رضا در ۸ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱:
برای مصرع آخر در بعضی نسخ چنین آمده است:
کشاند دل بدان جانب چو خضر بی طلب ما را
رضا در ۸ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱:
در آن مجلس که گردان کرد لطف او صراحیها
شهرام در ۸ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۵۷ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۱ - آغاز داستان:
سلام. عذر میخوام چرا اشکالات تایپی یافته شده توسط دوستان رو اصلاح نمیکنید؟ فرصتش نیست؟ امیدوارم شرایطش فراهم بشه.
یه مورد هم من در مصرع دوم بیت یازدهم دیدم که "سروی" درست هست.
... در ۸ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷:
محمد طهماسبی بزرگوار
ممنون از تحلیل خوبتون. برای منم این بیت مقداری مبهم بود. توضیحات شما دید جدیدی به من داد و فکر می کنم خوانش درست بیت همونطور باشه که فرمودید.
مهناز ، س بزرگوار
با نظر شما در مورد «هنر نزد ایرانیان است و بس» موافق نیستم.
با فرض اینکه ضبط درست بیت همین شکل معروفش باشه، فکر نمی کنم نحو جمله اجازه این رو بده که «بس» رو در معنای بسیار بگیریم. بسیار قید هست. شما چطور با این معنی جمله رو به شکل ساده مرتب می کنید؟
بسیاری هنر نزد ایرانیان است؟
هنر بسیاری نزد ایرانیان است؟
یا...؟
فکر نمی کنم هیچ کدوم از این برداشت ها معنای شفافی داشته باشه و حتی اگر هم معنایی داشته باشه به شدت دچار ضعف تالیف هست و کاملا از فصاحت به دور و بعید از فردوسی.
دلیل دیگه اینکه «و» که قبل از «بس» اومده این اجازه رو به ما نمیده که به برداشت مورد نظر شما برسیم و نحو جمله مختل میشه.
نکته دیگه اینکه این بیت در متن داستان، نوعی رجز خوانی هست و نه تنها «بس» به مفهوم حصر و قصر مخل معنا نمیشه، بلکه به نظر من لازم هست که در همین معنی بیاد. شاهد محکم و متقن این برداشت چند بیت قبل از همین بیت هست: «شهنشاه بهرام گورست و بس / چون او در زمانه ندانیم کس»
پر واضحه که در مورد این بیت اخیر (که کاملا منطبق با نحو بیت مورد بحث ما هست) به هیچ وجه نمیشه «بس» رو در معنای بسیار دونست.
عذر میخوام که در مورد بیت غیر مرتبط با این غزل پر حرفی کردم.
امیر حسین در ۸ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۸:
به نظرم همانطور که خود حافظ در شعر دیگری اشاره میکند منظور از شش جهت زیباییهای کامل شخص است.
فریاد که از شش جهتم راه ببستند
آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت
امروز که در دست توام مرحمتی کن
فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت
کسرا در ۸ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۱۵ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۶:
لولی | شنگول _ سرمست
کسرا در ۸ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹۴:
دم میدهی تو گرم و دم سرد میکشی
به به
کسرا در ۸ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۳۱ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰:
قطعا از زیباترین سروده های عراقی ست
لیلی زاهد در ۸ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:
با توجه به دیگر ابیات به نظر میرسد حالا که هربار چیزی مرا در ملک جهان به خود مشغول میکند اینبار منم که باید تصمیم به دل کندن از مکانی که هستم وقطعا کمتر از بهشتی است که پدرم حضرت آدم بخاطر دلش از آن گذشت بگذرم
کسرا در ۸ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۴۸ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳:
خیلی زیباست
آرش تبرستانی در ۸ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۲۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۷۹ - عذر گفتن شیخ بهر ناگریستن بر فرزندان:
چونک تقوی بست دو دست هوا
حق گشاید هر دو دست عقل را
این یکی از قوانین عالم هست که عقل با هواهای نفسانی رابطه معکوس دارد یعنی اگر ما به یکی از آن ها بپردازیم دیگری را تضعیف کردیم بنابراین اگر ما بتوانیم با سلاح تقوا جلوی نفسانیت خود بایستیم عقل بیدار می شود و میتوانیم از آن فواید بی شماری کسب نماییم
آرش تبرستانی در ۸ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۱۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۸۱ - صبرکردن لقمان چون دید کی داود حلقهها میساخت از سوال کردن با این نیت کی صبر از سوال موجب فرج باشد:
صبر را با حق قرین کرد ای فلان
آخر والعصر را آگه بخوان
تلمیحی بسیار لطیف از آخرین آیه سوره والعصر که در آن مقام صبر درکنار حق آمده و مولوی هنرمندانه از آن استفاده کرده و به ما توصیه کرده که با آگاهی این آیه را دریابیم
آرش تبرستانی در ۸ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۰۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۷۰ - بقیهٔ قصهٔ آن زاهد کوهی کی نذر کرده بود کی میوهٔ کوهی از درخت باز نکنم و درخت نفشانم و کسی را نگویم صریح و کنایت کی بیفشان آن خورم کی باد افکنده باشد از درخت:
در حدیث دیگر این دل دان چنان
کب جوشان ز آتش اندر قازغان
هر زمان دل را دگر رایی بود
آن نه از وی لیک از جایی بود
پس چرا آمن شوی بر رای دل
عهد بندی تا شوی آخر خجل
دراینجا مولوی از روایتی استفاده می کند و میگوید دل انسان مثال آّبی جوشان در دیگ هست که یک لحظه آرام و قرار ندارد و هر دم حالتی متفاوت دارد پس بهتر است که به خواسته های آن که همان هواهای نفسانی هستند روی خوش نشان ندهیم تا بعدا شرمنده نشویم
کمال داودوند در ۸ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۵۳ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۱۴:
6801
علیرضا در ۸ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۵۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۳:
براساس چاپ روزنه به کوشش مظاهر مصفا، 1385
... وجه کفاف به تفاریق مجرا دارند... البته شاید مجریٰ هم درست باشه
متین در ۸ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۰۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۴:
می توان از این حکایت این گونه برداشت کرد که مردمی که برای مدتی با زور و شکنجه کارشان را پیش می بردند زمانی که به ان ها ازادی داده شود دیگر کارشان ر درست انجان نمی دهند زیرا به زور و اجبار عادت کرده اند
مهناز ، س در ۸ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۰۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۹:
چون سخن از مرغ است پس، پنج بیضه ، مراد پنج تخم مرغ است
می گوید : اگر سلطان برای خرید پنج تخم مرغ به روستاییان ظلم کند ، لشکریانش هزار مرغ را با ظلم از مردم می گیرند
البته هزار قید کثرت است ، منظور تعداد بسیار زیاد است ،
مانا باشید
ابراهیم در ۸ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۰۰ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۹:
به نظر میرسد با توجه به نثر قبل از بیت بیضه همان تخم مرغ است ولی بجای پنج بیضه باید نوشته شود نیم بیضه چون بحث از خرید بوده است منظور از نیم بیضه خریدن تخم مرغ به نیم بها میباشد.
مهناز ، س در ۸ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۰۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۶ - نشستن بهرام روز شنبه در گنبد سیاه و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم اول:
با تشکر از ” نیا “
در بیت :
،،،،
خیز تا ترکوار در تازیم
هندوان را در آتش اندازیم
توضیحی برای جناب مسعود :
ترکان سفید پوست بودند و غلامان هندی سیاه و کم ارزش.
در ابیات : گفت من ترک نازنین اندام
نازنین ترکتاز دارم نام
گفتم از همدمی و هم کیشی
نامها را به هم بود خویشی
ترکتاز است نامت این عجبست
ترکتازی مرا همین لقبست
خیز تا ترکوار در تازیم
هندوان را در آتش اندازیم
قوت جان از می مغانه کنیم
نقل و می نوش عاشقانه کنیم
میگوید بر خیز تا چون ترکان ِ تیز تک سیاهی ها را از بین ببریم و به عیش و نوش بپردازیم .
مانا باشید
رضا در ۸ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲: