گنجور

حاشیه‌ها

مهدی در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۳۷ دربارهٔ سعدی » بوستان » در نیایش خداوند » بخش ۲ - فی نعت سید المرسلین علیه الصلوة و السلام:

درپاسخ به سوال فرزانه خانم که از بیت
توراعزلولاک تمکین بس است پرسیدند
گویالولاک اشاره به حدیث قدسی زیر داشته باشد
(لولاک لما خلقت الافلاک ولولا علی لما خلقتک ولولا فاطمه لما خلقتکما)
(اگرتونبودی افلاک را خلق نمیکردم واگرعلی نبود توراخلق نمی کردم واگر فاطمه نبود هیچ یک از شما راخلق نمی کردم)
طه ویس هم که خطاب های ذات اقدس الهی به پیغمبر دردوسوره مختلف است.

همیرضا در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۱۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴:

دوستان خصوصا جناب 7 لطفا در مورد مفهوم بیت 7 و این که رفتن تخت سلیمان بر سر ما ارتباطش با تعجب از رفتن مورچه در پای ما چیست می‌توانند توضیح بدهند؟
بیت بعدی هم برای من مفهوم نیست که منظور چیست؟ آیا باغبانان در شب هم از دست بلبل در ایام گل در عذابند؟
متشکر

مجتبی در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۴۱ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۲۷ - حکایت درویش صاحب‌نظر و بقراط حکیم:

نگارنده را خود همین نقش بود
دال واژه ی "خود" جاافتاده است.

... در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۰۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲:

در دو مورد دیگر هم راه به جایی می برد و در تمام موارد مشابه دیگر.
نکته خاصی نداره. واضحه. قشر خاصی از زن ها، همه زن ها نیستند. مثلا «کنیز»ها قشر خاصی از زن ها بودن. وقتی کسی کنیزها رو خطاب می کنه شما حق ندارین بگین همه زن ها رو خطاب کرده پس مادرها رو هم که جزئی از زنها هستند خطاب کرده.
حالا اگه در زمان یا مکانی خاص در چارچوب زبانی لفظ «زن» مجازاً به معنای کنیز به کار بره (البته مثال غیر واقعی هست، حداقل من تاحالا این رو ندیدم که زن در معنای کنیز به کار بره) و کسی لفظ زن رو در این معنا به کار ببره شما حق ندارین خطابش رو تعمیم بدین، چون اینجا لفظ «زن» جامع جنس مونث نیست، بلکه مجازاً به مفهوم قشر خاصی از زن ها به کار رفته.

ناشناخته در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۸:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲:

.....عزیز
فرمایش سرکار در باره " خانم باز " راه به جایی می برد، در دو مورد دیگر ؟
مگر که " مفهوم جنسیت به شکل جامع "
نکته ای دارد که فهم آن از من بر نمی آید.

... در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۷:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲:

ناشناخته عزیز
نه. مفهوم جنسیت به شکل جامع خودش رو ندارن. چون دقیقا به یه قشر خاص از زن ها اشاره می کنن پس فاقد جامعیت و قابلیت تعمیم هستن. دقیقا بار مفهومی جنسی دارن.

نادر.. در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۶:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۷:

چشم سوی "چراغ" کن
سوی چراغدان ..

ناشناخته در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۵:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲:

...
می فرمایید " زن باز " خانم باز " دختر باز " هیچکدام
مفهوم جنسیت با خود ندارند ؟؟
لابد مانای جنسی شان را نیز منکرید!!

وفایی در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۰۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۵:

آقای اباذر شما نه سرگشته هستید نه وامانده !! و نه به گزاف راهی دراز رفته و تهی دست باز گشته... شما دارای روحی سلیم هستید که اتصال و یگانگی اش با خداوند را فراموش نکرده شما راه حقیقت را می شناسید و نه وا مانده بلکه جانی پویا دارید . شما در راه گزاف و باطل نیستید و دست شما نه تهی بلکه شاخه معرفتیست .
بعضی افراد حتی وقتی می خواهند از شخصی تعریف کنند مکررا او را تحقیر می کنند ! به یقین ایشان عزت نفس بسیار پایینی دارند .

۷ در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۵۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵:

من همیشه نگران و چشم براه بودم تا برای یک دم هم که شده مر یاد کنی ولی افسوس که نکردی با این همه باز هم نومید نیستم که اگر هم نشد دست کم به اندازه توانم کوشیده باشم.

۷ در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۴۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵:

من این چنین آدمی بودم ولی تو:
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
و در ادامه:
بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم
جای این دو بیت باید عوض شود

۷ در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۴۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵:

مصرع اول در واقع اینچنین باشد:
اگر حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد

۷ در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۳۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵:

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم
حکایت در مصرع نخست: ماجرا و داستان
حکایت در مصرع دوم: متل،اتل متل،قصه
یک سخن(از زوی مهر یا بی مهری) از دهان تو بر من چنان داستانی است که سرزنش یا دلسوزی دگر مردمان در برابر آن متلی بیش نیست.
مهربانی و نامهربانی تو کجا و سرزنش و دلسوزی دیگران کجا

متین در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۰۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۲ - تفسیر خذ اربعة من الطیر فصرهن الیک:

اشتباهات نوشتاری را به کم سوادی من اتوکرکت أیفون ببخشائید

متین در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۰۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۲ - تفسیر خذ اربعة من الطیر فصرهن الیک:

با درود
آن گاه که ملویل کتاب موبی دیک را نشر داد غالباً در آمریکا مورد انتقاد شدید قرار گرفت تا حدی که آن را داستان دراز و بی ارزش خواندند. اما در انگلستان ملویل را با شکسپیر مقایسه کردند. امروز موبی دیک در به عنوان یک شاهکار جهانی قلمداد میشود. که میداند آن چه را که میآید.
نقش هنر تفکر و آغاز مناظره است به هر زبانی که باشد،
پارسی گو گرچه تازی خوشترست
عشق را خود صد زبان دیگرست

کمال داودوند در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۵۴ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۳۳:

بنده این رباعی رابادوستان به اشتراک گذاشتم و جمع این رباعی از 6136

حامد در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۳۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵:

زنده یاد ایرج بسطامی هم به زیبایی این شعر رو خونده نور به قبر هردوشون

محمد در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۰۷ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶:

بیت بیست و دوم مصرع اول، کلمه ی "را" باید از آخر مصرع حذف شود تا وزن درست دربیاید.

محسن حیدری در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۵۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷:

عالی بود این شعر

ساقی در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹:

دلم جز مِهر مَه رویان طریقی بر نمی‌گیرد
ز هر دَر می‌دهم پندش ولیکن دَر نمی‌گیرد
امیر مبارزالدین محمد مظفر، بانی سلسلهٔ آل مظفر و پدر شاه شجاع، چنان که در دیوان حافظ و دیگر منابع مشهود است، بسیار تندخو و زودخشم بود و در مجازات کردن، سرعت و خشونت داشت. وی در بازگشت از سفر جنگی با آذربایجان، بر دو پسرش شاه شجاع و شاه محمود و خواهرزاده اش شاه سلطان ظنین شد و دو پسر را به کوری و خواهرزاده را به کشتن تهدیدنمود.
آن سه تن، سحرگاهی در اصفهان، "امیرمحمد" را غافلگیرکرده وناگهان برسرش ریختند ودست وپای اورابستند وزندانی کردند. شاه شجاع ازهمانجابر تخت برنشست و بر سرش به نشان سلطنت، چَتر گرفتند و امیرمحمد را به قلعه طبرک فرستادند و در آنجا کور کردند.
شاه شجاع خود شاعر واهل ِ ادب ومعرفت بوده و باحضرت حافظ روابط صمیمانه ای داشته،این روابط دارای ِ فرازوفرودی نیز بوده است.
تقریباً در نیمه یِ اوّل سلطنتِ شاه شجاع، روابطِ حافظ با شاه ، حَسَنه بو ده و شاعر آزاده در مجالس ادبی که با حضور شاه در دَربار مُنعقد می شده شرکت می کرد. در این مجلس ، اشعار شاه شجاع و سایر شرکت کنندگان مطرح و گاه مطلع غزلی مطرح و از ان توسط ِشاعران استقبال بعمل می آمده است.
شاه شجاع غزلی دارد با این مَطلع :
چه شد جانا بدین گرمی که سوزم در نمی گیرد؟
مگر فریاد مَهجوران تو را در سر نمی گیرد.؟
که گویا خطاب به خواجه حافظ بوده است.این غزل مورد توّجهِ حافظ قرار گرفته و در پاسخ به او وبه منظورِ نشان دادن قریحه و طبع روان خویش، این غزل را سروده و در آن نظرات و عقایدش رانیز بیان کرده و رفتار و کِردار صوفی ِ اَزرَق پوش را با طنزی ظریف به باد انتقاد گرفته است.
البته باید دانست که اگرفرض ِ اینکه "این غزل درپاسخ به شاه شجاع سروده شده باشد" باز باید درنظر داشت که اینگونه نیست که همه یِ مطالب وهمه یِ بیتها خطاب به شاه شجاع گفته شده،چراکه روش ِ حافظ دراستقبال ازشعر دیگران یا پاسخگویی به شعر دیگرشاعران،روشی کاملن منحصربفرداست ومعمولن حافظ مضامینِ ِ چنین غزلها را بصورت ِ کلّی می آفریند ودرلابلایِ مطالب،پنهانی ودرلفّافه ویا بعضاً آشکار نیز به مخاطبِ مورد نظر اشاره ای می کند تا نکته جویان وجویندگان ِ حقیقت نیز‌‌‌راحت تربه مقام ِ نزول ِغزل پِی ببرند.واین ازهوشمندی حضرت حافظ است که چنین غزلیّاتی رافراشمول می سراید تا مخاطبین ِ بیشتری را دربَرگیرد. دراین غزل دقیقن این اتّفاق رخ داده است،یعنی حتّابدون ِ درنظرگرفتن ِ اینکه غزل درپاسخ به چه کسی سروده شده، جایگاه ِغزل،لَطمه ای نمی بیند و همچنان،خاصیّت ِهمه گیری وفرا شمولی ِخودراحفظ می کند.چنانکه ملاحظه میگردد، دربعضی غزلها که حافظ به ناچار اسم شخص ِ خاصی مانندِ "تورانشاه یا حاجی قوام الدین" رابُرده است،اندکی ازخاصیّت ِ فراشمولی ِغزل کاسته شده است.‌
معنیِ بیت، دل من به غیراز عشق ورزی به زیبا رویان ِ گُلندام، روش دیگری را در پیش نمی گیرد. هرچقدرهم دلم را پندواندرز می دهم که ازاین طریق دست بردارد،در او اثری نمی کند و از عشق و رندی روی گردان نمی شود که نمی شود.
دراَزل بَست دلم باسرِ زلفت پیمانه
تااَبَد سرنکشد وازسر ِ پیمان نرود.
خدا را ای نصیحتگو حدیث ِساغر و مِی گو
که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی‌گیرد
ای اندرزگو،برای خاطرخدا ازپیمانه وساغر وشراب سخن بگو زیرا بر صفحه یِ خیال ما نقشی بهتر ازین جایگزین نمی شود. خیال ِ ما هرنقش دیگری جز نقش ِ ساغر وشراب،مشوّش وپریشان می گردد. برما حدیثی جز باده وپیاله،حدیثی مگوی وازما جزحکایتِ مهر ووفاچیزی مپرس.
ماقصّه ی سِکندر ودارا نخوانده ایم
ازمابه جزحکایت ِ مهر ووفامپرس
ای نصیحت گو ترا بخدا بیا و از جام و باده نوشی صحبت کن که در ذهن و خیال ما چیزی خوشتر از این نیست . حافظ با وعظ بی معنی و نصیحت و پند اندرزگویان که مقام رندی را نشناخته اند میانه ای ندارد و مخصوصاً در این غزل چند بار از پذیرفتن پند و نصیحت آنان سر بازمی زند .
گرزمسجدبه خرابات شدم خُرده مگیر
مجلسِ وعظ درازاست وزمان خواهدشد.
بیا ای ساقی ِگُلرخ بیاور باده یِ رنگین
که فکری در درون ما از این بهتر نمی‌گیرد
درادامه ی ِ بیت ِ قبلی ،تاکیدی موُکّد برهمان مطلب است امّا با عبارتی دیگر.
ای ساقی گلچهره برخیز و جام ِ شراب ِگلرنگ بیاور که در ذهن وخاطر ِما صحنه ای زیبا تر از این نقش نمی بندد.
بیارزان مِی ِ گلرنگِ مُشک بوجامی
شرار ِ رشگ وحسد در دلِ گلاب انداز
صُراحی می‌کشم پنهان و مردم دفتر اِنگارند
عجب گر آتش این زَرق در دفتر نمی‌گیرد.
جام ِ می وتُنگِ شراب را پوشیده وپنهان درزیر ِخرقه حمل می کنم و مردم گمان می بَرند که من درزیر ِبغل ِخود دفتر وکتاب با خود دارم حمل می کنم! (کنایه ی ِ شیرین و طَنزی لطیف است نسبت به ریاکاری ِ زاهدان ریایی وصوفیان.) جای شِفتگیست که آتش ِاین حُقّه بازی وحیله گری دفترما را نمی سوزاند.
این شیوه ی ِ منحصربفرد ِ حضرت حافظ است که کارهای ِ خلافِ اصول ِ اخلاقی را به خودنسبت می دهد تازشتی های آن رابرجسته تربنمایاند. واَلحق که چقدر این شیوه کارسازتر واثربخش ترازنصیحت ِ واعظانه واقع می گردد. درمجلس ِوَعظ، واعظ خودراپاک ومنزّه می انگارد ودیگران راگناهکار می پندارد وازاین موضع به ارایه ی ِ نصیحت می پردازد.ازهمین روست که این شیوه برای نصیحت واندرز جواب نداده ونمی دهد!.
حافظ آراسته کن بَزم وبگوواعظ را
که ببین مجلسم و ترک ِ سر ِمنبرگیر
دفتر درمصرع ِ اوّل مصداق ِ خارجی ندارد وجام شراب است که مردم به اشتباه می پندارند دفتراست!. دفتر دربیت ِ دوم استعاره از اعتبار وشخصیتِ شاعر است که به رغم ِ این ریاکاری لطمه ای نمی بیند! می فرماید: من این حُقه بازی را انجام می دهم درعجبم که آتش ِ این ریاکاری،حیثّیت ِ مرا نمی سوزاند مشت ِ مرا وا نمی کندوآبروی ِ مرا برباد نمی دهد.!
شاعربامهارتِ خاصّی که داردبه لطفِ طبع ِ کنایه پرداز ِخویش،رشته ی ِ سخن رابگونه ای به پیش می راند که مخاطب رادرناخودآگاهش به این نتیجه برسانَد که:
"پس با این حساب،صوفیان وزاهدان ِ ریایی نیزازاین قائده مستثنی نیستند،آنها نیزچه بَسا حُقه بازیهایی ازاین دست بکار می بندند ومشتشان این چنین می شودکه وا نمی گردد،آنهانیز با این شیوه ریاکاری می کنند که آبرویشان همچنان در نظرگاه ِمردم محفوظ می ماند!."
"آتشِ ریاکاری" باخاصیّت ِ "سوزندگی ِ مِی وباده" که دارای الکل است ودرون رانیز به آتش می کشاند،تناسبِ پنهانیِ زیبایی خَلق کرده است واین هنرنمایی دلالت برذوق ِسرشار وطبع ِنکته پرداز ِشاعردارد که تاچه اندازه درانتخابِ ِ واژه ها،دقّت وو سواس به خرج می دهد.
نمونه درباب اینکه مِی آتشناک است:
بیا ساقی آن آتش ِ تابناک
که زردشت می‌جویدش زیر ِ خاک
به من ده که در کیش ِ رندان مست
چه آتش‌پرست و چه دنیاپرست
من این دَلق ِ مُرقّع را بخواهم سوختن روزی
که پیر ِ می فروشانش به جامی بَر نمی‌گیرد
دَلق مُرقّع:خرقه ی پشمینه ی ِ وصله دار ، خرقه ی ِ چندین تکّه به هم دوخته شده با رنگهای مختلف
من این خرقه ی بی مقدار را که پیر می فروشان، آن رابه جامی نمی خرد( باجامی عوض نمی کند ) بلاخره به آتش خواهم کشید.خرقه ای که به یک پیاله مِی نمی ارزد به چه دردی می خورد.همان بهتر که درآتش بسوزد.
درموردِ ِپیرمغان؛پیرطریقت،پیرمیکده،پیرمیخانه، پیرخرابات، پیرگلرنگ، پیردُردی کش و پیر می فروش، درغزلهای پیشین توضیحاتِ کافی داده شده،گفتیم که ممکن است منظور ِ حافظ ازاین واژه های دلنشین ،همان خداوند بوده باشد،یاشاید این شخصیّت اصلن وجود خارجی نداشته وتنهایک وجود ِخیالی بوده باشد که بَرساخته ی ِذهن اُسطوره ساز حافظ است. به نظرنگارنده حافظ این مرشد ِآسمانی- خیالی را خَلق نموده تا نمونه یِ انسان کامل برای مخاطبین قابل ِ تصوّر ودرک باشد.ازهمین روست که حافظ نکات ِ اخلاقی واندیشه های انسان ساز را از زبان ِ شیرین ِ آن پیر ِ پاک باطن نقل قول می کند تابردل وجان ِ جویندگان ِ پندارهای نیک،نیک تربنشیند:
نخست موعظه ی ِ پیرصحبت این حرف است.
که ازمصاحب ناجنس احتراز کنید.
از آن رو هست یاران را صفاها با مِی ِ لَعلش
که غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمی‌گیرد
یاران عاشق رااز این جهت با شرابِ لعل فام یا لب ِ مستی بخش ِ او شوروحال وصفایی هست که لب های لعل فامش خاصیت ِشراب را دارد و جز راستی از آن بر نمی خیزد.ذاتِ لبانش مستی بخش است وهیچ ناخالصی درآن وجودندارد. لبش باده ی ِ ناب است.دراینجا اشاره ای هم به مستی وراستی شده است.چنانکه هرکس باده ی ناب وبدون ناخالصی خورده باشد،چنان مست وازخود بیخودمی شودکه آنچه که در دل دارد ودرزمان ِهوشیاری نتواند برزبان آورد،بی هیچ شرمی برزبان می آورد وحرفهای دلش رابه اطرافیان بی ملاحظه می گوید وهرکه بشنود می گوید الحق که مستی وراستی.
دراَزل دادست ماراساقی ِ لعل ِ لبت
جُرعه ی ِجامی که من مدهوش ِ آ ن جامم هنوز
سر و چشمی چنین دلکش تو گویی چشم از او بَردوز
برو کاین وعظِ بی‌معنی مرا در سر نمی‌گیرد
خطاب به ملامت گر وسرزنش کننده ی ِ عشق است:
با چنین سروسیمایی زیبا و چشمانی جذّاب و دل سِتان ، تو به من می گویی که چشم و دل از او بر دارم و از او صرف نظر کن؟!!
مطمئن باش که این اندرز های بیهوده ی ِ تو در سرِمن فرونمی رودوهیچ تاثیری در من نخواهدکرد.
من نخواهم کرد ترک لعل ِ یاروجام مِی
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است
نصیحتگوی رندان را که با حکم قضا جنگ است
دلش بس تنگ می‌بینم مگر ساغر نمی‌گیرد
آنکه عاشقان ورندان راپند واندرز میدهدکه عشق مَبازید،وازعشق رویگردان شوید. گویی که بااراده و مشیّت ِ الهی مخالفت می ورزد و با سرنوشتی که خداوند برای آنها رقم زده است،سر ِجنگ دارد!.
رندان اگر باده پرست و عاشق هستند،به اراده ی خداوند ِقادراست وهیچ چیزی حتّا افتادن ِیک برگ ازروی شاخه ی ِ درختی نیز بی خواست واراده ی او صورت نمی پذیرد.ملامتگران ازروی ِ تنگ نظری و کوته بینی مخالفت می کنند،آنها دگراندیشان راازجهل ونادانی برنمی تابند. آنها چون خودشراب نمی نوشند، افسرده حال وبدبین وتنگ نظرهستند ،
از مضامین ِابیات این غزل چنین بر می آید که شاعر آزاده و بی پروا، به رغم ِ توصیه ی ِاطرافیان وطعنه ها وتهدیدهای نصیحت گویانِ،از راهی که پیش گرفته،رویگردان نیست وهمچنان عقایدِ آزاداندشی ِ خودرامطرح می سازد و بی پرده ازساقی و شراب ولب لعل ِ یار سخن ها می راند تا جایی که به شریعت نیز بی اعتنایی می کند،به متولیّان وزاهدان وعلمای یکسویه نگر،دهن کجی می کند ودست به افشاگری ِ مسئولانه می زند.
نِفاق وزَرق نبخشد صفای ِ دل حافظ
طریق ِ رندی وعشق اختیارخواهم کرد
میان گریه می‌خندم که چون شمع اندر این مجلس
زبان آتشینم هست لیکن در نمی‌گیرد
بین ِ گریه خندیدن نشان ازناامیدی واستیصال است یعنی کار بگونه ای گره خورده که امکان ِ گشایش وجود ندارد.اشاره به مَثل ِ معروف ِ:کارم ازگریه گذشته است بدان می خندم. حافظ درچنین شرایطی قرار گرفته،هرچه فریاد می زند به جایی نمی رسد. فریادِ حافظ ازاین است که سخنانش درآگاهی بخش به مردم وبیداری ِ آنها تأثیری نکرده ومردم همچنان درخواب فرورفته اند. بیدارکردن ِمردمی که خودشان رابه خواب زده باشند امکان ندارد.
کارم ازگریه گذشته ،میان گریه می خندم چرا که همانند شمع، زبان آتشینی دارم اما سخنانم در اهل ِ این مجلس تأثیری ندارد ومن ازاین بابت مستأصل شده ودرکار خویش فرومانده ام.ازهمه طرف تهدید وتکفیر وطردشدن،حافظ راازهرسو ناامیدساخته است.
امّا با این حال او به عشق ایمان دارد.اوعشق ورزی را رها نخواهد کرد تا مگر گشایشی حاصل گردد.
عشق می ورزم وامید که این فنّ ِ شریف
چون هنرهای دِگر موجب ِ حرمان نشود
چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی‌گیرد
پس ازآن ناامیدی ومیان ِ گریه خندیدن دوباره به عشق روی می کند تا به نوشداروی ِ عشق، دل ِ بی قرار خودرا تسکین بخشد.
چقدر زیبا وحیرت انگیز دل ِ مراشکار کردی، مرحبا ،آفرین،احسنت برآن چشمان ِ مستت که درعین ِمستی، دلی را که همچون مرغ ِ وحشی چابک و زبردست است به راحتی صید کردی. ازاین بهترنمی شود. کسی مرغان وحشی را بهتر از این نتواند شکار کند.
معلوم است که شاعر ازاینکه صید ِ آن دلبر ِ مست چشم،شده بسیار شادان وخوشحال است .چراکه این منتهای ِ آرزوی ِ یک رند ونظربازاست که گرفتار ِ بند دلبری عیّارشود. درجایی دیگر حافظ بختی بلند طلب داردتا روزی توسط ِ معشوق صیدشود.
حافظا گرمَدد ازبخت بلندت باشد
صیدِ آن شاهدِمطبوع شمایل باشی
سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است
چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمی‌گیرد
استغنا: بی نیازی
ظاهرن معشوق توّجهی به عاشق ندارد وغرق درناز ونعمتِ خویش است. دربیت ِ قبلی نیز حافظ برای تسکین ِ دردِ خویش چنان مرحبا می گفت وتحسین می کرد.حافظ ازروی ِ رندی معشوق را درعمل ِ انجام گرفته قرارمی داد.حافظ عاشق است وخودش چنانکه دیدیم دلش می خواهد صیدِ آن شاهباز بلندآشیان شود.حالا که خودش گرفتار ِ جذابیت ِ آن چشمان ِ مست شده،رندی به خرج داده ومی فرماید تومراشکار کردی مرحبا ،احسنت......
دراین بیت می بینیم که ترفندِ رندانه ی حافظ جواب نداده ومعشوق همچنان بی توّجهی می کند.(درادبیات ِ عاشقانه ی ما بی توجهی معشوق پایانی ندارد.)
معنی بیت:شاعرپس ازبه سنگ خوردنِ تیر ِ ترفند،می فرماید:
ما حَصل کلام وجان ِسخن در این است که ما(عاشقان) همیشه نیازمندانیم و معشوق ازهمه چیزبی نیاز وغرق درناز وعشوه ی ِ خویش است وازنیازهای ما خبرندارد. ای دل چه فایده که افسونگری(همان ترفندی که دربیتِ قبلی بکاررفت ونگرفت) در معشوق اثری ندارد.
پس نیازی به ستایش وتعریف وتمجید نیست واینها هیچ اثری دردل ِ سخت اوندارد.
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود دردلِ سنگش اثرنکرد
من آن آیینه را روزی به دست آرم سکندروار
اگر می‌گیرد این آتش زمانی ور نمی‌گیرد
درباره ی آئینه وارتباط ِ آن بااسکندر که درادبیاتِ کهن ِ ما موج می زند باید دانست: پیش از اختراع جیوه و استعمال آن برای ساختن آیینه،ازفلّزاتی مثل مس وآهن استفاده می کردند وپس از صیقل دادن ،آنهارا به جای آیینه بکار می گرفتند.آئینه ها پس ازمدتی زنگ می زدند ومردم ناچاربودند هر چند یکبارآن را صیقل ِمجدّد داده و سطح آن را از رنگ زدگی پاک نمایند.
اسکندرازآنجا که برای رسیدن به کشف ِ آیینه ،متحمّل ِ زحمات ِ فراوانی شد وتلاش وکوششی بسیارنمود،به همین سبب،ازبُعدِ خستگی ناپذیری وسِماجت دربدست آوردن آئینه، واردِ ادبیات ما گردید ودستآویزی برای شاعران شد.
صرف ِ نظر ازصحت وسُقم ِ داستان، گویند که اسکندرآئینه را ازآهن واز نوع مُقعّر ساخته و در مَدخل ِ بندر اسکندریه نصب کردتا با آن توانسته باشد، آمد وشد ِ کشتی ها را دردریا،رَصَدکرده و بابهره گیری از تابش ِ نور خورشید و تمرکزدادن ِ آن وانعکاس ِ آن در کشتی های دشمن، آنهارا به آتش بکشاند....!
باتوّجه به اینکه به واسطه یِ این آئینه ی مُقعّر،قادربه مشاهده ی ِ کشتیها در دوردستهای دریاها بودند،آن راجام ِ جهان نما نیزمی گفتند.
حافظ بادستاویز قراردادن ِ این داستان، اشتیاق وتلاش ِ خودرا به اشتیاق و تلاش ِ اسکندرتشبیه کرده است.
آیینه راهم می توان به معنی ِ دل عاشق گرفت که قراراست با آتش ِ آه، پاک وصیقل خورده شودزنگارها زدوده شود وآیینه وارقابلیّتِ دریافتِ تصویر ِ یار را پیدا کند.اگرچه آتش ِ آه ِ عاشق گاهی می گیرد وگاهی نمی گیرد.یعنی اگرچه کارخوب پیش نمی رود. من تلاشی بی وقفه خواهم کرد،ازپای نخواهم نشست، بلاخره روزی بدست خواهم آورد.
روی ِ جانان طلبی آینه راقابل ساز
ورنه هرگز گل ونسرین ندمد زآهن و روی
"آئینه" راهم می توان استعاره ازدل ِ پاک وجهان نما ی ِ دلبردانست که عاشق به دنبال ِ بدست آوردن ِ آن دل، دست به هرترفند(بشرح ِبیت های پیشین) می زند وهیچکدام کارسازنمی افتند.لیکن عاشق ازکاردست نمی کشد وبه تلاش ِ خودادامه می دهد. همانند ِاسکندر که درپی بدست آوردن ِ آئینه ی جهان نما ،تمام جهان راتسخیرکرد من خواه آتش ِ آه ِ دل ِ من وآتش ِاشتیاق ِ من در این آیینه مؤثرافتد یانیافتد به سعی وتلاشم ادامه خواهم داد.
یارب این آینه ی حُسن چه جوهر دارد
که دراو آه ِ مرا قوّت ِ تاثیرنبود.
خدا را رحمی ای مُنعِم که درویش ِ سر کویت
دری دیگر نمی‌داند رَهی دیگر نمی گیرد
توانگرا ،ای که دارای نعمتِ فراوان هستی، محض ِ رضای خدا، کرمی کن که این دوریش ِ سر کوی تو،نه توانگر دیگری را دارد که روی ِ نیازبر او ببرد، نه راهی دیگر می شناسد واگرهم توانگری باشد وراهِ دوّمی، این درویش وفادارتوهست وبه جایی دیگر نخواهد رفت.
حافظ تا اینجای کار، مضامین را بگونه ای کلّی و رندانه بکار گرفته که بدون ِ درنظرگرفتن ِ مخاطبِ غزل(شاه شجاع)،هیچ صدمه ای به پیکره ی ِ غزل نمی خورد واین درحالیست که حافظ درمجلس ِ شاه باحضور شاعران،این امکان راهم دارد که چنین وانمود کند که تمام ِ غزل درتمجیدِ شاه سروده شده است.
بدین شعر ِ ترِ شیرین ز شاهنشه عجب دارم
که سر تا پای حافظ را چرا در زَر نمی‌گیرد
شاعر درآخرین بیت نیز اسمی از شاه شجاع نیاورده وتنها به واژه ی ِ "شاهنشه" اکتفانموده تا درصورت ِ لزوم توانسته باشد ادّعا کند که اصلن این غزل ارتباطی به شاه شجاع ندارد.
با این شعر تازه وآبدار ، از شاهنشاه که خود شاعر و اهل سخن است، تعجّب می کنم که چرا به پاس ِ این غزل ِ ناب،سرتاپای ِ حافظ را با طلا وجواهر نمی پوشاند؟
شاعربارندی وهنرنمایی،شاه را درحضور شاعران ومیهمانان ِاهل ِ دانش،درشرایطی قرارمی دهد که ناچار به اعطای پاداشی درخور ِ شان ِ حافظ اعطا نماید.
زشعر دلکش حافظ کسی بود آگاه
که لطف ِ طبع وسخن گفتنِ دَری دارد

۱
۳۵۱۶
۳۵۱۷
۳۵۱۸
۳۵۱۹
۳۵۲۰
۵۵۴۵