گنجور

حاشیه‌ها

م ، س در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۷:

حمید رضاخان گرام
سخنسرایان را بشناسید که حتماً می شناسید:
از مولوی
حملهٔ زن در میان کارزار
نشکند صف بلک گردد کار ، زار
حملهٔ ماده به صورت هم جریست
آفت او هم‌چو آن خر از خریست
وصف حیوانی بود بر زن فزون
از سعدی نیز :
تحقیر زنان : زهره مردان نداری چون زنان در خانه باش
چو زن راه بازار گیرد بزن
وگرنه تو در خانه بنشین چو زن
بپوشانش از چشم بیگانه روی
وگر نشنود چه زن آنگه چه شوی
زن نو کن ای دوست هر نوبهار
که تقویم پاری نیاید بکار
حتا شاعر معاصر پژمان بختیاری فرزند بانو ژاله ، شاعر سرشناس
بلاست زن که خدا در بلا بگیردشان بلا، بلا به جان فریب آشنا بگیردشان
از این جماعت ناحق شناس مردگداز خدای را چه بگویم خدا بگیردشان
به پیش چشم تو با یک سخن برانگیزند هزار فتنه که چشم قضا بگیردشان
به کشتزار محبت به سان صاعقه اند که برق حادثه سر تا به پا بگیردشان
چو دیرگیر بود خشم حق، از آن ترسم که جان خلق بگیرند تا بگیردشان
بهشت را چه تمتع بود چو زن با ماست مگر که مالک دوزخ ز ما بگیردشان
کشیده اند و کشیدیم و می کشند بلا
مولوی
ز دست زن که خدا در بلا بگیردشان

زر و زن را به جان مپرست زیرا برین دو، دوخت یزدان کافری را
جهاد نفس کن زیرا که اجریست برای این دهد شه لشکری را
نفس خود را زن شناس ، از زن بتر
زآنک زن جزویست ، نفست کل شر
مشورت با نفس خود گر می کنی
هرچه گوید کن خلاف آن دنی
و ازین دست بسیار است.
باز هم ماندگار باشید

۷ در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۱۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۶:

عنایت با من اولیتر که تأدیب جفا دیدم
گل افشان بر سر من کن که خارم در قدم کردی
عنایت با من هم بهتر که تأدیب و جفا دیدم
گل افشان بر سر من کن که خارم در قدم کردی

م ، س در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۷:

حمید رضا خان گرام
باز هم اشتباه دیگر
منظور از کلاه سرتان نرود ، زبان آوران بسیارند ، حاشیه نویسان نیستند ، بهتر است حسین خان بگوید، ولی من میدانم که مقصود شاعران و سخنسرایانی هستند که زن را با خر مقایسه می کنند ، قبلاً مثالهای زیادی آورده شده ، که باز می آورم، چه خوب که زشت گویی از زیبا گویی متمایز شود،
مانا باشید

۷ در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۰۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۶:

عفاک الله
عفوک الله>عفوت کند خدا
به زبان امروزی=بابا دمت گرم
یا همان (تو نمیری یا بمیری و به جان تو)
بدم گفتی و خرسندم عفاک الله نکو گفتی=تو نمیری از بدگویی ات خرسندم=بابا دمت گرم که بدم گفتی بیخیال
چه شکر گویمت ای خیل غم عفاک اﷲ
که روز بی کسی آخر نمی روی ز سرم

علی در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۴۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۰:

هر کسی از ظن خود شد یار من :-)

amir در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۲۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۶:

مصرع اول بیت پنجم عنایت با من اولی تر که "تا دیدم" جفا دیدم
محمدرضا شجریان اینطور میخونه
تا دیدم به جای تآدیب

رضا در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵:

کرد اشارت از کرم گفت بلی کلا کما
یعنی هر دو بیایید.

محسن حیدری در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۰۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۳۴ - نیایش کردن مجنون به درگاه خدای تعالی:

گفت لیلایم "شبی مجنون نمازش را شکست"
شکوه کرد و بی وضو در کوچه ی لیلا نشست"
گفت این را زانکه من عاشق به معبودش شوم
بشکنم بتهای نفس و یار مطرودش شوم
گفتمش لیلای من پس این حکایت گوش کن
من ز عشقت پی به جانان میبرم جان نوش کن
با تو مجنون میشوم تا درک لیلایم کنم
عشق را بر دل نهم تا ترک بتهایم کنم
گویمش یا رب ترا در چشم لیلا دیده ام
از میان ماهرویان اختری برچیده ام
من که اکنون بعد عمری یافتم لیلای خویش
روی زیبایت ببینم در دل دریا ش ،بیش
گر بگوید بنده خاموشی کن و کفرم مگو
گویمش راز سیه چشمان دلبر را بگو
آن خداوندی که زد نقش رخ لیلای من
با زبان یار گوید با من شیدا سخن
آن خداوندی که گوید بنده ام پرواز کن
گویمش پرواز من همراه لیلا ساز کن
گر بگوید بنده بس باشد دگر من را بخوان
گویمش یارب یکی باشیم ما،او را بخوان

حمید رضا۴ در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۷:

م ، س گرامی،
حال که مسئله خشم از میان برداشته شد، فرصتی یافتم درباره نقد بنویسم.
مسلمأ نقد و انتقاد خوب است و لازم، اما در محیطی آرام تا مخالفان نیز وارد گفتگو شوند و در نهایت، دیگران و بویژه جوانان «خود» دریابند بد چیست و خوب کدام است.
وقتی در این شعر باور فلسفی مولوی و پاسخهای صادقانه دو حاشیه نویس که بدور از هیچگونه توهین و بی احترامیی بوده، کلاه برداری و زبان آوری و خرافاتی که باید بر آنان تاخت و خوش تاخت خوانده شوند، محیط متشنج می شود.
در چنین جو پر اضطرابی، یا بسیاری از دگراندیشان وحشتزده از نوشتن نقد خودشان جلوگیری می کنند و یا آن کسانی که اهل درگیری و ناسزا گویی هستند وارد میدان می شوند.
بنابراین همه نقدهای بعدی هر چقدر هم منطقی باشند، بی اعتبار هستند.
تنها درسی هم که جوانان آموخته اند این است که هنگام گفتگو باید تشنج ایجاد کرد.
با احترام

کمال داودوند در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۲۷ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۰۴:

9470

مسعود قیصری منوچهری در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۱۰ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹:

دوستانی که جویای معنی بیت آخر هستند، نظر بنده اینست که این بیت یکباره معنی کل شعر رو عوض می‌کنه. از ابتدای شعر، دلداده از دلدار گلایه می‌کنه و به عبارات مختلف می‌گه «رفتم که رفتم». در بیت آخر دلدار می‌گه «سبب این هجر و جدایی، همین قبیل سخن‌هاست». البته این نظر بنده است.

میترا در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۵۱ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۱ - بویِ جویِ مولیان آیَد هَمی:

… و با توجه به نابینایی رودکی، واژه «بو» معنی عمیق تر و پر بار تر از یک تمثیل شاعرانه را پیدا میکند.

میترا در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۳۹ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۱ - بویِ جویِ مولیان آیَد هَمی:

از همه کسانی که متنی در باره این شعر زیبا نوشتند سپاسگزارم. از هر کدام چیزی یاد گرفتم و این نوع بحث دوستانه و سازنده دل و روانم را شاد کرد. پیروز باشید

مرتضی در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸:

سلام
اگر اشتباه نکنم در مصرع اول "اندررباید" با فاصله باید نوشته می شد
ممنون

مسعود در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۲۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴:

غزل زیبایی ست
..
کفر زلفش روی ما از مسجد و منبر گرفت
حال بازی با شکنج زلف ِ ایمان می کند
..
مرسی م ، س گرامی

نادر.. در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۴۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۹:

از این شکلِ وجودی که هم اکنون داری هرگز خارج نخواهی شد (نخواهی مُرد و یا تکرار خواهی شد)، تا زمانی که به درک درستی از هستی برسی .. با هستی یکی شوی ..
نشانه ها فراوانند ..

رضا در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴:

یعنی به جای دیگر رفتن فقط از هوس است چون آن طور که در بالا اشاره کرده یار در پیش توست.

سهیل قاسمی در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۱:

زیان درست است به نظرم.
غروب ِ شمس و قمر را چرا زیان باشد
الان چاپ سوم کتاب گزیده ی غزلیات شمس (دکتر شفیعی کدکنی) را نگاه کردم. ایشان هم زیان ضبط کرده است. منتها ایشان نوشته:
غروب، شمس و قمر را چرا زیان باشد؟
نشر شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1360.
چاپ نوزدهم 1385 را هم نگاه کردم همان بود.
ISBN 964-303-011-3

پدرام در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۰:

متصلست او
به به
مرحبا اقای چاوشی

همیرضا در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۳۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰:

فروغی در مقدمهٔ غزلیات عنوان کرده که گمان می‌کند این غزل از آن سعدی نیست و آن را مستحق آن دانسته که به ملحقات منتقل شود.
در بیت سوم به جای «نمی‌دانم» در مصرع اول در حاشیه «نمی‌داند» آمده. ارتباط مصرع دوم با مصرع اول این بیت برای من با وجود کلمهٔ «نمی‌دانم» مبهم است. اگر «نمی‌داند» بیاوریم که فاعل آن «دلم» (بیت اول) می‌شود می‌توان بیت را اینطور معنی کرد که «دلم درفرقت تو از عمر هیچ لذتی نمی‌برد و لذت عمر را در چشمهای کش دلربای تو می‌بیند» تا نظر صاحب‌نظران چه باشد.

۱
۳۶۴۵
۳۶۴۶
۳۶۴۷
۳۶۴۸
۳۶۴۹
۵۶۳۰