گنجور

حاشیه‌ها

کمال داودوند در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۳۲ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۳۰:

4348

... در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲:

ممنون از توجهتون حمیدرضای بزرگوار
من عذرخواهی می کنم اگه کلماتم موجب آزردگی شده.
به چند نکته اشاره می کنم:
1- شما هم در توضیحاتتون حرفی از «به جان پرستیدن» نزدین. بازم میگم نکته اصلی بیت همینه و دقیقا ارتباط «کافری» در مصراع دوم با «پرستیدن» هست. «به جان پرستیدن چیزی» به نوعی بت ساختن از اون هست. منظور انتخاب کردن دو چیز دیگر برای پرستیدن (و مجازا تعلق شدید) غیر از خدا هست که کافری محسوب میشه. پس ایرادی به نفس «زر» و «زن» وارد نیست. بلکه شهوت مد نظر هست. شهوت مالی و شهوت جنسی.
2- به کنار هم آوردن زر و زن اشاره کردین. واضحه که هم نشینی دو لفظ لزوما به تجانس اشاره نداره. نمونه بسیار زیاده. به عنوان مثال حدیثی هست از علی: «مستی در چهار چیز است، شراب، مال، خواب، مقام.» چهار مقوله کاملا مستقل از هم. واضحه که اینجا نمیشه نتیجه ای که شما گرفتین رو گرفت که مثلا چرا خواب کنار شراب اومده و ... و بسیارند از این دست نمونه ها.
3- شما در مورد بحث علاقه ای که دوستمون مطرح کردن مسئله ازدواج رو مطرح کردین. من پاسخگوی نظر دوستمون نیستم. ولی نظر خودم رو میگم. در آثار مولوی عشق مجازی هم اصلا ناپسند نیست و راهی به سوی عشق حقیقی شناخته میشه. نمونه جامع و کاملش داستان پادشاه و کنیزک در مثنوی. پس اینجا حرفی از عشق و ازدواج نیست. بلکه شهوت پرستی و زن بارگی مد نظر هست.
4- منم جایی گفته بودم که شیفته مولوی ام، اگه لیاقت داشته باشم. ولی حقیقتا این نظراتم برخاسته از تعصب نیست. واقعا این بیت از هر شاعر دیگه ای هم بود همین نظر رو داشتم.
5- یکی از موارد مهم در این مورد جوانب مختلف شخصیت مولوی هست. من در هیچ تذکره ای (چه تذکره های کهن مثل مناقب العارفین افلاکی و ... و چه آثار بزرگان معاصر مثل مرحوم فروزانفر و زرین کوب و...) هیچ نشانه ای از اینکه مولوی در زندگی و تفکرش زن ستیزی رو جا داده بود، ندیدم. حتی چیزی که من خوندم عکس دیدگاه شما و بقیه دوستان بود.
6- دوست من تحلیل متون ادبی قواعدی داره که حتما شما بهتر از من می دونین. از مطالعه در زمینه شخصیت شاعر یا نویسنده بگیرید تا علوم بلاغی و دستوری و تاریخی و فرهنگی و کلامی و فلسفی و دینی و... دریافت از یک بیت فقط دونستن معنی کلمات نیست. زیاد هستن ابیاتی که هنوز بعد از چندصد سال نقل محفل علما و ادبا هستن. مطلقا ادعای علم و دانش ندارم. ولی ادعا می کنم همیشه سعی داشتم نوع نگاهم علمی باشه، نه ذوقی. بیایم یه مقدار باریک تر و وسیع تر ببینیم.
با احترام.

حسن پاکار در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۱۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۱:

خنگ در این رباعی همان خُنگ است که به معنای گوشه (زاویه، رباط، بیغوله) می باشد و منظور همان پاتوق عارفان، زاهدان و شاعران بوده است

مهناز ، س در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲:

اکنون که قلم در دست من است ، نه مولوی و امثالهم .
فریاد بر می آورم و شعرش را نقد میکنم که دنیا بداند : خداوند قبای کافری بر پیکر زن ندوخته ، نه به او و نه به هیچکس حق نمی دهم تا زن را به مسلخ کفر روانه کند
زن مادر است . آری که مادرم را به جان می پرستم ، هرچند که درست گفتی حمید خان گرامی : لباس کافری با جان پرستیدن درین بیت ربطی ندارد . ولی میتوان زن را به جان پرستید ، ولی مولوی عاشق نبوده ، همه کس لایق این تشریف نیست .

بابک چندم در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۰۱ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۲۲:

جناب احمدی،
تا جایی که من نیز در خاطر دارم این از قائم مقام (ثانی) فراهانی معلم امیر کبیر بود...

احمدی از کرمانشاه در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۵۱ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۲۲:

من فقط در جواب اون دوستمون (امین کیخا ) عرض کنم که شعر « روزگار است این‌که گه عزت دهد .... » شعر آقای «سید ابوالقاسم علوی نائینی» است . ممکنه من یک یک بیت از حافظ یه جایی بنویسم ، آیا این به معنی این است که من سراینده‌ی این شعرم؟! ، در پایان شعر را می‌نویسم برای علاقمندان ، ضمنا با یک جستجوی ساده در اینترنت صحت عرایض بنده مشخص خواهد شد ، با تشکر :
روزگار است این‌که گه عزت دهد گه خوار دارد
چرخِ بازیگـر از این بازیچـه‌هـا بسیـار دارد
.
آدمی گه راه خود‌را می‌نهـد سوی بساتین
گاه سوی دوزخ این جان عزیزش خوار دارد
.
گاه در باغ جنان می‌شد روان در کوی دلبر
گه ز مهجوری عیان جان خودش تیمار دارد
.
عاشق و معشوق را حائل نباشد در دو عالم
جان خودرا چون حجاب این آدمی در کار دارد
.
هست یکتا جلوه‌ی معشوق در چشمان عاشق
آدمی در بوستان یک دلبر و دلدار دارد
.
راه ما قانع شدن باشد به انوار خدایی
کز تجلی‌های او جان‌ها نشان از یار دارد
.
در طریق عشق هر‌کس راه خود دارد ولیکن
در طریقت راه ما صد جلوه‌ی دشوار دارد
سید ابوالقاسم علوی نائینی

۷ در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۳۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹:

عجب از عقل کسانی که مرا پند دهند
برو ای خواجه که عاشق نبود پندپذیر
چند نصیحتم کنی کز پی نیکوان مرو
چون نروم که بیخودم شوق همی‌برد کشان
من نه به وقت خویشتن پیر و شکسته بوده‌ام
موی سپید می‌کند چشم سیاه اکدشان

۷ در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۲۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱:

آن هم دیگر سیب نیست و شاید هندوانه آرژانتینی

۷ در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۲۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱:

ویرایش:
درست مصرع دوم بیت نخست:
میوه نمی‌دهد به کس باغ تفرجست و بس
جز به نظر نمی‌رسد سرو درخت قامتش
چون سرو “میوه نمیدهد به کس” و جای تفرج است و بس” و “درخت قامت” سرو است.
اگر به فرض سیب باشد مصرع نخست هرز میرود و سیب درخت قامت میشود گودی کمر و سعدی در حسرت دیدن گودی کمر بوده.
این دوستی که نوشته: با سلام، معمولا در ادبیات، زنخدان(چانه ی) معشوق به سیب تشبیه می شود.
و دقت نکرده که خود حافظ: سیب زنخدان

۷ در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۱۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱:

درست مصرع دوم بیت نخست:
میوه نمی‌دهد به کس باغ تفرجست و بس
جز به نظر نمی‌رسد سیب درخت قامتش
چون سرو "میوه نمیدهد به کس" و جای تفرج است و بس" و "درخت قامت" سرو است.
اگر به فرض سیب باشد مصرع نخست هرز میرود و سیب درخت قامت میشود گودی کمر و سعدی در حسرت دیدن گودی کمر بوده.
این دوستی که نوشته: با سلام، معمولا در ادبیات، زنخدان(چانه ی) معشوق به سیب تشبیه می شود.
و دقت نکرده که خود حافظ: سیب زنخدان

پریشان روزگار در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۰۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹:

رخسار گونه است و رخساره روی و چهره ، ازین رو رخساره درستتر می نماید

بی نشان در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۴۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱:

به نظرم حضرت سعدی در مورد روز قیامت و لقا الله صخبت میکند و همانطور که در ابیات هست انقدر بزرگواری رب و مقامش بالا هست که فقط جای تفرج است و به آن مقام کسی جز پیامبران نمیرسند و دست کسی به سیب قامتشان نمیرسد.و در آخر آرزوی ظهور قیامت و دیدار حضرت قاءم رو دارند که بتوانند جان رو فدا کنند و اگر کسی در راه او قدمی نهاد جان خود را فدا میکند

۷ در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۴۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹:

گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست
رنگ رخسار خبر می‌دهد از سر ضمیر
در غزل 373 فرماید:
نخواستم که بگویم حدیث عشق و چه حاجت
که آب دیده سرخم بگفت و چهره زردم
و نیز غزل 417 :
سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر می‌دهد از حال نهانم

حمید رضا ۴ در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲:

سه نقطه گرامی،
نظراتی که پیش از نوشته شما درج شدند همه جدی و منطقی هستند. باعث تأسف است که می گویید دوستان یا قصد مزاح دارند و یا نگاهی اعورانه.
در مصرع دوم به سادگی میگوید، «بر این دو (زر و زن) دوخت یزدان کافری را»، و به هیچوجه اشاره کافری به «جان پرستیدن» نیست.
به هر حال زر کالائیست برای داد و ستد. در کنار گذاشتن و تشبیه و مقایسه کردن زر با زن مایه اندوه است و دردناک و گویای اینکه مولوی بزرگوار درک درست و کاملی از عشق و انسانیت نداشته.
من نمی دانم منظور از علاقه افراطی به زن چیست. قرار است دو انسان زندگی مشترکی را آغاز کنند و با عشق و مهربانی و احترام و درک نیازهای غریزی و غیر غریزی، آنرا به پایان ببرند.
مولوی هیچ مشکلی نداشته که عشق و علاقه خود به مردان را ابراز کند و آنان را بپرستد و مقدس بخواند، اما درباره زن چنین پندی می دهد؟
ما درباره مادران و خواهران و دختران و همسران خود گفتگو میکنیم سه نقطه عزیز، نه زر و اسکناس و خوراکی.
برای اولین بار، سه چهار نسل است که مردان و زنان برای تساوی حقوق زنان حرکتی را آغاز کرده اند. قبلأ گفته بودم، مولوی قسمتی از زندگی روزانه من است و حتی نگاهش به زن را درک میکنم.
اما شک نکنید وقتی به چنین بیتی بر می خوریم، کسانی فریاد سر خواهند داد که ذهنیت مولوی در این بیت اشتباه بوده، به دور از عشق و انسانیت بوده، متعلق به دورانهای دور است و اگر به خدایی عاشق باور داریم، ناهماهنگ با خواسته اوست.
و این فریادها نه خنده دار هستند و نه کورکورانه.
سپاس

وفایی در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵:

آقای ناشناس که گفته اند نظاره گر درست است، اشتباه می کنند. ایشان معنی بیت را درک نکرده اند. مولانا می گوید نظاره گو مباش در این راه و منتظر. یعنی: به نظاره و منتظر بگو که در این راه نباشید . در ضمن در تمام نسخ مختلف دیوان شمس همان نظاره گو نوشته شده.

رضا در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴:

منظور از بیت ماقبل آخر تآکید بر عجله است.

علی تعریفی در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴۴:

این شعر زیبا را رعنا فرحان در البوم باز امدم خوانده اند بسیار زیبا....‌

احمد صادقی در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۳۰ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲:

سلام و مهربانی
نشکند، هم درست و هم پرمعنیش کرد
ممنون

محسن حیدرزاده جزی در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۶:

در بیت هفتم تصدیغ درست به نظر میرسد :
غت‌نامه دهخدا
تصدیغ. [ ت َ ] (ع مص ) بر صدغ شتر داغ و نشان کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
در بیت نهم نیز کر گفتن معنی نمیدهد ظاهراً گر گفتن درست است.

راضیه در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۸:۴۵ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰:

شرح بیت چهارم : سامان کردن به معنای فراهم کردن است . بین خواب ناز کردن و مقیم دشت الفت بودن ملازمه وجود دارد . یعنی اگر می خواهی به خواب راحت (آسودگی ) برسی باید مقیم دشت الفت باشی . در مقیم بودن نوعی مداومت وجود دارد . به اکسی که بصورت موقتی در جایی است مقیم نمی کویند . باید مداومتا اقامت کند تا عنوان مقیم بر وی صدق کند . مصرع دوم نوعی حسن تعلیل است بر مصراع اول و دو واقع دلیل اثبات ادعای مندرج در مصراع اول را بیان می کند . با این کیفیت معنای بیت این می شود : همواره در وادی پهناور الفت با محبوب اقامت گزین و پس از آن در تدارک خواب ناز باش چرا که چشم تو در آنجا - دشت الفت – با آسودگی خاطرمژگان را برروی هم می گذارد . ضمنا بنظر می رسد عبارت «مژگان گیاه » اضافه تشبیهی باشد .(مژگانی همچون گیاه )

۱
۳۴۴۵
۳۴۴۶
۳۴۴۷
۳۴۴۸
۳۴۴۹
۵۴۶۸