گنجور

حاشیه‌ها

مهناز ، س در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۰۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴:

گرامی نادر،، خان
برداشت شما به نظر درست تر است از برداشت من
ممنون
مانا باشید

آرش تبرستانی در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۲۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵۶ - در بیان آنک حال خود و مستی خود پنهان باید داشت از جاهلان:

گر ز نام و حرف خواهی بگذری
پاک کن خود را ز خود هین یکسری
همچو آهن ز آهنی بی رنگ شو
در ریاضت آینهٔ بی زنگ شو
خویش را صافی کن از اوصاف خود
تا ببینی ذات پاک صاف خود
اگر می خواهی از اسامی و حرف ها و تاثیرات دنیای پیرامون خود بگذری و به مرحله ای بالاتر برسی نفس را تزکیه کن و از اوصافی که از پیرامونت گرفتی بری شو و مستقل از بیرون به خود اصیلت بپرداز در این صورت از آهنی کدر به آیینه ای پاک تبدیل می شوی و گوهر خود را هویدا می کنی

آرش تبرستانی در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۰۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵۶ - در بیان آنک حال خود و مستی خود پنهان باید داشت از جاهلان:

علمهای اهل دل حمالشان
علمهای اهل تن احمالشان
علم چون بر دل زند یاری شود
علم چون بر تن زند باری شود
گفت ایزد یحمل اسفاره
بار باشد علم کان نبود ز هو
دانش اهالی معنا مرکب آنهاست و با آن به سمت حقیقت میروند ولی دانش ماده گراها باری بر دوش آنهاست زیرا با آن به سمت مقصد حقیقی نمیروند ولی آن را با زحمت کسب میکنند همانطور که در آیه 5 سوره جمعه آمده:کسانی که مکلف به تورات شدند، ولی حق آن را ادا نکردند، مانند الاغی هستند که کتابهایی حمل می کنند

نادر.. در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸:

محرم راز دل شیدای خود
کس نمی‌بینم ز خاص و عام را ..
غزل سرایی ها در اساس، درد دل و بیان شوق است با خویشتن خویش ..

بابک چندم در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۳۳ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۶ - حکایت دانشمند:

و کما فی السابق رفتیم در حبس...

بابک چندم در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۳۱ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۶ - حکایت دانشمند:

با پوزش آنچه را که ٓآ ā تایپ شد اَ a بخوانید

بابک چندم در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۲۸ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۶ - حکایت دانشمند:

دو دوست گرامی اردشیر و جناب ...،
همان گٓزٓم است.
پٓنجه گزیدن یا دست گزیدن به معنای افسوس خوردن است،
ولی گزیدن معانی دیگری نیز دارد: ضرر رساندن، آزار رساندن، عذاب دادن، کیفر دادن.
این از گزیت (gazit) و گزیٓت ( gazyat عربی: جزیة) می باید آمده باشد. و آن:
1- پولی که پادشاهان و حکام همه ساله از ملوک زیر دست و رعایا می گرفتند.
2-وجهی که از کافران ذمی می گرفتند و آنان را امان می دادند.
بیت:
"که فردا شود بر کُهٓن میزٓران
به دستار پٓنجه گزٓم سر گران" (هر دو گ فتحه دارند)
معنی:
چو فردا رسد بر این دستار به سرِ کهنسال
از بابت این دستار ضرر و آزار رسانم و مغرور باشم
دستار در مصرع اول عمامه معمولیست که همگان سر می کردند ولی در اینجا منظور سعدی دستار یا عمامه درویش است یعنی که آن شخص خود را درویش می خواند و می داند.
دستار در مصراع پسین منظور عمامه قاضیست، یعنی که از بابت این عمامه قاضی به دیگران آزار و ضرر رسانم و سرگران یا مغرور باشم.
پرسش دوم،
توصیه مخلص که این سه بیت را به این ترتیب بخوانید:
"دل آزرده را سخت باشد سُخُن
چو خصمت بیفتاد سستی مکُن"
چو دستت رسد مغز دشمن برآر
که فرصت فرو شوید از دل غبار
بدین شیوه مرد سخنگویِ چُست
به آب سخن کینه از دل بِشُست
مصراع نخست دو معنی مجزا دارد، ولی در اینجا هر دو معنی را با هم در بر دارد:
1-دل آزرده از سخن سخت و گران است که دل آزرده گشته
2-دل آزرده در پاسخ، سخنِ سخت و گران روا می دارد
سپس:
چو خشمت فرو نشست سستی مکن، یعنی عاری از خشم و خسم باش ولی بی خیال طرف نشو و از پاسخ دادن او منصرف مشو
بیت بعد،
این طنز و مزاح سعدیست و آنچنانکه امروزه گوییم طرف مُخ زد، اینرا به نبرد تشبیه کرده :
می گوید مُخ طرف را بزن آنچنان که در نبرد زنند
که فرصت، و یا این زمان مغتنم، را داری که که غبار دل یا همان دل آزردگی را از وجودت بزدایی.
بیت سوم:
توضیح می دهد که به این شیوه مرد چالاک از سخن بهره برده و هم پاسخ طرف را می دهد، و هم مانند آب پاک دل آزردگی را از وجود خود می زداید.
---
برخی از روانکاوان و روانپزشکان عصر جدید نیز همین را توصیه می کنند که اگر از شخصی دل آزردگی و یا کینه ای داری با او در میان آور و به صحبت بنشین.
یُگیان (yogis) نیز مقوله ای دارند به نام واسانا (Vasana) که اثرات و زخمهایی است که بر ذهن نشسته و آنان نیز همین مطرح کردن و در میان گذاشتن آنرا توصیه می کنند، و اگر که گفتگو و در میان گذاردن آن با شخص دیگر مقدور نباشد آنگاه نوشتن آنرا بر کاغذی و در آتش انداختن آن.
این هم برای آنانی که سعدی را عارف نمی دانند!...
پرسش دیگری باشد در خدمتم

نادر.. در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۴۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴:

حمید رضای عزیز
اگر به درستی درک کرده باشم، گویی مقام یار را به مقام سلیمان و خود را به موری تشبیه کرده و میگوید عجب است اگر در صورت گذرِ یار از جایگاه او با آن شیوه دلبری - عنایت یار به او به قیمت جانش- ، او به فکر جان خود باشد و نگران که در زیر پای یار نماند (اشاره ضمنی به داستان سلیمان و مورچه) ..

Mahmoud Karimi ‎Alavi در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۳۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۶۶ - قصهٔ هدهد و سلیمان در بیان آنک چون قضا آید چشمهای روشن بسته شود:

چناب هادی زعیمی عزیز. نمی دانم در کچای نوشته شمس الحق غروز و کب کبه و باد دیدی که وی را بباد شماتت گرفتی. شما که می دانید ما ایرانیان و فارسی زبانان تا چه مایه در نوشتن آرا خود و مشارکت فکری و فرهنگی با یکدیگر کم کار و بی تجربه واهل امساکیم، پس چرا شوق و تنوع و زیبایی را در نوشته امثال شمس الحق در نمی یابید و بر نمی تابیذ؟ آگر براستی از متن پر معانی مولانا سکوت می طلبید خو،بد به نسخه شخصی خود در خانه یا در کتابخانه ای مراجعه نمایید. با احترام

همیرضا در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۱۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶:

«عیب» در خوانش فعلی معرفه فرض شده و «قدیم» به معنای ذاتی و ازلی و در مقابل «محدث» شبیه به این مصرع خیام در نظر گرفته شده:
«
تا کی ز قدیم و محدث امیدم و بیم
چون من رفتم جهان چه محدث چه قدیم
»
معرفه به این معنی که (=این عیب که در موردش صحبت می‌کنم در من ذاتی است)
احتمالا چسباندن قدیم به عیب با کسرهٔ بعد از عیب (عیبِ قدیم) هم درست باشد (عیب قدیمی، نکره بگیریم عیب را).
نکره به این معنی که (=من این عیب قدیمی را دارم که ...)
تا نظر صاحب‌نظران چه باشد.

وفایی در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۴۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۶:

" بگه " کاملا درست است . فرهنگ معین جلد اول : بگه و بگاه همان پگه و پگاه هستند . شکل قدیمی کلمه پگاه ، بگاه بوده که در زمان مولانا رایج بوده .

نادر.. در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۳۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴:

چون بلبل در بین الطلوعین که به یک معنی داخل شب است ، شروع به خواندن میکند بدو شباهنگ گفته شده است ..

دکتر ترابی در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶:

مهناز گرامی، دوست جان !
(چنانکه دوستم روفیا نخستین بار گفت و برخی از یاران حلقه می گویند ) و این حلقه نه آن " حلقه " است !
که حلقه مهر و دوستی است، حلقه خردورزی
باری،
از دوست بسا نکته که گفتیم و کم است
بی دوست سرای دل پر از درد و غم است
ما دیده به دیدار تو روشن کردیم
کآیینه روی دوست ، خود جام جم است
در آیینه رخ دوست خویش باز می شناسیم ،جهان را خانه دوست را وعشق را که کارمایه گیتی است

" خانه دوست در اقلیم بهاران است
در پس گردنه ی یاس کبود
در آبادی شبنم ، باران
کوچه فروردین
کلبه ای خاموش است، مردی تنها
که قلب آبادی دارد، روشن ، دریایی
خانه دوست در آن آبادی است "
یاد آن جوانمرگ گرامی
مهرتان پایدار، زندگیتان دراز و روزگار بکام باد
و بیش باد و کم مباد

ناشناخته در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲:

... عزیز
نه به هفت آب ، که رنگش به صد آتش نرود
آنچه با خرقه زاهد ، می انگوری کرد
به قول دوستان مانا و ماندگار باشید

nabavar در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۳۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴:

غزلی زیبا با خوانشی متین و عالی
ممنون جناب حمیدرضای گرامی
ماندگار باشید

مهناز ، س در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۰۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴:

توضیح
عجب ار مورچه در پا نرود
به مانای این است که : همه چیز بی مقدار است چون مورچه ای به زیر پا.

مهناز ، س در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۵۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴:

جسارت است
از این بیت
گر تو ای تخت سلیمان به سر ما زین دست
رفت خواهی عجب ار مورچه در پا نرود
چنین فهم می کنم :
اگر تو چنین با شکوه بر ما گذر کنی هر چه هست در نظرم بی مقدار جلوه می کند ،
باغبانان به شب از زحمت بلبل چونند
که در ایام گل از باغچه غوغا نرود
غلوّ درین بیت نمایان است که می گوید :
از بس بلبلان در باغ ، غوغا می کنند ، باغبان حتا شبها نیز خواب ندارد
مانا باشید

... در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۲۶ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۶ - حکایت دانشمند:

اردشیر عزیز
برداشت من از «به دستار پنجه گزم سر گران» این هست:
به دستار پنجاه گزی ام سر گران می شود. دستار پنجاه گزی مرا سرگران و مغرور می کند (یا سر مرا گران می کند).
فکر می کنم گز در معنای مقیاس طول اینجا مدنظر باشه و سرگرانی کنایه از غرور و تکبر. البته گرانی، سنگینی فیزیکی دستار رو هم به واسطه پنجاه گز بودن و طولانی بودن به ذهن متبادر می کنه.
ناصرخسرو: «رست او بدان رکو و نرستم من/بر سر نهاده هیجده گز شار»
در مورد نکته دومتون نظر خاصی ندارم.

رضا در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۰۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳:

آمد بدترش پی جزا را
البته در خواندن ممکن است دال تلفظ نشود.

اردشیر در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۵۱ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۶ - حکایت دانشمند:

با درود فراوان. بغایة زیبا و آموزنده بود. دو سؤال داشتم:
أول : در بیت "که فردا شود بر کهن میزران
به دستار پنجه گزم سرگران" آیا به جای "گزم" فعل "گرم" نبودست ؟ که معنای "سر گران گرفتن" از آن حاصل شود؟
دودیگر آنکه در بیت " دل آزرده را سخت باشد سخن
چو خصمت بیفتاد سستی مکن" معنای هردو مصراع کاملاً مشخص است ولی ارتباط معنایی بین آندو را متوجه نمیشوم، ممکن است دوستان کمکی کنند؟

۱
۳۵۱۵
۳۵۱۶
۳۵۱۷
۳۵۱۸
۳۵۱۹
۵۵۴۵