سیدمحمد علی حسینی در ۸ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۴۰ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۲۲۴:
صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
علی در ۸ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۱۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۰ - ملامتکردن مردم شخصی را کی مادرش را کشت به تهمت:
در تصوف ولایت که همان مرحله قطب و غوث باشد اختصاص به کسی ندارد و هر که بخواهد میتواند به این مقام نائل گردد. در نظر صوفیه هر کسی به مقام فناء و بقاء برسد از اولیاء خدا خواهد بود و هیچ فرقی بین او و بین ولایت پیامبر و سایر ائمه طاهرین قائل نمیباشند و میگویند همگی یکسان با نفوس پاکشان به خدا وصل هستند.
مثتوی می گوید :
«هر که را خواهی نکو باشد پرست هر کسی کو شیشه دل باشد شکست»
«پس امام حی قائم آن ولی است خواه از نسل عمر خواه از علی است»
امور زیادی وجود دارد که دلالت بر جدائی تشیع از تصوف میکند و یکی از این امور همین مطلبی است که صوفیه و عرفاء در قالب این اشعار مطرح کردهاند.
از اشعار بعدی افتراقات و تفاوتهای زیر بین تشیع و تصوف بدست میآید:
1 . صوفیه فقط بر ولایت تکوینی و کمال نفس متمرکز شدهاند و نسبت به ولایتهای تشریعی که ملازم با امامت، خلافت و زعامت ولیّ میباشد یا حالت انکار را دارند و یا به آن توجه ندارند. البته که صوفیان سنی مذهب هرگز قائل به مناصب امامت و زعامت در قالب حجّت خدا نمیباشند.
2 . جهت دیگری که تصوف در آن با تشیع فرق میکند اینست که در تصوف راه رسیدن به مراتب مختلف کمالات و حتی مرتبه کمال نهایی را سیر و سلوک و ریاضتکشیهای طاقتفرسا و سماع، غنا و تعشّق و امثال این امور میداند که از نظر شریعت اسلام بیشتر این اعمال حرام شمرده شدهاند. در دین مبین اسلام راههای دیگری از برای حصول کمالات نفسانی و تقرب به ذات الهی در قالبهای عبادات مختلف و اخلاقیات و اعمال صالح و امثال اینها وضع شده است و لکن در عین حال تعبّد و عمل به این امور انسان را هرگز به مقامی نمیرساند که حامل ولایت تشریعی و تکوینی گردد.
3 . در تشیع هیچ یک از ولاءهای انبیاء و ائمه طاهرین نمیتواند اکتسابی باشد نه ولاءهای تشریعی آنان که عدم اکتسابی بودن آن روشن و واضح است چون مقام و منصبهای تشریعی امامان قراردادی بوده و از طرف خداوند برای آنان جعل شده است. اما ولایت تکوینی انبیاء و ائمه معصومین که همان کمال نهائی انسان باشد و آنان را صالح از برای نبوت و امامت میگرداند نمیتواند اکتسابی باشد
از این حرفا گذشته یه سوال خودمونی دارم شما دینتونو از کجا می گیرین از سرچشمه اش یا از این ور و اونور...؟
عبدالمجید کاکولوند در ۸ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۵۴ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۴۴:
گو گل دارای این معنی می باشند:
گو: گاو در زبان لری و لکی
گل: دسته؛ گروه تعداد زیادی گاو
ساسان در ۸ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۴۸ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱:
به راستی درود بر روان باباطاهر که بسیار خوب و دست فرموده است و دست بی نمک نسیب هر که شد، جز حیرت و افسوس و دیدن آدمیان ناسپاس چاره ای نیست.
khayatikamal@ در ۸ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۳۴ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۹۰:
بنده این رباعی را با دوستان به اشتراک گذاشتم وجمع این رباعی از 8286
۷ در ۸ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۴۶ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۷ - حکایت درویش با روباه:
کز این پس به کنجی نشینم چو مور
که روزی نخوردند پیلان به زور
مور در اینجا نماد بی آزاری و بی زوری است(درویشی) در برابر زور فیل.یعنی وقتی کوجک بی زور و بزرگ زوردار به آسانی به هدف خود میرسند من چرا زور بزنم که در میانه جای دارم.این استدلال نادرست از زبان درویش تناسان گمراه است و همانگونه که فرمودید مور بیش از بسیاری جانداران زور میزند و سعدی هم در این داستان این نادرستی را یادآور میشود.
به عقل آن به که روزی خورده باشد
که بی شک کار کرده کرده باشد.
اگر دانش به روزی برفزودی
ز نادان تنگ روزی تر نبودی
sia j در ۸ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۰۵ دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱ - آغاز:
جناب صابری توجه فرمایید که در آغاز متن با اشکال تایپی نوشته شده بود: از آن پس که آمد گیتی پدید
و اکنون شما با متن درست و اصلاح شده رو به رو هستید. متن گرشاسپ نامه را هم که ببینید دقیقا " آورد" نوشته است. بنابراین متن فعلی که در بالا می بینید مطابق گرشاسپ نامه است.
سید احمد مجاب در ۸ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۲:
بیمست چو شرح غم عشق تو نویسم
کآتش به قلم (در فتد) از سوز درونم
آنان که شمردند مرا عاقل و هشیار
(گو) تا بنویسند گواهی به جنونم
گمنام-۱ در ۸ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۴:
نبود " خود شاخ پنداران " البته غیمت است، اما حکیم بسیار فروتنی کرده است ،
جهان پس از خیام نه همان است که پیش ازو بود
آرش در ۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۵۷ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۷ - حکایت درویش با روباه:
به کنجی نشینم چو مور یعنی چه ؟ مورچه که خیلی پرکاره و همبشه در حال فعالیت است .
گردوزاری در ۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۴۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۱:
سلام در بیت دوم بجای (معرض) (ساعت ) آمده
پژمان در ۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۳۲ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۰ - در رثاء امام محمد بن یحیی و حادثهٔ حبس سنجر در فتنهٔ غز:
بیت 22 ، مصرع دوم:
محنت «رقیب» سنجر مالک رقاب شد
«رقیب» به معنی زندانبان، با «رقاب» جناس دارد. در متن مصحح دکتر سجادی هم به گمانم «رقیب» آمده باشد، نه «نصیب».
مجتبی در ۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۵۹ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۱۹ - حکایت دهقان در لشکر سلطان:
ما در کوچکی که در خانه هستیم یک چنین حالی داریم. عادت کرده ایم به این که خیر ما دست پدر است، غذای ما دست مادر است، لباس ما دست خواهر است، و این جور چیزها. این حال کودکی است. این را در خودمان رشد داده ایم. حالا که شده ایم یک نوجوان و جوان، حالا هم شبیه به همان افکار را داریم. اگر فلان پست را بگیرم، اگر فلان مدرک را بگیرم، اگر فلان کسب با فلانی شریک شوم، اگر فلان اداره معاون شوم، همه اش این هاست. و این ها همه همان وضع سابق است. همان بیرون نرفتن از آن محیط است. این ها همه شرک است.
ما در بارگاه ملک هستیم ولی خیال می کنیم در ده هستیم
به نظر سعدی علیه الرحمه می خواهد این مطلب را بگوید.خیلی زیباست.
تو، ای بی خبر، همچنان در دهی
که بر خویشتن منصبی مینهی
@seyedololama
نادر.. در ۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۰۰ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۷۶ - خدا و والدین:
کوهستان،
نقطه ی اوج
دستهایی خشن و زبر،
به نیایش بالا: قلّه
می بوسمشان
مغرور، می کارند در کام دلم کلوچه ای،
مغزش مهر
...
راهی شده ام اینک
در سینه کش کوه، دو سرچشمه ی ناب
جاری زآنها
شهد جان پرور عشق
جرعه ای می طلبم از هر یک
می فشانم بر دل
...
یکباره،
نور می جوشد از سینه ی من!
همه نورم اینک
مست و رقصان،
جاری آنسان،
که دیگر نه زمانی.. نه مکانی ...
رها !!
علی احموی در ۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۴۰ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۹ - حالا چرا:
این متن دقیقا بیانگر سرنوشت من است چه روزها و شبهایی را به حسرت دیدار کسی گذراندم هر آنچه لازم بود گفتم ولی جوالی نشنیدم حالا که همه چیز تمام شده او مرا صدا می زند. حالا چرا.؟! بیست سال انتظار به یاد تو گذشت تا گوشه چشمی به من داشته باشی و حالا که همه چیز تمام شده مرا صدا می زنی که پای رفتن ندارم،
میلاد در ۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۱۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۵۹:
بنده ی خدای عزیز تندی نکردم اول اینکه جبری در مولانا وچود نداره دوما اوون کسی که شعر رو گفته نخاسته معروف بشه خاسته یچیزی رو به من و تو بفهمونه
بدبختی ما از وقتی شروع شد که شروع کردیم تاریخ ادبیات مفصل نوشتن
بیک بابا در ۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۳۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی زوطهماسپ » پادشاهی زو طهماسپ:
با توجه به اینکه ورود طهماسب به پادشاهی مصادف است با مشکلات عدیده اجتماع یو طبیعی و شایع شدن اینکه خداوند بر ملت غضب کرده و همین امر منجر به عقد صلحنامه می گردد و این نگاه فردوسی به یکی از دلایل صلح نشان از صلح طلبی وی و حاکم وقت است
سردار در ۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۴۱ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد چهارم » حصار عافیت:
واقعیات احوال خود شاعر میباشد
پردیس در ۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۱:
لطفا بیت آخر را معنی کنید.
سعید در ۸ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۴۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۵۹ - داستان آن کنیزک کی با خر خاتون شهوت میراند و او را چون بز و خرس آموخته بود شهوت راندن آدمیانه و کدویی در قضیب خر میکرد تا از اندازه نگذرد خاتون بر آن وقوف یافت لکن دقیقهٔ کدو را ندید کنیزک را به بهانه به راه کرد جای دور و با خر جمع شد بیکدو و هلاک شد به فضیحت کنیزک بیگاه باز آمد و نوحه کرد که ای جانم و ای چشم روشنم کیر دیدی کدو ندیدی ذکر دیدی آن دگر ندیدی کل ناقص ملعون یعنی کل نظر و فهم ناقص ملعون و اگر نه ناقصان ظاهر جسم مرحوماند ملعون نهاند بر خوان لیس علی الاعمی حرج نفی حرج کرد و نفی لعنت و نفی عتاب و غضب: