جعفر مصباح در ۸ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۲۴ دربارهٔ خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶:
معنی بیت دوم چیست و چه ارتباطا با بیت زیبای اول دارد؟
فرشید در ۸ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۰۷ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲۶ - حکایت قزل ارسلان با دانشمند:
قزل ارسلان، نام قلعه ای واقع در قله کوه، قلات، شیراز است که
متاسفانه تخریب شده وجز ویرانه ای از ان چیزی نمانده.
متعادل در ۸ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۳۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۶:
با تشکر از دوست عزیز علی صفری. ولی ما در فهم شعر فردوسی زیاد مشکل نداریم. اگر میشود کتابی را معرفی کنید که صحبتهای این دوستانی را که در حاشیه نظراتشان را میگذارند به فارسی برگردان کرده باشد.
سیدعلی ساقی در ۸ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:
من این مطلب را دریک سایت خوندم وپاسخ قانع کننده ای پیدا نکردم.
ازدوستان فرهیخته چنانچه پاسخی دارند قید فرمایند تا شبهات برطرف شود.
《آن تلخ وش که صوفی «ام الخبائث»ش خواند أحلی لنا و أشهی من قبلة العذاری
ترجمه: آن تلخ مزه ای که صوفی «مادرِ بدیها» نامش نهاد برای ما شیرین تر و لذیذتر از بوسیدن دختران باکره است!
سخن ما:
در روایتی معروف از رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده است: الخمر ام الخبائث یعنی شراب انگور مادر بدیهاست.
در اینجا شاعر به صراحت، تلخ مزه امّ الخبائث یعنی شراب انگور را برای خود بسیار گوارا می داند!
این بیت در کنار ابیات بسیار دیگری که از شراب انگور مدح می کند هیچ شکی باقی نمی گذارد که وی نیز همچون بعضی دیگر از شعرای پارسی و تازی ارادتی ویژه به شراب داشته است.
نکته دوم اینکه چرا حافظ در اینجا قائل این سخن را نه پیامبر و بلکه صوفی نامیده است؟!
یک احتمال این است که از پیامبر به عنوان صوفی نام برده که بعید است.
احتمال دیگر آن است که خبر نداشته این سخن حدیث نبوی است بلکه آن را از صوفیانی مخالف شراب شنیده بوده است! که این هم با توجه به شهرت روایت بعید است.
احتمال بهتر آن است که با اینکه می دانسته سخن مذکور حدیث پیامبر است اما چون هدفش ردّ بر صوفیانی بوده که شراب انگور را با این حدیث نفی می کردند آن را از زبان ایشان نقل کرده است. البته نتیجه در این احتمال و احتمال دوم یکی است و آن رد اصل سخن و رد گوینده اصلی سخن یعنی رسول خداست!
حال چرا بعضی اصرار دارند آسمان و ریسمان ببافند تا هر چه شراب در دیوان حافظ را به شراب معرفت! تفسیر کنند؟!》
والا کم کم منم فکر میکنم (البته فقط بااستنادبه اشعارحافظ نه تفسیرهای من درآوردی وآسمون به ریسمون بافتن) حافظ یک آزاداندیش بوده است. اوبه شخص زردتشت ارادتی خاص داشته وپیروهیچ مذهبی به ویژه اسلام نبوده است.بنظرمن اودرچارچوب مذهب نمی گنجد چرا پیامبرعشق است وخود مذهب ومسلک خاصی بنانهاده که تا پایان دنیا خواهددرخشید.......
سیدعلی ساقی در ۸ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵:
الاای طـوطـی گــویـای اسـرار
مـبادا خـالیـت شـکر زمـنــقار
معنای ظاهری: هان ای طوطی که رازها واسراررا بازگو می کنی ، منقارت خالی مبادازشکرتاهمچنان به افشای اسراربپردازی.
طوطی ایهام دارد: ( قلم، نفس ناطقه، و طبع شاعر)
منقارت: (نوک قلم ، زبان شاعر)
شکر: (مرکب ؛ سخن وگفتار) اغلب اشعارحافظ ایهامی وچندپهلوست وبایدبه همه ی موارد ایهامی توجه شودتامفهوم ومعنای صحیح بیت و سرانجام منظورشاعردرکل غزل استخراج گردد.
معنای باطنی وایهامی: انتخاب واژه ی طوطی بجای طبع ازآن روست که هردو انعکاس دهنده ی مطلبی هستندکه می شنوند.طوطی تاطمانی که کلمه ای نشنیده نمی تواند ادا کند.تنهاکلماتی راکه می شنودقادربه بیان آنهاست.طبع آدمی نیز چنین است چنانچه شاعری مثل حافظ به درجات والای روحانی نایل می گرددوبه منبع لایزال هستی متصل می شود،مطالبی رابصورت الهام دریافت کرده ودرقالب شعربیان میکند. حافظ که دریافته است به چنین منبعی اتصال داردطبع خودرا مانندطوطی فرض کرده که شنیده هارابازگو می کند.بنابراین طبع خودرا خطاب قرارداده ومیگوید: ای طوطی گویای اسرار ،شکر(سخنان شیرین)ازمنقار (زبان ،قلمت) خالی مباشدتاهمچنان اسرار را بازگوکنی.
سـرت سـبزو دلت خوش باد جاوید
که خوش نقشی نمودی از خط یار از زاویه ی معنای ظاهری ،شاعرآرزوی سلامتی وخوشحالی طوطی راداردکه دربیت بالا مورد خطاب قرارگرفته، سرت سبز باد یعنی سرت سلامت.امابه زیبایی به رنگ سرطوطی نیزاشاره شده وتصویرسایه روشنی ازسبزی سرطوطی درپس زمینه ی بیت نمایان شده است.
حافظ خدارابه شکل نقاش بی نظیری می بیند و همه ی زیباییهای پیرامون خویش را اثری ازآن نقاش لطیف بی مثال می پندارد. خیزتابرکلک آن نقاش جان افشان کنیم
کین همه نقش عجب درگردش پرگارداشت.
طوطی خوش نقش ونگار است وبه همین سبب حافظ اعتقادداردکه طوطی توانسته است اندکی اززیباییهای صورت یار را نمودارسازد. ازنظرگاه عارفان روشندل بویژه حافظ شیرین سخن،هر پدیده ی زیبا مانند گل وگیاه وپرنده و....بمانند امضا ونمونه ای ازخط زیبای آفریدگار تواناست که مارا به آن منبع لایزال رهنمون می سازند.واژه ی خط که درحقیت سبزی موهای نرم ولطیف گرداگرد صورت یار رابه ذهن متبادرمی نماید،همزمان سبزی رنگ سرطوطی وظرافت ولطافت خطوط خوش نقش آن رانیز تداعی وبه تصویرمی کشد.
از زاویه ای دیگرشاعرطبع روان ولطیف ونفس ناطقه ی خودراستوده وآرزوی سلامتی ، دلخوشی واستمرارآن را دارد تا پیوسته باسخنان شیرین ،شکرافشانی کرده واسرار زندگانی رابازگونماید.
سخـن سـربـستـه گفتی با حریفان
خـدارا زیـن معـما پـرده بردار
حافظ ازطبع خودانتظاربیشتری دارد تاهمه ی شنیده ها رابه مخاطبین وتشنگان سخنان یار بازگونماید و مانند طوطی به اختصار و ایهام واشاره ودرپرده سخن نگوید.درجای دیگر می فرماید:وصف رخ چوماهش درپرده راست ناید.یعنی با "درپرده سخن گفتن " نمی توان صورت یار را توصیف کرد. پس ای طبع من بخاطر خدا ازاین معما پرده بردار وواضح تر سخن بگو تااندکی ازعطش درونیمان فرو نشیندوهم اینکه ممکن است همگان توانایی درک و فهم معناهاومفاهیم لایه های زیرین رانداشته باشند.
بـه روی مـازن از سـاغر گـلابی
کـه خواب آلوده ایم ای بخت بیدار
بخت بیدارهمان طبع شعری وزبان ناطقه ی شاعراست که همچنان موردخطاب اوست.دربیت بالا ازطبع خود درخواست داشت که واضح تر سخن بگوید .حالا درادامه ی همان درخواست می گوید: ما به سبب خماری جهالت ونادانی ،خواب آلوده ایم. پس ازساغر(پیمانه)مقداری گلاب(شراب) به روی مابپاش تابیدارشویم وبه آگاهی وهوشیاری برسیم.یعنی ای طبع من ازآن منبع لایزال که شنیده ها را به قالب وپیمانه ی غزل ریخته وبه تشنگان می نوشانی وسرمستشان می کنی، اندکی نیز بردار وبه روی مابپاش که خماروخراب وخواب آلوده ایم.
چه ره بود اینکه ز درپرده مطرب
کـه میرقصندباهم مست و هشیار
شاعردر حیرت فرورفته که این چه آهنگی بود که مطرب در پرده (درایهام وپوشیده) اجرا ساخت؟چراکه برخلاف معمول مست و هشیار با همدیگرمی رقصندو به پایکوبی برخاسته اند .
وامادقیقاً منظورحافظ کدام آهنگ است که وی رابه حیرت واداشته است؟ برای پیداکردن این آهنگ چنانچه به سراغ مطرب وآهنگ و موسیقی ساخت بشری برویم قطع یقین به بیراهه رفته وازهدف خود دورخواهیم شد.زیراکه دروادی میگساری ونواخت موسیقی، هیچکس آهنگی سراغ ندارد که عقل وهوش ازسرمست وهشیار برباید وآنهارا یکجابه چنان رقص وپایکوبی وادارد که حضرت حافظ به حیرت افتد. حافظی که خوداهل موسیقی است وبه این راحتی انگشت حیرت به دهان نمی گیرد! وانگهی آهنگی که حافظ را به حیرت فروبرده ، آهنگیست که مطرب آشکارا نزده ودرپرده ی ایهام زده است.پس به همین دلیل می بایست این آهنگ،آهنگی غیر از آهنگهای معمول موسیقی باشد.
طبع امثال حافظ که به منبع لایزال متصل اند، بعضی اوقات آهنگ ها یی می شنوندکه انسانهای عادی قادربه شنیدن ویاحداقل قادربه درک صحیح آنها نیستند. درهمین پیرامون مانیز آهنگهای زیادی نواخته می شود اماکمترکسی توانایی درک لطایف وظرافت این آهنگها را دارند. موسیقی رودخانه ها ،آوازپرندگان،ترنم باران ،نوازش شاخ وبرگ درختان بوسیله ی نسیم وسایرآهنگهایی که درمجموع سمفونی زندگانی رامی سازند،وهمه ی موجودات زنده وحتی نباتات راسرمست وشکوفامی نمایند، از نظرگاه عرفا وانسانهای وارسته آهنگهایی هستند که توسط مطرب هستی نواخته می شوندو بالندگی وشکوفندگی راارمغان می آورند. بنابراین به یقین آهنگی که شاعرشنیده آهنگی جانبخش و آسمانی بوده که درعالم مکاشفه درک کرده است.
از این افیون که ساقی درمی افکند
حـریفـان را نـه سر مـاند ودستار
جهان هستی درنظرحافظ میکده ایست که خداوندگار درنقش "ساقی " شراب ها وباده های گوناگونی باطعم های گوارا تهیه نموده تا مخلوقات خویش را به میزان ظرفیتشان بهره مند وسرمست سازد.دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل آدم بسرشتندوبه پیمانه زدند ویاعشق دردانه ست ومن غواص ودریا میکده....
ساقی ِهستی می ِبندگان ِخاصی مانند حافظ را که دارای جنبه های والا وعظیمی هستند بالطف وعنایات ذات خدا وندی غنی ترساخته و معجونی ویژه می نوشاند.ازهمین روست که شاعر بانوشیدن چنین میِ گوارایی دادسخن سر داده ومی گوید:از این افیون که ساقی در می افکند حـریفـان را نـه سر مـاند ودستار
ناگفته نماند که صوفیان درقدیم شراب را به بنگ آلوده کرده ومصرف می نمودندو توهماتی که پس ازمصرف این شراب حاصل می شد، گمان می کردند که به کشف وشهودنایل شده وبه بارگاه حق راه یافته اند.
حافظ دردوران جوانی درجریان سیرو سلوک و جستجوی حقیقت ، به صوفیان پیوسته وپس ازمدتی به پوچ بودن افکارآنها پی برده وراه دیگری "طریقت وعشق بازی باحق" رابرگزیده ودرنهایت خودبنیان گذار مکتبی می گرددکه باتمام مکاتب ومذاهب متفاوت بوده وجهان بینی نوینی رافرا راه بشریت می گشاید.حافظ همواربا ایهام واشاره صوفیان ریاکاررا مورد سرزنش قرارداده است. دراینجا نیزحافظ،بابیان ویژگی های آهنگ مطرب هستی واثرات میِ ِ غنی شده توسط ساقی ِ هستی، به صوفیان ریاکار طعنه می زند وبه جایگاه خویش می بالدومی گوید
سـکـنـدر را نـمی بـخشندآبی
بـه زور و زر میـسر نیست این کار
آری اسکندر که دارای زرو زور بسیاراست به دنبال آب حیات تمام عمردر جهان به جستجو می پردازدوبی نصیب می ماند.اماحافظ شایستگی نوشیدن باده ی ویژه ازدست ساقیِ هستی را بدست آورده وبهرمندمی گردد. زیراکه بعضی ازامورات به زرو زور قابل حصول نبوده وشایستگیها وتوفیقات دیگری لازم دارد که بایداول آنهافراهم گردند.
حافظ همواره دراغلب غزلها متناسب باوزن وقافیه وردیف غزل؛ مطالب ، مفاهیم ونکات فلسفی، روانشناسانه وحکمت آمیزی بیان می کند و این یکی رازهای ماندگاری اشعارآنحضرت است.
اگرهرکس توانست ازاین نکات پندآموز وزندگی ساز درس گرفته وآنهارا درزندگی بکارگیردبی شک به رستگاری رهنمون خواهدشد.حافظ دربیت بعدی همین مطلب رابیان می کند:
بـیـا وحـال اهـل درد بـشنـو
بـه لـفـظ انــدک و معنی بسیار اوخود اهل درداست وتنها شاعریست که اسرار زندگانی ورازآفرینش با ایهام واشاره وبه لفظ اندک ومعناهاومفاهیم فراوان بیان می دارد. دراینجا به استناد ابیات پایانی، روی سخن با شاه منصور است که به سبب فتوحات بزرگی که داشته ، اطرافیان اورابا عنوان خداوندگار خطاب قرارمی دادند. چون هنوز شیراز درزمان سرایش غزل تحت سلطه ی تیمور بوده،حافظ با ایهام واشاره از شاه منصوردرخواست دارد که احوالات دردمندان را ازلابلای این الفاظ اندک درک کند.
بُـت چـینی عدوی دین و دلهاست خـداونـدا دل و دیـنـم نـگه دار
بت چینی (عشوه های فریبنده ی اوکه درقدیم زبانزدعام وخاص بوده )دشمن دین و دلهای ماست . ای خدا دل و دین ما ار از شر او محافظت فرما.
ازمنظرایهام بت چینی همان تیموراست که باجنایات خود دل ودین مردم رابه باد داده است وحافظ این نکته را بارمزواشاره بگوش شاه منصور می رساند.
بـه مـستوران مگو اسرار مستی
حـدیـث جان مگو ، با نقش دیوار
حافظ به شاه منصور توصیه می کند که این اسراررابرملانکن واسرار مستی را با آنها که دلهایشان در پرده ی غفلت پوشیده شده است در میان مگذار و وصف وتعریف جان را با نقش بر دیوار بازگو مکن که هیچ حاصلی نخواهد داشت.
بـه یـمـن دولت منصور شاهی
عَـلَـم شـد حـافظ اندر نظم اشعار
حافظ به برکت دولت منصور شاه وحمایت های بیدریغ او ازفرهنگ وهنرپارسی در سرودن اشعار به شهرت رسید . باید دانست که درقدیم مدح پادشاهان جزو رسوم بوده وتمام شاعران به مداحی پادشاهان مبادرت می نمودند. اماآنچه که حافظ رادرمبحث مداحی پادشاهان متمایز می سازداین است که حافظ هرگز به مدح پادشاهان ظالم و ستمگر لب نگشوده وچنانچه درمدح شاعرانی همچون شاه شجاع وشاه منصور و....شعرسروده است، اول اینکه با آنها روابط نزدیک دوستی داشته ومدتی انیس ومونس همدیگربوده اند.دوم اینکه کسانی که حافظ ازآنها یادکرده،پادشاهانی ادب دوست وحامی فرهنگ وادب پارسی بودند
وبعضاٌ شعرنیزمی سروده اند.سوم اینکه حافظ درلابلای مداحی وتعریف وتمجیدازآنها،با رندی وزیرکی،مفاهیم ارزشمنداخلاقی همچون عدالت ودادگستری ودستگیری ازمحرومان وتهیدستان را با مهارت خاصی درلفافه ی ایهام واشاره پیچیده وآنهارا به انجام کارهای خداپسندانه تشویق وترغیب می نمود. چهارم اینکه بسیاری اوقات حافظ مدح خودرامانندبیت زیرچنان به مبالغه آغشته می نماید که در حقیقت مدح اوجزتمسخر مخاطب معنا ومفهومی ندارد: دریای اخضرفلک وکشتی هلال
هستندغرق نعمت حاجی قوام ما
پنجم اینکه: بسیاری ازغزلها که یکی ازبیتهای پایانی آنهاخطاب به یکی ازپادشهان می باشد، درحقیقت اصل موضوع غزل هیچ ارتباطی به مخاطب بیت پایانی ندارد وروشن است که شاعربه سبب درخواست مخاطب ویا علل دیگر،ازروی اجبارواکراه، بیت مدح آمیزی رامتناسب باردیف وقافیه ی غزل سروده وآن را به مخاطب هدیه نموده است تابظاهر دل مخاطب راشادکرده وبدینوسیله شر اورا دفع نموده باشد.
ششم اینکه: بقول استادشهریار: طبع کودکان وپادشهان مثل هم هستند چنانچه کسی قصد داشته باشد به کودک یاپادشاهی موضوعی رابقبولاند والقا نماید بایدآن موضوع راباظرافت ومهارت درلفافه ی تمجیدوتشویق بپیچاند تامؤثر واقع گردد وگرنه هرگزتوفیقی حاصل نخواهدنشد.
خـداونـدی به جای بند گان کرد
خـداونـد از آفـاتـش نـگـهـدار
منصورشاه درحق مردم بزرگواری کرد،خداوندی کرد. خدایا اورا از بلاها محافظت فرما.
هیچ در ۸ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۳۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدیدکنندگان را:
اول و آخر یار
از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم به حیوان برزدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حملهٔ دیگر بمیرم از بشر
تا بر آرم از ملایک پر و سر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو
کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک قربان شوم
آنچ اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم که انا الیه راجعون
پر واضح است که در اینجا مولوی از یک سیر تکاملی سخن به میان آورده که بسیاری آن را به تناسخ نسبت داده اند. نیک پیداست که مولوی از یک تکامل صوری سخن گفته و به خطا به مقایسه ذهنی میان کالبدهای متفاوت پرداخته و یکی را نسبت به دیگری کمتر یا بیشتر دانسته در حالی که عالم هستی و هر چه که در آن موجود است برون از هر نقش و صورت در ماهیت خود یکی و یکسان است و هر مقایسه و ارزش گذاری محصول ذهن آدمی می باشد. در مثال این ذهن آدمی است که پروانه را به جهت قابلیت پرواز کامل تر از کرم ابریشم می داند در حالی که این دو در ماهیت وجودی خود یکی و واحدند. خرده دیگری بر این سخن مولوی وارد است و آن اینکه در اینجا مقام ملایک را برتر از مقام انسان دانسته و این بر خلاف گفته قرآن و احادیث به اصطلاح معتبر است که انسان را اشرف مخلوقات و حتی برتر از ملک شمرده اند. حتی با فرض اینکه مولوی تحت تاثیر عرفان اسلامی نبوده که به یقین بوده، سخن از فرشته به میان آوردن نشان از بی خردی مولوی در اینجاست، چرا که هیچ برهان عقلی نمی تواند بر وجود یا عدم وجود فرشتگان صحه گذارد. نکته آخر قابل ذکر است که اگر به گفته مولوی با فرض اینکه مقصد و هدف از خلقت رسیدن به وصال ذات الهی در عدم می باشد پس یقیناً تمامی موجودات زنده در راه رسیدن به ذات هستند و این یعنی هم اکنون بی ذات و بی ماهیت هستند که مهملی بیش نیست، از طرفی دیگر اگر تمامی موجودات ماهیت دارند و با ذات همراهند پس هدف و مقصودی در تکامل نمی تواند وجود داشته باشد، چرا که ذات الهی کمال مطلق است و نیازی به تکامل ندارد. حال اینکه آنچه ذهن انسان در بعد زمان و مکان شاهد آن است تکامل صوری است که هیچ هدف و قصدی در آن نیست زیرا که در حقیقت تکاملی در کار نیست بلکه هر آنچه که هست می نماید جلوه ای از ذات الهی است که در ماهیت خود یکی و یکسان است. در مثال هر حیوان، هر انسان، هر گیاه و بطور کل هر ذره به ذات واحد و کامل است. این ساختار ذهن انسان است که بدنبال مقصد و هدف و دلیلی برای توجیه وجود خویش است ورنه خارج از بعد زمان و مکان هیچ مطلق است و بس!
لازم به ذکر است که این متن به جهت انتقاد یا تخریب جایگاه مولوی نیست بلکه مثالی است اجمالی برای بیان این حقیقت که حتی روشن بینان حقیقی نیز در بعضی موارد سخن خطا به میان آورده اند و مهمتر از همه اینکه هرگز نباید از هیچ کسی بت ساخت چرا که هر کس به نسبت ظرفیت خود دریافت می کند و هیچ انسانی (از پیام آوران رحمت گرفته تا مردم عامی و این فقیر) عاری از خطا نیست!
کمال داودوند در ۸ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۵۲ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۴۶:
بنده این رباعی رابادوستان به اشتراک گذاشتم.
جمع این رباعی: 7869
محمد محمدی در ۸ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۵۱ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد اول » بهشت آرزو:
با سلام
بک جهان دل بسته بر هر تارمویی یافتم
بک لطفا اصلاح شود....
Farid در ۸ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۲۶ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰:
با بوی بسازم که گل باغچه وصل
بیش از بغل و دامن اغیار نیاید---میشه لطفا اینو توضیح بدین؟
مصطفی در ۸ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۲۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۹:
سلام خدمت بزرگواران
معنای مصراع آخر چی میشه؟
تا از نظر چه خیزد، کاندر نظر نباشد
نیما در ۸ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۵۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سیام:
عالیییییییییییییییییییییییییییییییی فقط همین
نیما در ۸ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۲:
محسن چاووشی علاوه بر این شعر زیبا البوم (من خود ان سیزدهم) را نیز با اشعار زیبای مولانا خوانده است و همه دلنشین است
محمد محمدی در ۸ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۰۳ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد اول » ماجرای اشک:
با سلام مجدد
دوباره در همین مصرع :
آتش افتاد بی تو بماتم سرای اشک
ما در رسم الخط فارسی باء متصل حرف ربط نداریم ، باء متصل مال حرف جر عربیست ، باید هاء در فارسی به باء متصل شود :
به ماتم سرای....
تلنگر در ۸ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۲۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۳:
ارجمندانم از فرود تا فراز:
درود بر همه. سکان داران یزدان شناسی بگذارید از استاد توس آغاز کنم که سرود: خداوند بالا و پستی توئی-----ندانم چه ای هر چه هستی توئی
آیا براستی ما در این جایگاه فراموش کرده ایم که لب خواهش ما چه سرچشمه و فرجامی دارد؟ آیا شیپور را از دهانه گشادش نمی زنیم؟ آیا خدا را در میان برگ های نوشته ها و چامه ها باید جُست؟ پژوهش پندارها و کمانه های سخنوران مست و ملنگ و از خود بیخود باید پایه یزدان شناختی شود؟ اگر چنین می اندیشید باید با کمال کوچکی بگویم نادرستست. و باید گفته سخنور نامور دیگری را بگویم که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را.
پس در پا نوشته ها باید دنبال چه بود؟
1- زبان
2- آئین و رفتار مردم دور و بر سخنور
3- چان مایه اندیشه های سخنور
4- آمیزه های نوین سخنوری
5- و از همه کاراتر پرهیز از سرسپردن به پندارهای سخنوران که موجب کوتاهی و فروگذاری جنایاتیست که در بزنگاه کنونی بر سر مردمان می آید. خود مولانا فرموده خر برفت و خر برفت و خر برفت.
رضا در ۸ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۲۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۹ - حکایت شب دزدان کی سلطان محمود شب در میان ایشان افتاد کی من یکیام از شما و بر احوال ایشان مطلع شدن الی آخره:
که ز جز شه چشم او مازاغ بود
اشاره به آیه 17 سوره نجم
مازاغَ البصرُ و ماطَغی
چشم او منحرف نگشت و از حد درنگذشت
رحیم غفرانی در ۸ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴:
می یعنی آگاهی ُ هوشیاری درونی و الهی . وقتی که نور الهی و هوشیاری در دل شما به اشراق رسید . منظور دل عارف که به اشراق رسیده و در هوشیاری الهی بوده و از من ذهنی دور افتاده و شاد است . پس زمانی که پرتوی نور الهی از درون عارف و انسان به حضور رسیده برآید و پرتوافشانی نماید در این حال است که از سیما و چهره عارف و از درون انسان هوشمند هزاران برکت و فیض الهی به هستی و کاپینات سرازیر میشود و تمام موجودات از آن الطاف الهی بهره مند میشوند و برکت می یابند. و نسیم یعنی زندگی . نسیم یعنی هوشیاری یعنی عقل کل . گل یعنی انسان به کمال رسیده . زندگی یا هوشمندی عقل کل از کلاله که در انسان در طول عمر برخود افزوده است همان من ذهنی که با عوامل بیرونی هم هویت یافته و همان وابستگی ها و دلبستگیهای دنیوی را که سالها همانند کلاه پشتی جمع کرده . نسیم آن را میشکند . زمانی میشکند که بوی کلاله خداوندی و الهی که همان هوشمندی و هوشیاری حضور در صحنه یا در میان چمن که وجود ماست به مشام برسد و این انسان در حضور و حال بوده و به گذشته و اینده زندگی نمیکند و هیچ وقت در حضور معشوق شکایت و حکایت ایامی که در شب هجران و دوری بوده یعنی دورانی که در من ذهنی بسر برده بیان نمیکند تا از لحظه های حضور معشوق کامیاب شود .زیرا داستان دوران من ذهنی سپری شده و هزاران اوراق لازم است تا عاشق شکایتنامه خود را بیان کند و فرصت پیش آمده از حضور یار را از دست خواهد داد .
بلک از بهر غرضها در مآل
محمدرضا در ۸ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۳:
جناب اقای حمیدرضا گوهری با فرمایشات جناب عالی موافقم منهای ان چند کلمه ناشایست که البته گفتن چنین کلماتی هم برای کسانی که به دنبال شناخت شمس هستند قابل درک است که البته از دید بنده کاریست بیهوده و در نهایت هیچ نمی فهمیم شخصیتی که ان چنان مولانا را از خود بی خود کرده که میفرماید
در بحر صفا گداختم همچو نمک نه کفر نه ایمان نه یقین ماند و نه شک
اندر دل من ستاره ای پیداشد
گم گشت در آن ستاره هر هفت طبق
پویا در ۸ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۵۰ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹:
بیت آخر تناسب: اسب، شاه؛ رخ و مات
جعفر مصباح در ۸ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۳۷ دربارهٔ خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸: