نجم الدین عبیدزاده در ۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۲۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۱۱ - افسانهٔ ارشمیدس با کنیزک چینی:
در بیت چهارم به گمانم ارشمیدوس نام به جای ارشمیدس به نام زیباتراست مآخذ حکایت نظامی برایم معلوم نیست شاید درآثارحکیمان یونانی باشد
رضا در ۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۱۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳:
کای شه سلیمان لطف وی لطف را از تو شرف
در تو را جانها صدف باغ تو را جانها گیا
در مصرع اول لطف اول را به صورت جمع می خوانند لُطَف
در مصرع دوم در همان مروارید است (دُرّ) که جان ها صدف آن هستند.
اکبری در ۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۵۲ دربارهٔ قاآنی » مسمطات » شمارهٔ ۴ - وله ایضاً فی مدحه:
بند هشتم به این صورت است:
نرگسک آن تشت سیم باز به سربرنهاد
برسر سیمینه تشت طاسک زربرنهاد
برسرآن طاس زر زرین برنهاد
بربرزرین اوزاله گهر برنهاد
تاشودآن برخشک ازگهرش آبذار
محمد دهاقین در ۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۱۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳۸ - پرسیدن موسی از حق سر غلبهٔ ظالمان را:
بیت زیر به این شکل درست است:
ز اخروهن مرادش نفس تست
کو به آخر باید و عقلت نخست
حدیث داریم که زنان باید در نماز پشت سر مردان بایستند : اخروهن من حیث اخروهن الله...
در اینجا مولانا می گوید هدف از این روایت که زنان باید در پس مردان بایستند ، منظورش نفس توست که باید عقب تر از عقل تو بایستد.لذا مصرع دوم به این شکل درست است.
احمد در ۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۱۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳:
اگر مصرع اول از بیت سوم را اینگونه بخوانیم (با اجازه حضرت سعدی) بهتر معنی خواهد داد:
شاهد که در میانه بود، شمع گو بمیر
نادر در ۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۶:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۹:
مقیم عرش بودی ..
نهایت، یک دو ساعت،
به دنیایی مجازی وصل گشتی
- که صد سالیست در ظاهر- *
همین وادی که میخوانیم آنرا:
" صحنه ی یکتا و بی چونِ هنرمندی" **
تو گویی پرتو نوری
گذر کرده است از منشور و اینک
بی نهایت رنگ، رقصان است
در اینجا نغمه ی خود خوانده و راهی شوی، امّا
نیست زین پس صحنه ای برپا
"تو"یی پیوسته پا بر جا ...
در این بازی،
بجز عشق و محبت هیچ معنایی حقیقی نیست
تو باید
بی نهایت رنگها را،
به شور عشق، دائم درهم آمیزی
که معنایی اصیل از خویشتن یابی
و از سرگشتگی هایت رها گردی،
... بسوی عرش برگردی
-------------------------------
* برداشتی از آیه 47 سوره حج
** اشاره به شعر خانم"ژاله اصفهانی" با نگاهی متفاوت
نجم الدین عبیدزاده در ۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۴:۲۷ دربارهٔ وحشی بافقی » خلد برین » بخش ۴ - حکایت:
ابیات این حکایت زیباودلکش بودولی به گمانم درقلمرو زبانی وادبی بیشتر به سبک سعدی نزدیک تر است تانظامی واگر درمیدان تقلید به مصاف سعدی میرفت شاید موفق تربود
نجم الدین عبیدزاده در ۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۴:۱۱ دربارهٔ وحشی بافقی » خلد برین » بخش ۲ - آغاز سخن:
وحشی دراین منظومه که ازنظامی تقلید کرده توانایی خودرا تااندازه ای نشان داده است زبان وحشی ساده تر ولی کمتر میتواند پختگی وجادوی کلام نظامی را داشته باشد
عباس در ۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۴:۰۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:
در مورد بیت سوم با توجه به اینکه روی سعدی به پروردگار عالمیان است، برداشت ساده آن است که خداوند دارای صورت مادی نیست و سعدی شاعر نیاز به دیدن روی محبوب را ندارد، اما محبت راستینی که از خداوند بر دلش است باعث شده که بدون دیدن روی محبوب عنان دل از کف داده و ندیده عاشق شده است.
میرصدرالدین حاجی میرصادقی در ۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۰۶ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۹:
با عرض سلام در بیت اول به نسخه اصلی رجوع شد میاوریم صحیح میباشد.
سیدعلی ساقی در ۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۶:
خنـک نـسیـم مـُعـنـبـر ، شـمـامــهای دلـخــواه
کـه در هــــوای تـو بـرخـاسـت بـامـــداد پـگـــاه
خـُنـک: سـرد ، در اینجا شبه جمله است به معنی تحسین است: خوشا ، آفرین
مـُعـَنـْبـَر:آمیخته شده به عنبر،
شـَمـامـه در اصل "شـَمـّامه" با تشدید میم است :دستـنـبـو ، عطردان طلاییِ گـوی مانندی که در دست میگرفتند و با تکان خوردن از آن بوی خوش در فضا پخش میشد.
دلـخـواه :مطلوب ، دلـپـذیـر
هـوا :ایهام دارد : 1- هـوا ، جوّ 2- آرزو ، میـل 3- پشتیبانی،هواداری
بـامـداد :صبح
پـگاه:زود
بامداد پـگاه :صبح خیلی زود ، سحر
خطاب به معشوق می فرماید:
چه نیکو است نسیم خوشبـوی عطردان دلـپـذیـری که صبح زود از هوای تـو( معشوق) بر میخیزد.
دلـیـل راه شـــــــو ای طـایــر خـجـسـتــه لـقــا
کـه دیـده آب شـــــد از شــوق خـاک آن درگــاه
دلیل: راهـنـمـا
طـایـر : پـرنـده
"دلیل راه شو ای طایر خجسته لقا" اشاره ی ملیحی به "هـُدهـُد" در داستان حضرت سلیمان دارد که خبر خوشی از یافتن سرزمین "سبـأ" و دیـدن "بلقیس"(استعاره از معشوق) میآورد.همچنین داستان "منطق الطیر"ِعـطـّار راکه هـُدهـُد راهنمای پـرنـدگان میشود برای دیـدن سـیـمـرغ هم در ذهن متبادر میشود.
لـقـا : دیـدار
دو معنا از "دیده آب شدن" میتوان برداشت کرد :
1: ذوب شدن چشم و در نتیجه کور و نابینا شدن. ب ) : چشم پر از اشک شدن.
: ای پـرنـده مبارک وخجسته ی دیدار ، که از کوی معشوق خبر داری ،بـیـا و مـرا در رسیدن به کوی معشوق راهنمایی کن زیرا که چشمانم از شوق دیـدار خاک درگاه معشوق پـر از اشک شوق( لزوماً نابیناشده) ومن سخت نیازمندراهنماییِ توهستم.
بـه یـاد شخـص نـزارم که غـرق خـون دل سـت
هــلال را ز کـنــار افـــق کـنـیــد نـگــــاه
شخص :وجود، تـن ، بـدن ، کالبـد
نـزار :لاغر ، نحیف ، بیمار
خون دل : کنایه از زجر کشیدن و رنج فراوان بردن است.
در بعضی نسخه ها مصرع دوم به این شکل: هـــــلال را ز کـنــار شفــــق کـنـنـد نـگــــاه
و:
هــــــلال را ز کـنــار افق کنندنگاه
و:
هــلال را به کـنــار شفــق کـنـیــد نـگــــاه
اما
با تـوجه به "خون دل" در مصرع اول و اینکه هلال را در هنگام غروب میتوان دید "شفـق" حافظانه تر از "افـق" است.
هـلال : ماه نـو ، شکل مـاه در شب های اول ماه های قمری"هـلال" اشاره به همان شخص لاغر است.
شفـق: کرانهی غربی آسمان در هنگام غروب خورشید که سرخ رنگ است. "شـفـق" اشاره به خون دل نیزاست.
: برای اینکه تن لاغر و نحیف مرا که غرق در رنج و مشقت است به یـاد آورید (مجسّم کنید) به هلال ماه در سرخی هنگام غروب نـگـاه کـنـیـد.من به مانند هلال ماه ضعیف ونحیف شده وغرق درخون دل هستم.
منم که بی تـو نـفـس میکشم ؟ زهی خجلت
مـگـر تـو عـفـو کنـی ور نـه چـیـسـت عـذر گناه
نفس کشیدن: کنایه از زنـده بـودن است ، دم بر آوردن
زهی خجلت: شبه جمله است به معنی کمال شرمندگیست.
عـفـو کردن : از گناه کسی صرف نظر کردن
: این که من بدون تـو زنـده هستم وازغصه واندوه ازبین نرفته ام برای من بسی مایه ی خجلت و شرمساریست. فقط تـو( معشوق) باید ازسربزرگواری مرا موردبخشش قراردهی وگـر نه هیچ عذروبهانهای برای پـوزش خواستن از این گناه وجود ندارد.
ز دوسـتـان تـو آمــوخـت در طـریـقـت مـهــــر
سپـیــده دم کـه صـبـا چـاک زد شـعـار سیـــاه
مـهـر ایهام دارد :
1- مهرومحبت،
2- خورشید
بنا بر این "طریقت مهر" دو معنا پیدا میکند :
الف ) : راه و رسم عشق ورزیدن و مهربانی
ب ) : آئـیـن مـهـر ، که آیین باستانی ایرانیان است ، "مـهـر" ایزد باستانی است که همیشه همراه خورشید بوده است .
از طرف دیگر "مـهـر" تغییر شکل یافتهی "مـیـتـرا" است که نام فرشتهای است که واسطهی میان آفریـدگار و آفریدگان و نیز ایـزد نگهبان عهد و پیمان و فرشتهی فروغ و مهربانی است ، پس "طریقت مهر" اشاره به آیین "میترائیسم" دارد. حافظ دربسیاری ازغزلیات خود، به آیین باستانی ازجمله میترایی وبه ویژه زردشت احترام خاصی قائل شده وهرگز به فرهنگ نیاکانمان نه تنها بی توجهی نکرده ،بلکه حرمت آنهارا به وجه احسن نگاه داشته است.
دراین بیت به این نکته اشاره دارد :
«مـهـر سحرگاهان به پیکار با تاریکی ِ اهریمنی برمیخیزد ، بامدادان بر جهان ظـاهر میشود و همهی آفریـده های نـیـک را روشن میسازد که پیش از آن در حجاب ظلمت نادیدنی بودند.....
می فرماید : اگر صبا در سپیده دمان به پـیـکار تاریکی برخاست و جامهی سیاه او را از هم دریـد ، از آن روی است که ایـن شیوه را از دوستان "مهر آیین" تـو آموخته است.
شعار: جامهای که از مـو بافنـد، لباس زیرین
شعار سیـاه : لباس سیاه ، استعاره از شب
: باد صبا که هنگام سپیده دم جامهی سیـاه شب را از هم درید ، ایـن را در آیین میترایی ( راه و رسم مهر ورزی) از دوستـان تـو آموخته است.
بـه عـشـق روی تـو روزی که از جـهــــان بـروم
ز تـُربـتـــم بـدمـــــد ســرخ گل بـه جـای گـیــاه
این مطلب که از خاک مهرویان و عاشقان گل میروید در ادبیات فارسی و در ادبیات جهان بسیار آمده است :
در ادبیات یـونان آمده که جوان زیبایی به نام "نارسیس" زنان بسیاری عاشقش میشوند امّا او آنان را آزرده دل میکند و زنان او را نفرین میکنند واو به نفرین زنان دچار میشود. روزی نارسیس چهرهی خود را در آب میبیند و عاشق خود میشود و سرانجام از خود شیفتگی دست به خود کشی میزند. پس از مدتی از خاک گـور او گلی میروید که آن را "گل نارسیس" مینامنـد و بعدها در فارسی به آن "نـرگس" گفتند.
گلِ لالـه نـمـاد شهیـد و "گل سرخ" نـمـاد عشق است.
تـُربـت :خاک ، خاک گـور
خطاب به معشوق : ازآن رو که من عاشق توهستم روزی که بـمـیـرم قطعن از خاک گور من به جای علف گلهای سرخ خواهدرویی.
مـــــــده بـه خـاطــر نـازک مـلالـت از مـــن زود
که حـافـــظ تـو خود این لـحظه گفت بسم الله
نـازک : لطیف
مـلالـت : انـدوه
بسم الله : به نام خدا ، در فارسی به عنوان شبه جمله نیز به کار میرود ؛ به معنی : آغاز کردن وشروع هرکاری
و اگربه صورت امری خطاب به کسی گفته شود یعنی : بـفـرما ، که معمولاً در هنگام آغاز به خوردن گفته میشود.
: به همین زودی دراول کار از من دلگیرو ناراحت مشو و اندوه به خاطر لطیفت راه مـده، زیرا که حـافـظ تـو (عاشق تـو) تازه مصاحبت و دوستی با تـو را آغاز کرده است ...
حافظ اندیشه کن ازنازکی خاطریار
بروازدرگهش این ناله وفریادببر
سیدعلی ساقی در ۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۸:
خـیــز ؛ تـا از در مـیـخـانـه گشادی طـلـبـیـم
بـه ره دوست نـشیـنـیـم و مـرادی طـلـبـیـم
میـخـانـه:در اصـطلاح عـرفـان محفل پـیـر و مرشد ، جایی که مستانه و عاشقانه معشوق ازل را ستـایـش و پـرستـش کـنـنـد ، بـه دل عارف کامل هم اطلاق میشود.
"گـشـادی" انـبسـاط خـاطـر ، نجات از غم و غصّـهی دنـیـا ، گشـایـش درکارها
"مـُراد" : کام ، خواسـتـه ، آرزو ، هـر آرزویی ازجمله : وصال (با تـوجـه بـه بـیـت بـعـد)
: بـلـنـد شـو تـا از درگاه میـخـانـه، راه نجاتی از غـصـّه و انـدوه دنـیـا به طلبیم ، بـر سـر راه دوست بـنـشیـنـیـم و از او کام و خواسـتـه ای (وصال) بخواهیم.
زاد راه حـَــرَم وصــل نــداریــــم مـگـــر
بـه گــدایی ز در مـیـکــــــده زادی طـلـبـیـم
"زاد" : توشه
"زاد راه" تـوشهی سفـر ، غذا و لـوازم سـفـر ، در قـدیـم مسافرتـهـا زمانی طولانی طول میکشیده ، بـه ویـژه سفر به مکّه بیش از یـکـسال طول میکشیده و به همین جهت ، برای گـذشتـن از بـیـابانـها نـیـاز بـه همراه داشتن آب و غـذای کافی و لباس و . . . داشتهانـد.
"تـوشـه" در اینجا که سفر به حـرم وصال معشوق است ، حـتـمـاً شـراب عشق است که آن را از میـکـده طلب میکند.
"حـَــرَم" : گرداگرد کعبه ، داخل کعبه ، بـارگاه و مـرقـد بزرگان . با تـوجـه به این معانی کاربرد ظریف و خیال انگیزی در ایـنـجـا پـیـدا کـرده است.
"حـرم وصـل" : اضافهی تشبیهی ، وصال (با توجه به زاد راه) به کعبه تشبیه شده است، کـوی معشوق.
"مـگـر" : معانی متفاوتی دارد ؛ در اینجا به معنی "از آنجا که" در اصطلاح خودمان میگـویـیـم : "از قضا"
"گـدایی" : تـکـدّی ،فقرو نـداری ، در اصطلاح عرفانی : "نیازمند کرشمهی معشوق بـودن" است.
: از آنجا که برای رفـتـن بـه کـوی معشوق تـوشـهی سـفـر نداریـم ، بـیـا تـا بـه عـنـوان گـدایی به در مـیـکـدهی عشق بـرویـم و تـوشـهای برای این سفرطولانی طلب کنیم.
اشـک آلـــودهی مـا گـر چـه روان ست ولـی
بـه رسالـت سـوی او پـاک نـهـادی طـلـبـیـم
"روان" : ایهام دارد : 1- جاری 2- راهی و سِیر کننده
"رسالت" : پـیـام رسـانی
"او" :معشوق
"نـهـاد" : سرشت و طینت
"پاک نهاد": در مقابل "اشـک آلـوده" آمـده ، چون اشک مـا پاکیزه نیست (به سبب آلـودگی بـه خون دل ویااحتمالن ریا) بنابراین شایستگی وتوانایی ِانتقال پـیـام ما به معشوق را ندارد، اگـر چـه اشـک مـا بـه سـوی معشوق راهی شده است،لیکن سزاواراین است که برای رساندن پیام خویش بـه معشوق، ذات بی آلایش و سرشت پـاک و بی ریـایی راطلب کنیم،تنهابااشگ ریختن به هدف نخواهیم رسید .
لــذّت داغ غـمـت بـر دل مـا بـاد حـــرام
اگـرازجـورغـم عـشـق تــودادی طـلـبـیـم
"غـم" غـم ِعشق است که بـرای عاشق،مبارک و لـذتبخش است.این غم ازجنس غـم دنـیـا و مـال دنـیـانیست.
عاشق حـقـیـقی از "فاصله ورنج ومشقتی که برای طیِ آن تحمل می کند" لـذّت میبـرد وبـلای معشوق را بـه دیده ی منّت نهاده وبه جـان می خرد.
"بـاد" :فعل دعایی از "بـُـوَد" ، "بـُـواد" ، بـاشد ، بـشـود است.
"جـور" : سـتـم ، بـیـداد
"داد" : انـصـاف ، عـدل ، "داد طلبیدن" : شـکـوه و شکایت کـردن
: لـذّت غم عشق تـو بـر دل مـا حـرام بـاشد اگـر از سـتـم غم عشق تـو گلایـه وشکایتی بکـنـیـم.هرگزدراین راه شکوه ای نخواهیم کرد .
نـقـطـهی خـال تـو بـرلـوح بـصـر نـتْـوان زد
مـگـر از مـردمــک دیـده مـدادی طـلـبـیـم
"خـال" در اصطلاح عرفانی عبارت است از "وحدت ذات مطلق ، یـا نـقـطـهی وحـدت که مـبـدأ و منتهای کثرت است."نماد وحدتِ ظهور صفات وزیبایی های خداوندیست.خال نقطه ی بسیار سرآلود وخیال انگیزاست.خال کانون توّجه وتکامل است.
خال دریک رخسارِ زیبا،چنانچه درجای خودنشسته باشدتکمیل کننده ی سایر زیبایی های اعضای رخسار خواهدبود.هر کس که بخواهددرصورت زیبایی بنگرد،اگرآن صورت دارای خال بوده باشد،همان نقطه یِ خال،هم درابتدای نظر وهم درانتهای نظر،خودبخودکانون توجّهات اوخواهدبود.به عبارت دیگر،نظاره گری ازنقطه ی خال شروع وپس ازسِیردرزوایایِ زیبایی های سایراعضا،درنقطه ی خال به پایان خواهد رسید. پس خال نمادو مظهر زیباییست وفی مابینِ زیبایی ها وجذابیت های چشم وابرو وگیسو وبناگوش ولب،وحدتی افسونگر وجادویی برقرارمی سازد.
"لـوح بـصـر" :
آدمی به غیرازدوچشم ظاهری،یک بصیرت درونی نیز دارد وبسیاری ازنادیدنیها ونامرئی ها را ازآنطریق دریافت می نماید . حافظ باخوش سلیقگی،نام این توانایی را" لوح بصر"گذاشته است. صفحه یاتخته ای که دریافت های بصیرت درونی درآن منعکس ودرج می گردد.
"مـردمـک" :ابهام دارد:
1- مردم کوچک و صغیر، 2- عدسی چشم ، دایـرهی کوچک وسـط عـنـبـیـّه که بی رنگ است امـّا بخاطر تـاریـکی پشت آن ، سیـاه دیـده میشـود ، قطر آن در انـسان بیـن 3 تـا 6 میلیمتر است ، در روشنایی تـنـگ و در تـاریکی گشاد میشود.(عمل تـطـابـق)
در شعر"حـافــظ"اغلب واژه ها وعبارات، غـالـبـاً همراه با ایـهـام است .
"مـردمک" از عجایب خلقت است مـردمک همه را میبـیـنـد ،ولی خودش رانمیبیند مردمک با همهی کوچکیاش جهانی را در خود جای میدهدوازاین جهت به خال شباهت دارد.خال نیزدنیایی از زیبایی هارادرخودجای داده است.هم نشینیِ این دو واژه ی اسرارآمیز،دراین بیت،مفهومی عمیق وقابل تامل رقم زده است.
"مـداد" : مـرکـّب واسباب نوشتن
"مـداد" بـه معنی کمک ومدد هم هست.
مـعـنـی بـیـت : خطاب به خداوند(معشوق حقیقی): نـقـطـهی خـال تـو را( صفات وزیبایی های تورا)درصفحه ی بصیرت درون نمیتـوان تـجـسـّم کـرد.عاجزیم ازدرک زیبایی های تو.ناگزیرهستیم ازمردمک دیدگان وچشمهای ظاهریِ خویش مددی جوییم، تابامشاهده ی زیباییهایِ ظاهریِ این دنیا،پی به اندکی از زیباییهایِ باطنیِ ذات خداوندی ببریم.تشبیه بسیارزیبایی دراین بیت وجود دارد، ازمردمک چشم مداد ومرکّب طلب می کند که توانسته باشدمشاهدات خودرادرلوح بصر(صفحه یِ باطنی) درج نماید."مداد"دراین بیت هم به معنی مرکّب ووسیله ی تحریروهم به معنی مددرسانی مورداستفاده قرارگرفته است.
عشوهای ازلب شیرین تـودل خواست بهجان
بـه شکر خنـده لبت گفـت : مـَزادی طـلـبـیـم
عشـوه : نـاز و غـمـزه
"بـهجـان": در اِزای جان ، در مـقـابـل جان ، به قیمت جان
"مـَـزاد" : زیـادت ، بـیـشـتـر
: دلِ عاشق، از لب تـو نـاز و غـمـزهای (بوسـه ای) را به قیمت جان تـقـاضـا کـرد ، لـب تـو بـا لـبـخنـد شـیـریـنـی گـفـت : نـاز و غـمـزهی مـن بـیـشـتـر از جان قیمت دارد. (در ازای یک غـمـزه، زیـاده تـر از جـان میبایست پرداخت کنی.
تـا بـُـوَد نـسخـهی عـطـری دل سـودا زده را
از خـط غـالیـهسـای تـو سـوادی طـلـبـیـم
"نـسـخـه" : نـوشـتـه ، فهرست نوشتهی دارو
در قـدیـم نـوعی دیـوانـگـی (سـودا زدگی) را بـا عـطـر مداوا میکـردهانـد.
"سـودا زده" : دیـوانـه ، عـاشـق ، مبتلا به بیماری عشق وجنون
"خـط" : ایـهـام دارد : 1- دستخـط ، نـامـه ،
2- مـوی نرم و لـطیـفِ گرداگردِصورتِ معشوق (مـحـاسـِن) ، مـوی سر (زلف) و مـژه ها و ابروها و موی لـطـیـف صورت را هفت خــط میگـویـنـداین
موی لیطف صورت معشوق، در اثـر تـابش نـور بـه رنـگ های مختلف دیـده میشـود ، در ایـنـجـا سیاه رنـگ دیده شده، چون غـالـیـه سیاه رنگ است . در جایی دیگر ارغـوانی رنـگ دیده شده :
«بـُتـی دارم کـه گـِرد گل ز سنبل سایهبان دارد
بـهــار عـارضـش خـطـّی ز خـون ارغــــوان دارد»
وگاهی سبز:
«سبـزهی خـطّ تـو دیدیم و ز بـُشتان بهشت
بـه طـلـبکاری ایـن مـهـر گـیــــاه آمـدهایـم»
"غـالـیـه" : مـخـلـوطی از مشک و عنبر ، هم مـُشـک و هم عـنـبـر سیـاه رنـگـنـد. غـالـیـه را هم به خاطر خوشبـویی و رنـگ سیاه آن برای رنگ کـردن محاسن و موی سر استفاده میکردند .
"حـافـــظ" جای دیـگـر می فرماید:
«گر غالیه خوش بو شد در گیسوی او پیچید
ور وسمه کمانکششـددرابـرویاو پیوست»
در اینجا تشبیه تفضیل آورده : "بوی خوش و سیاهی غالیه به خاطر این است که در گیسوی معشوق پیچ و تاب خورده و از آنجا گـذشته است . "وسـمـه" هم نـوعی غالیه است که برای رنگ کردن ابـرو به کار میرفـتـه است.
"غالیه سای" سـایـنـدهی مشک و عنبر ، غالیه ساز (خوشبـو و مـعـطـّر)
"سـواد" : سیـاهی ، نوشته ، رونـوشت
با تـوجـه به معنی دوگانهی "خــط" مصرع دوم هم دو معنا پـیـدا میکـنـد.
مـعـنـی اول : برای ایـنـکه داروی عطری برای دل عاشق خودم پـیـدا کـنـم ، از دست نوشته ودست خـطِ عطرآگین تـو رونـوشتی میخواهم .
معنی دوم: برای ایـنـکه داروی عطری برای دل عاشق خودم پـیـدا کـنـم ، انـدکی از موهای لطیف و معطـّر صورت تـو (زلف معطّر تـورا) نیاز دارم.
چون غمت رانتـوان یـافت مگـر دردل شـاد
مـا بـه امـّیـد غـمـت خـاطــر شـادی طـلـبـیـم
"خاطر شاد" همان دل شاد است.
در ایـن بیت "پـارادوکس" داریـم : غـم در دل شـاد ؟!!
و ایـن غـم ، همان غـمِ عشق است که پیشتر گفتیم ؛ درد و غم عشق برای عاشق، خوشی و شادی است. این غـــم به غیرازغم و غـصـّهی زجـرآورِدنیویست.
: بـه خاطر ایـنـکـه غـم عشق تـو را جـز در دلِ شاد پـیـدا نمی توان کرد ، مـا بـه امـیـدِ داشتن غم عشق تـو،دلی شـاد طلب میکـنـیـم.
بـردر مـدرسـه تـا چـنـد نـشیـنـی ؟ حـافــظ !
خیـز ؛ تـا از در میخـانه گـشادی طـلـبـیـم
در ایـن بـیـت آرایـه "ردّ الـمـطـلـع" داریم . در قـدیـم گاهی مصرع اول را در مصرع آخـر تـکـرار میکـردنـد که به ایـن کار "ردّ الـمـطـلـع" میگـویـنـد ، در غـزل امـروز هم بسیار به کار میبـرنـد.
نـزد عـرفـا ؛ عشق ورزی وتحصیل معرفت بالاتر و والاتر از مدرسه و علم آموخـتـن است. هدف از هستی و آفـریـنـشِ آدمی کـمـال است و عـرفـا بر این باورند که عشق بـهـتـر و زودتـر انسـان را به کمال واقعی رهنمون میشود.
"حـافــظ" جاهای دیگری هم این مطلب را یـاد آور شده است :
«بـخـواه دفـتـر اشـعـــار و راه صـحـرا گــیــــر
چه وقت مدرسه و بحث کشف کشّاف ست؟!»
یــا :
«از قیل و قال مـدرسه حالی دلـم گـرفت
یک چند نیز خدمت معشوق و می کـنـیـم»
یــا :
«مباحثی که در آن مجلس جنون میرفت
ورای مدرسـه و قال و قیـل مسئـلـه بـود»
و . . . .
: ای حـافــظ ! تـا کی میخـواهی در مدرسـه بـه دنـبـال کسب عـلـم بـاشی تـا بـه جایی بـرسی ؟!! معرفت و عشق در مـدرسه به دست نمیآیـدپس بـلـنـد شـو تـا بـه مـیـخـانه بـرویـم و از آنـجـا گـشـایش در راه کسب معرفت و عشق بـخـواهـیـم.
«بـشـوی اوراق اگر همدرس مـایی
که عـلـم عشـق در دفـتـر نـبـاشـد»
نجم الدین عبیدزاده در ۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۴۳ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۳۶ - پیک پیری:
شعر بسیا ر زیبا وفوق العاده بود بار دیگر دربرابر ذوق پویا وسرشارش تعظیم مینمایم روحش شاد.
نجم الدین عبیدزاده در ۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۳۶ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۳۵ - پیام گل:
اشعار زیباوتعلیمی این بانوی بزرگوار چنان دلکش وخواندنی است که آدمی رامسحورمجذوب میکند واین نشانه ی عظمت ووتوانایی پروین است که برآسمان ادب تعلیمی معاصر خورشیدوار یکه تازاست روحش شادویادش ماندگار
هادی رسولی فر در ۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۲۲ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۵۰:
شکی در اینکه این رباعی متعلق به ابوسعید ابوالخیر است نیست .
رباعیات خیام به قلم صادق هدایت بیشتر ریشه در تخیلات صادق هدایت و افکار شخصی او دارد .
متاسفانه چندی از رباعیات ابوسعید ابوالخیر به اشتباه منصوب به خیام است .
ادوارد جرالد نیز در ترجمه انگلیسی رباعیات خیام این رباعی را به حکیم عمر خیام نسبت داده .
این در حالی است که این رباعی در تصحیح محمد علی فروغی و قاسم غنی که قابل استناد ترین مجموعه رباعیات حکیم عمر خیام میباشد نیست
علی عباسی در ۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۱۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸:
این عزل بی همتا رو استاد ایرج در برنامه موسیفی ایرانی با همراهی هنرمندان همایون خرم/مجید نجاجی/یوسف کاموسی/لطف اله مجد/ حسن ناهید/امیر ناصر افتتاح در دستگاه شور اجرا گردن.
آرش در ۸ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹۸:
درود بر روح بزرگ مولانا.
همیشه مولانا ما را با خودمان رو در رو میکند.
در دو چشم من نشین ای آن که از من منتری
کمال داودوند در ۸ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۰۷ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۹۴:
بنده این رباعی رابادوستان به اشتراک گذاشتم و اینکه جمع این رباعی از:6042
مینا در ۸ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۵۴ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » گلهٔ یار دلآزار:
حرف ناگفتن و تمکین تورا بنده شوم...
میشه معنی این مصرع رو بگید؟؟...یه نفر بهم گفته نمیدونمم منظورش چی بود:)
رضا در ۸ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴: