گنجور

 
حافظ

بالابلندِ عِشْوِه‌گرِ نقش‌بازِ من

کوتاه کرد قصّهٔ زُهْدِ درازِ من

دیدی دلا که آخرِ پیری و زُهْد و عِلْم

با من چه کرد دیدهٔ معشوقه‌بازِ من؟

می‌ترسم از خرابیِ ایمان که می‌برد

مِحْرابِ ابرویِ تو، حُضورِ نمازِ من

گفتم به دَلْقِ زَرْق بپوشم نشانِ عشق

غَمّاز بود اَشْک و عَیان کرد رازِ من

مست است یار و یادِ حریفان نمی‌کند

ذکرش به خیر‌، ساقیِ مِسْکین‌نوازِ من

یا رب کی آن صبا بِوَزَد کز نسیمِ آن

گَرْدَد شمامهٔ کَرَمَش، کارسازِ من؟

نقشی بر آب می‌زنم از گریه، حالیا

تا کی شود قرینِ حقیقت، مجازِ من

بر خود، چو شمع، خنده‌زنان، گریه می‌کنم

تا با تو سنگ‌دل چه کُنَد سوز و سازِ من؟

زاهد؛ چو از نمازِ تو کاری نمی‌رود

هم مستیِ شبانه و راز و نیازِ من

«حافظ»، زِ گریه سوخت بگو حالش ای صبا

با شاهِ دوست‌پرورِ دشمن‌گُدازِ من

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۴۰۰ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۴۰۰ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۴۰۰ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عطار

ماییم دل بریده ز پیوند و ناز تو

کوتاه کرده قصهٔ زلف دراز تو

حافظ

همین شعر » بیت ۱

بالابلند عشوه‌گر نقش‌باز من

کوتاه کرد قصه زهد دراز من

حافظ

همین شعر » بیت ۳

می‌ترسم از خرابی ایمان که می‌برد

محراب ابروی تو حضور نماز من

ابن حسام خوسفی

ای قامت بلند تو عمر دراز من

محراب ابروی تو محل نماز من

ابن حسام خوسفی

ای قامت بلند تو عمر دراز من

محراب ابروی تو محل نماز من

هستم چو شمع شب همه شب در گداز و سوز

و آگه نیی ز گریه و سوز و گداز من

رازم به زیر پرده ز مردم نهفته بود

[...]

نظام قاری

بالا بلند عشوه گر نقش بازمن

کوتاه کرد قصه عمر دراز من

تخفیفه فراخ بر سر فراز من

کوتاه کرد قصه عمر دراز من

آیا زد رزی آن فرجی کی رسد که او

[...]

محتشم کاشانی

یارب که خواند آیت عجر و نیاز من

بر شاه بنده پرور مسکین نواز من

یارب که گوید از من مسکین خاکسار

با شهسوار سر کش گردون فراز من

کای نوربخش چشم جهان بین مردمان

[...]

صائب تبریزی

دل کی رسد به وصل تو ای سروناز من؟

یک کوچه است زلف ز راه دراز من

چون بوی گل که می شود از برگ بیشتر

بی پرده شد ز پرده بسیار راز من

غیر از بهار خشک مرا در بساط نیست

[...]

بیدل دهلوی

چون شمع تا چکیدن اشک‌ست ساز من

هستی خطی‌ست و قف جبین‌گداز من

دامن به چین شکست ز نومیدی رسا

دستی در آستین به هر سو دراز من

آخر تلاش لغزش پا دامنم‌ کشید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

معرفی ترانه‌های دیگر