقی وجودت پیه و چربی(شحم) و گوشت (لحم) و رگ و پی است.
زمانی که فکر و اندیشه در عدم حضور قدرتمند مشاهده گری بی غرض، یا همان دیده وری، تحت کنترل نباشد، این عصای فکر که قرار بود خدمتکار و مطیع انسان باشد، طغیان کرده و با رشد سرطانی، باعث خراش روح و جان آدمی می شود:
فکـــرتِ بد، ناخنِ پر زهـر دان
می خـــراشـــد در تعمـــق روی جـــان
(558/5)
اما اگر خلاقیت فکری، اندیشه مثبت و تخیل، مانند یک خدمتکار با وفا در خدمت آدمی باشند، در زمینه مادیات معجزه می کنند و با خلاقیت و تفکر منطقی منجر به اختراعات و اکتشافات فراوان و خلق انواع شغل ها و صنایع می شوند. مانند اندیشه و خلاقیت یک مهندس که سرانجام به خلق یک خانه زیبا منجر خواهد شد:
آن فلان خانه که ما دیدیم خوش
بود موزون صفه و سقف و درش
(؛ موزون صفه= با سکون نون و ضمه ص و تشدید ف به معنای ایوانی مناسب و متعادل است)
از مهندس آن عرض و اندیشه ها
آلت آورد و ستون از پیشه ها
( 966/2)
آن خانه، ناشی از اندیشه ذهن مهندس بود که سایر اسباب و ابزار حرفه های مختلف را هم به کار گرفت.
چیست اصل و مایة هر پیشـه ای
جز خیال و جز عرض و اندیشه ای
(969/2)
هر چه داری تو زمال و پیشـه ای
نه طلب بــود اول و اندیشـه ای
(1449/3)
البته مولانا برای فکر و اندیشه، قدرت زیادی، حتی ورای مادیات قائل است. چیزی در حد بحث های مطرح شده در فیزیک کوانتوم و تأثیر خارق العادهء ذهن بر ماده. اندیشه می تواند دنیایی را بسازد و دنیایی را ویران کند:
از یک اندیشه که آید در درون
صد جهان گردد به یک دم سرنگون
پس باز به اهمیت مشاهده گری یا به زبان مولانا دیده وری یا نظر، بیشتر واقف می شویم. زیرا علاوه بر تماس با حوزهء بی انتهای ادراک و شعور ورای فکر، دیده وری، قادر است قدرت بسیار زیاد فکر را در مسیر درست و مثبت و خلاقانه هدایت کرده و به خدمت بگیرد.
ولی با وجود این ها، در حوزه معنویت محض، دست فکر بایستی کوتاه شود، زیرا برای دیدن و باز کردن چشم بصیرت، نیازی به این عصا نیست. انسان باکمک خرد و تعقل ناشی از مشاهده گری، قادر است خدمتکار فکر را به سکوت دعوت کند؛ تا از ضیافت معنوی شعور ورای فکر و سکوت و آرامش بی انتهای آن، حداکثر بهره را ببرد. زیرا همانطور که برای سیر و سیاحت در دریا، به کشتی یا مرکب چوبین، نیاز است نه اسب، در حوزه معنویت محض هم ابزار مناسب سفر، ادراک ورای فکر و سکوت ذهن است. هر چند برای آنها که هنوز به این دریا وارد نشده اند و به منظور نزدیک شدن به ساحل آن، از مرکب اسب، یعنی همان فکر منطقی در خصوص نحوهء درست مدیریت ذهن و درک تئوری خود شناسی و مراقبه، می توان یاری گرفت:
تا به دریا سیر اسپ و زین بود
بعد ازینت مرکب چوبین بود
بر گردیم به ادامه ابیات مورد بحث:
این عصا چه بود قیاسات و دلیل
آن عصا که دادشان؟ بینا جلیل
چون عصا شد آلت جنگ و نفیر
آن عصا را خرد بشکن، ای ضریر
او عصاتان داد تا پیش آمدیت
آن عصا از خشم، هم بر وی زدیت
حلقهء کوران، به چه کار اندرید
دید بان را در میانه آورید
دامن او گیر کو دادت عصا
در نگر کادم چه ها دید از عصا
عصای دوم در واقع عصی است به معنای عصیان و نافرمانی
دفتر اول 40-2136
بله، خدمتکار فکر را خدا برای این به انسان عطا کرد که علاوه بر کمک به رفع حوایج مادی و پیشرفت در علوم و فنون مادی، انسان بتواند از آن برای مطالعه و فهم نظری حقیقت و رسیدن تا ساحل خوشبختی، آرامش و شادی حقیقی استفاده نماید. ولی اگر انسان به دلیل سوء مدیریت ذهنش، نتواند از این خدمتکار یا ابزار، به درستی استفاده نماید و بلکه برعکس، خودش را فقط معادل فکر بپندارد و در نتیجه فکر را بر کرسی ریاست مملکت وجودش بگمارد؛ آنگاه این خدمتکار سرکش یا عصای عصیان کرده، نه تنها مشکلات اصلی زندگی اش را حل نخواهد کرد بلکه به بزرگترین مسأله زندگی اش تبدیل خواهد شد!!
در واقع ایراد از عصا نیست ایراد از مدیریت ناصحیح آن و تکیه بیش از حد بر آن است.
به عبارت دیگر، این عصا که قرار بود پس از نزدیک کردن انسان به ساحل معنویت الهی، زمینه ورود به اقیانوس بیکران هستی را (که سرشار از عشق و محبت است) فراهم نماید؛ درست برعکس عمل کرده و انسان را به آلت منفعل افکار شیطانی پر از خشم و کینه، بدل می کند. این چنین ابزار و خدمتکار سرکشی، فقط شایسته حذف شدن و شکستن است! ای انسان نگاه کن ببین که این عصای عصیان کرده چه خسارت های عظیمی را در طول تاریخ، بر بشریت وارد کرده است؟!
در آخر هم حضرت مولانا به مقایسه دست و پا و اندیشه و زبان می پردازد. دست و پایی که خدمتکاران نسبتاً خوبی هستند و کمتر از فکر و زبان، نافرمانی و سرکشی می کنند. به عنوان نمونه در موارد عادی( نه در زمان طوفان های فکری)، هر وقت به حرکات دست و پا نیاز نداریم، ساکت و گوش به فرمانند و مانند عصای فکر یا گفتگوی درونی یا بیرونی در هر لحظه، در حال ورجه، وورجه!! و وراجی! نیستند.
هر گاه از فکر می خواهیم که در تفریح و گردش، دست از سر ما بر دارد و ساکت شود و بگذارد از زیبایی های طبیعت لذت ببریم، ما را در نگرانی از آینده و هزاران کاری که بایستی انجام دهیم، غوطه ور می کند. یا هر گاه از آن می خواهیم که برای حل یک مسأله عینی چاره ای بیندیشد، یا برای فهم یک مطلب به یاری ما بشتابد، با غرق کردن ما در حاشیه های بسیار، از حل مسأله دورتر می کند و...خلاصه فکر به شدت نا فرمان شده است و با بمباران روزانه ده ها هزار فکر ریز و درشت و مربوط و نامربوط که اغلب آنها هم منفی و زائد هستند، انرژی و عمر ما را هدر می دهد!! تصور کنید که اگر قرار بود مثلاً خدمتکار دست هم مانند خدمتکار فکر، هر کار عجیب و غریبی که دلش خواست بکند، آنگاه سرکشی دست، به دلیل آسیب های فیزیکی، می توانست به سرعت باعث نابودی انسان شود. البته متأسفانه سرکشی فکر هم، قطعاً باعث نابودی و مسخ انسان می شود، ولی با سرعت کمتر!!! چون ظاهراً آسیب فیزیکی اولیه ایجاد نمی کند! ولی آسیب مزمن فکر بسیار درد آورتر است.
جالب اینجاست که آقای اکهارت تله هم همین مقایسه خدمتکاران گوش به فرمان و سرکش را در یکی از سخنرانی هایش استفاده کرده است:
دست و پای او جماد و جان او
هر چه گوید آن دو در فرمان او
با زبان گر چه تهمت مینهند
دست و پا هاشان گواهی میدهند
زبان(گفتار) ارتباط مستقیمی با اندیشه دارد و اندیشه در واقع گفتگوی درونی است. در جای دیگر این ارتباط را مولانا متذکر شده است:
این سخن و آواز از اندیشه خاست
تــــو ندانی بحر اندیشه کجاست
(1140/1)
متأسفانه به هنگام تسلط شدید و حاد افکار (طوفان افکار)، یعنی وقتی فکر از حالت ارباب کمتر خشن، تبدیل به ارباب وحشی، دیکتاتور و خطرناک شده است، یا موقع عصیان شدید عصا، تمامی وجود انسان از جمله دست و پا و گفتار و کردارش در خدمت دستورات بی منطق و خشم آلود افکار منفی، قرار می گیرند و چنین انسان بیچارهء گوش به فرمان مطلق فکر را به قعر جهنم درد و رنج سوق خواهد داد!!! و به خودش و دیگران، صدمه خواهد زد. مثال واضح این مورد حاد، قاتلی است که مرتکب قتل می شود و می گوید دچار جنون آنی شدم و نفهمیدم چگونه به طرف چاقو زدم. انگار جن زده شده بودم. در واقع به دلیل غیاب مشاهده گری، متوجه سلطه فکر منفی و سپس بروز هیجان شدید خشم ناشی از فکر نشده است و در آن حالت، فشار خشم افسار گسیخته، منجر به گفتار و رفتار منفی و پرخاشگری شدید شده است..........
شاد باشید
یونس کرامتی در ۹ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۳۳ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۱ - در مدح ناصرالدین ابوالفتح طاهر: