گنجور

حاشیه‌ها

عبدالله در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۰۵ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵:

آخرین مصراع
« ............. فرو دوز امشب » درسته

nabavar در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳:

علی آقا جان
بفرمائید در بیت اول و دوم
ردیف کدام است و قافیه کدام؟
موفق باشی

سینا در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۴:

پیشنهاد میکنم اجرای این شعر رو با صدای زیبای افتخاری در آلبوم آتش دل از دست ندهید

سینا در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳:

به دور از تعصب باید اعتراف کرد که اجرای افتخاری اون هم در سن بیست و پنج سالگی بی نظیرترین است

نازنین در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۱۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵۷:

درود
در کتاب کلیات شمس تبریزی ، مطابق با نسخه تصحیح شده ی استاد بدیع الزمان فروزانفر، بیت ششم ، مصراع نخست به این صورت اومده:
چیست غذای عشق تو این جگر کباب من
این غزل رو آقای رضا یزدانی ، در آلبوم "شهر دل" اجرا کرده، ترٓکی به نام "هوای تو"

بابک چندم در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۰۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۸:

آه ه ه ،بسیار عالی...
شما هم:
جهانت به کام و فلک یار باد
جهان آفرینت نگاهدار باد

۷ در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳:

هر چه میکشیم از این دریای مدیترانه و ناحیه معتدل خزری است از بس باران زد و علفهای آبدار سر بر آوردند

۷ در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۳۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۱:

استاد گمنام
حرف شما درست نیست،افزون بر این غزل به غزلهای پس و پیش نگاهی بیفکنید و یک بار دیگر دیگر بخوانید:
الا ای باد شبگیری بگوی آن ماه مجلس را
تو آزادی و خلقی(در غم رویت گرفتاران)
و
گرت باری گذر باشد نگه با جانب ما کن
نپندارم که بد باشد جزای (خوب کرداران)

بابک چندم در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳:

هنوز سیزده نشده حملات شروع شد؟
ایکاش که تا سیزدهم یعنی فردا تمامی نحسیات رخت بربندند...

کوروش در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۸:

یک دسته گل کو اگر آن باغ *بدیدیت*
دکترای ادبیات استاد فرجی سر کلاس درباره این کلمه سر کلاس اینطور توضیح داد که حضرت مولانا رفیقی داشت که بعضی از کلمات را اینگونه ادا میکرد و مولانا او را بسیار دوست میداشت به خاطر این ارادت مولانا در این شعر کلمه بدیدید را بدیدیت نوشته و رفاقت را به نهایت رسانده.

رضارضایی در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲:

سَـرو چَمان مـن چرا میـل چـمـن نمی‌کـنـد
همـدم ِگل نمی‌شـود یادِ سـمـن نمی‌کـنـد
سرو : استعاره از معشوق با قامتی بلند وقدی راست وکشیده
چَمان : از مصدر چمیدن ، خرامان خرامان راه رفتن، با ناز و غمزه راه رفتن
سَمن :گل یاسمن
این غزل عاشقانه است وموسیقی خاصی دارد.موسیقیِ غزل باتکرار پی درپی حرف"چ" و"م" ازاوّلین مصرع آغازشده وشنونده را به شنیدن آهنگی دلنشین دعوت می کند. گویی که عاشق دلباخته ای درگوشه ای، زانوی غم درآغوش گرفته، درحُزنی عمیق فرورفته،وبی اختیار باپیرامون خویش حرف می زند. این غزل تصویرروشن ِعاشقی به نقطه ای خیره مانده را به ذهن متبادر می سازد.عاشقی که بی آنکه کسی راموردخطاب قراردهد واگویه های سوزناکش را، که ازعواطف و احساساتش برمی خیزد برزبان آورده وبا خودسخن می گوید.
معنی بیت :
دلیلش رانمی دانم که چرامعشوقِ سروقامت ِمن تمایلی به خرامیدن در باغ وچمن ندارد؟ اوهیچ شور واشتیاقی برای هم صحبت شدن با گل های زیبای سرخ و یاسمن ازخودنشان نمی دهد!.(افسوس که دروجودِ نازنین یار،میلی به گشت وگذار درگلشن نمی بینم!)
عاشق نگرانِ حال معشوقست ومُضطرب ازاینکه که چرا معشوق ومحبوبش،مَلول وبی حوصله است.؟
عاشق دوست دارد با یارخویش،به گشت و گذار درباغ وبستان بپردازد واگر این امکان میسور نیست،حداقل مشتاق است که معشوق خودرا بانشاط وشادمان ببیند.چراکه اگرمعشوق خوشحال وخندان باشد،احتمال عنایت وتوّجه به عاشق نیز قوّت می گیرد.
اوج ِ صداقت وارادتِ عاشقانه دراین است که عاشق همیشه ،آرزومندِصحت وسلامت وسربلندیِ معشوف باشد وازصمیم دل وجان دعاکند که کاروبارِ دوست وفقِ مُراد بوده باشد.
عاشقانه های حافظ، همه صادقانه وبی هیچ چشمداشتی ازدل برآمده وازهمین روبردل می نشینند.
شُکرِخدا که ازمَددِ بختِ کارساز
برحَسبِ آرزوست همه کاروباردوست
دی گله‌ای ز طُرّه‌اش کردم و از سر فسوس
گفت که این سیاه کج گوش‌به‌من نمی‌کـنـد
دی : دیروز ، روز گذشته
گله : شکوه و شکایت
طرّه:بخشی ازگیسو،موهایی که به پیشانی ریخته می شود.درمعنی لغوی "طرّه" تازیانه و دالبُرو.....نیزبه چشم می خورد.حافظ ِخوش ذوق،مثل همیشه به گونه ای دراین بیت" طرّه "رابکارگرفته که همه ی معناها را دربرگیرد.
فسوس:افسوس، دریغ و حَسرت خوردن، از "سرفسوس"در اینجا باچاشنی ِ طنز و تمسخرازسوی معشوق نسبت به عاشق است. پاسخ معشوق طنزآمیزوآلوده به تمسخراست.
سیاه کج : استعاره از زلفِ خمیده ،امّافقط به معنی زلف نیست. "سیاه کج" معنی ِ زلفی سرخمیده ومشکین،وصدالبته لجوج وبی قرارکننده را می رساند.
حافظ درانتخاب واژه ها وسواس ترین شاعراست.او واژه ها راچنان بامهارت خاصّی کنارهم می چیند که ظرفیتشان اضافه تر شود،حافظ به یقین، واژه ها رادرکارگاه ذهن خویش،غنی سازی می کند تاتوان آنها برای حمل احساسات وعواطف درونی اش افزایش یابد.وی بامهارتی که دارد بسیاری اوقات واژه ها وعبارات راتحت فشارقرارمی دهد وهمان چیزی را که درنظر دارد ازدرونِ واژه استخراج می کند.!
درهمین"سیاه کج" این اتّفاق افتاده ومعناهای،لجاجت، شیطنت،شوخ طبعی وتمسخر نیزبه دنبال موهایِ سرخمیده به ذهن مخاطب متبادرمی شود.براستی که حافظ معمارعبارات ومهندس واژه هاست.
معنی بیت : روزگذشته ازاثرات ویرانگر وغارتگری گیسوانش،کمی شکوه وگِله ای برزبان آوردم، با حالتی طنزآمیز وطعنه دارگفت:(من تقصیری ندارم) این زلف سیاه خمیده ی لجباز، گوش به فرمان من نیست.!
امّا غارتگری طرّه چگونه می تواند باشد؟ وچراحافظ به جای زلف وگیسو ازطرّه استفاده می کند؟
اززمان آغازخلقت،به رغم آنکه همه ی اجزای هستی درتغییروتکامل بوده است، چندپدیده دستخوش ِ تغییر قرار نگرفته، ثابت و استوار پا برجا باقی مانده وهمچنان همانندروز ازل جریان دارند. بی گمان یکی ازاین ها،همین اثراتِ ویران کنندگیِ ِ طرّه یاهمان موهایست که برپیشانی می ریزند! خاصه آنکه اگراین اتّفاقِ سِرّآمیز،دررخسارِ خوبرویی رخ دهد، ویکی ازاین خوش سیماهای دلستان، موهای خود رابه پیشانی بریزد، قطعن توّجهِ هرکس رابخصوص نظربازان عاشق پیشه رابه خودجلب کرده ودست به غارتگری دلهاخواهدزد.!
جالب اینکه دردایره ی معناییِ طرّه، "تازیانه" نیزهست! یعنی ضَرَباتِ ویرانگرِ طرّه،همچون تازیانه برجسم وجان ِ عاشق،فرودآمده وآه ازنَهادَش برمی آوَرد. بانظرداشتِ این توضیحات، می بینیم که شاعر برای قابلِ درک شدنِ غارتگری ، دست به بهترین انتخاب زده است. چراکه واژه های "زلف وگیسو" ویژگیِ "طرّه"راندارند و به این خوبی، انتظار شاعررابرنمی آوَرَند.
اگردلم نشدی پایبندِ طرّه ی او
کی اش قرار دراین تیره خاکدان بودی؟
تا دل هـرزه ‌گرد مـن رفت بـه چـیـن زلف او
زآن سـفـر دراز خـود عَــزم وطـن نمی‌کـنـــد
تا: ازآن زمان
هرزه‌گرد: بیهوده گرد و ولگرد،آنکه همه جا سَرَک می کشد.دراینجا منظور همان نظربازیست. دلِ شاعر نمی تواندآرام وقرارداشته باشد. بی پروا ونظربازست وبرای پیداکردن خوبرویی که طرّه یِ ویرانگری داشته باشد به هرجا(به چین و شکن زلف ِ دلبران) سَرَک می کشد وتا دوردست ها (کشورچین) رفتن نیزبرای اوکاری ساده است.
چین : ایهام دارد : 1- به معنی "چیدن" 2- به معنی "شکن" 3- با توّجه به سفر درازدرمصرع بعدی،به معنی "کشورچین" نیزبکاررفته است. "کشورچین" درقدیم، مصداقی برای دور ودرازبودنِ راه بکارمی رفت. همچنین نقّاشان و نگار خانه های چین نیز شهرت جهانی داشته‌اند.
معنی بیت : از آن زمانی که دل بی قرار وبی پروایِ من در پیچ و تابِ زلف او(معشوق) جای گرفت، انگار که به دیدن نگارخانه‌ی چین رفته باشد، از آن سفر طولانی قصدِ بازگشت به سینه‌ی من که وطن اوست ندارد.! شاعربه زیبایی،حلقه های تودرتوی زلفِ معشوق را به نگارخانه هایِ تماشاییِ چینی هاتشبیه کرده است وبه نوعی به دلِ خویش حق هم می دهد که ازتماشایِ چنین نگارخانه یِ خیالپرور دست برندارد ودل بَرنَکَند.
درجایی دیگر ازاینکه زلفِ معشوق رابه نگارخانه های چینی ها تشبیه کرده، اظهارپوزش وپشیمانی کرده ومی فرماید:
جگرچون نافه ام خون گشت کم زین اَم نمی باید
جزایِ آنکه بازلفت سخن ازچین خطاگفتیم.
یعنی ازاین هم که هستم باید خونین دل ترباشم،خطا کردم که زلف تورا به نگارخانه های چین تشبیه کردم چراکه زلف توتماشایی ترازآنهاست است وباید آنهارابه زلف توتشبیه می کردم.مجازات من بدتر ازاین هم هست،من خطای بزرگی مرتکب شده ام.
پیش کمـانِ ابـروی‌اش لابـه همی کنـم ولی
گوش‌کشیده‌است‌ازآن‌گوش ‌به‌من نمی‌کـنـد
کمان ابرو: ابروبه کمان تشبیه شده،هم به سببِ انحنا هم به سببِ تیراندازی، مژگانِ درازتیرهایی هستندکه ازکمان ابروبه دلِ عاشق فرومی نشینند.
دل که ازناوک مژگان تودرخون می گشت.
بازمشتاقِ کمانخانه ی ابروی توبود.
لابه : زاری و التماس،دراینجاباتوجّه به اینکه ابرو درنظرگاه حافظ به محراب نیزتشبیه می شود.به معنی رازو نیازاست. چنانکه ملاحظه می شود حافظ همه ی جوانبِ را مدِّنظردارد وچندین معنا را درهم می تَند. روشن است که ازبکارگیری "ابرو" محراب رانیز درنظرداشته است.
ابروی دوست گوشه ی محراب دولت است
آنجا بِمال چهره وحاجت بخواه ازاو
گوش کشیدن : ایهام دارد:1- بی اعتنایی وبی توجّهی کردن به صحبت دیگری،2- اشاره به کمان کشیدن،که دراین عمل دو گوش ِ کمان به وسیله‌ی زه برای پرتابِ تیرکشیده می شود.شاعربه زیبایی این دورادرهم آمیخته است.
گوش به من نمی کند: به حرف من بی اعتنایی می کند.
معنی بیت : : درمحرابِ ابروانش، زاری و التماس می کنم ، اما ابروانش نه تنهاهیچ اعتنایی که به التماس و زاری من نمی کنند، بعلاوه همانندِ کمانی دو گوشه‌اش به هم آمده و آماده‌ی تیراندازی به سمت من است. ابروانِ هرآدمی درحالتِ غضبناکی چنین شکلی به خودمی گیرد.
خمی که ابرویِ شوخِ تودرکمان انداخت
به قصدجانِ منِ زارِناتوان انداخت.
با همـه عطفِ دامن‌ات آیـدم از صـبـا عـجـب
کـز گـذر تـو خـاک را مشـک ختـن نمی‌کـنـد
عطف دامن : شیرازه،سجاف و چین دامن
بعضی ازشارحان "عطف" را حافظانه ندانسته وبه جای آن "عطر" درنظرگرفته اند. باتوجّه به اینکه درآغلب نسخه های قدیمی"عطف" قیدشده،ماهم باعطف می خوانیم. امّابایداین نکته رادرنظرداشت که ممکن است دراصل"عطر"بوده باشد وباخطای کاتبان وخطّاطانِ نسخه های اولیّه، تبدیل به "عطف" شده باشد. درقدیم که صنعت چاپ نبود،کتاب ها ودیوان های شعر، بدینصورت منتشرمی شد:
یکنفر ازروی نوشته می خوانده وخطّاطان که معمولن افرادکهنسال وکم شنوابودند می نوشتند.دراین روش،قطعن بعضی ازکلمات مانند: "عَطروعَطف" که ازآهنگ مشابهی برخوردار هستند، بیشترازسایرواژه ها درمعرض ِ غلط نویسی قرارمی گیرند ومتاسّفانه چه بسیارواژه هایی که دردیوان حافظ سرنوشتی این چنینی پیداکرده اند. منشاءبسیاری ازاختلافاتِ نسخه های دست نویسِ دیوان حافظ نیزهمین نکته می باشد.
مُشک خُتن: با ضم( ُ) و باکسره( ِ) هر دو صحیح است . اهل فارس به کسر میم و اهل ماوراءالنهر به ضمّ میم می خوانند. عطرمخصوصی که از نافه‌ی آهوی ختن می گرفته‌اند.
معنی بیت با(عطف) : بااینکه ازشیرازه ولابلای چین ِدامن ِ تو رایحه یِ مطبوع و خوشی مشام جان را می نوازد،من درشگفتی فرومانده ام که چراهنگام ِ عبورتو، بادِصبا دست بکار نمی شود وعطر جانپرورتورا به همه جا نمی پَراکند.! حیف نیست عطری که ازتومتصاعد می شود به همه جا پخش نشود؟ بادصباتقصیرمی کند ومن درعجبم که ازنعمتِ گذرِتو، خاکِ زمین راهمچون مُشک خُتن معطر و خوش بو نمی سازد ؟!
دراینجا حافظ بااظهارشگفتی از کوتاهیِ بادصبا،رندانه قصد دارد باتحریکِ کردن ِ بادصباوترغیب کردن ِ معشوق به راه رفتن، به هدفِ خود که همانا،تماشای قدوبالای یار واستشمام ِ شمیم ِ عطرروح پرور اوست برسد.
من ایستاده تاکُنمش جان فدا چوشمع
اوخود گذربه ماچونسیم سحرنکرد.
چون ز نسیـم می‌شود زلف بنفشه پُرشکن
وه که‌دلم چه یاد از آن عهد شکن نمی‌کـنـد
زلف بنفشه : گلبرگهای بنفشه
پُرشکن : پر پیچ و تاب ، پریشان
عهد شکن : پیمان‌گُسل ، شکننده‌ی پیمان. بین شِکن در مصرع اول و دوم آرایه ی جناس تام بر قرار است.همچنین ارتباط معناییِ نزدیکی نیزدارند.زلفِ بنفشه به اندک نسیمی می شکند،عهدوپیمانِ یار نیزبه بهانه های کوچک خیلی زود می شکند.هم ظاهر هم باطن هردوشکن باهمدیگر مرتبط ومشابه هستند.
معنی بیت : آن هنگام که گلبرگهای لطیفِ بنفشه با وزشِ اندک نسیمی، پُرچین وشکن( پریشان) می شود، شگفتا که ، چه یادها من ازپیمان شکستن های معشوق نمی کنم! یعنی زیاد یادمی کنم از عهدشکستن ِ یار. " چه" درمصرع دوّم به معنی چقدر ونشانه ی فراوانیست.
امروزه هم اینگونه سخن گفتن درمیان مردم رایج است. مانند: چه غصّه ها که نمی خورم! یعنی خیلی غصّه می خورم.
حافظ خور وخوابش یادِ معشوق است و یک لحظه غفلت نمی کند.چه از عهدشکنی یار چه ازمهر ورزی یار،خلاصه همیشه به یادِ اوست.
الا ای همنشین دل که یارانت برفت ازیاد
مرا روزی مبادآندم که بی یادتوبنشینم.
دل به امیـد روی او همـدم جـان نمی‌شــود
جان به هـوای کوی او خدمت تـن نمی‌کـنـد
همدم : هم نشین
هوا :ایهام دارد:1- میل ، آرزو 2-به معنی هوا هردومعنی مدّ نظراست.
معنی بیت : دل به امید ِدیدن روی معشوق، همیشه از سینه بیرون است و به همه جاسَرَک می کشد،گویی که متعلّق به جان من نیست! یک دَم باجان ِمن همنشینی نمی کندو اُنس نمی‌گیرد.؟ و جان هم که ازدل بَدتراست،در آرزوی رفتن به کوی معشوق ،به تن من هیچ خدمتی (جانبخشی) نمی‌کند ، یعنی کُلّاً دل و جان ازدست داده وجسمی بیش نیستم.
این قانون عشق است،دراوّل قدم ِعاشقی دل برباد می رود سپس دین وبعدهم که جان.
دین ودل بردند وقصد جان کنند.
الغیاث ازجورخوبان الغیاث
ساقی سیم‌ساق‌ من گر همه دُرد می‌دهـد
کیست‌که‌تن‌چوجام‌می‌جمله‌دهن نمی‌کـنـد
سیم‌ساق :سیمین اندام،ساقی دراشعارحافظ،فقط شراب دهنده نیست وجایگاه والایی دارد. خوشرو،خوش فکر وخوش رفتاراست ودربسیاری ازغزل ها "ساقی" خودِمعشوق است.
دُرد : ته‌مانده وته نشینِ شده یِ شراب،درقدیم کسانی که استطاعتِ مالی نداشتند، دُرد می نوشیدند.دُرد شرابیست که هنوزصاف نشده است.شراب صاف شده گران تراز دُرد بود.
معنی بیت :
ساقی سیمین تنِ من بااینکه یکسره ته‌مانده‌یِ شراب به همراه رسوبات، می دهد( حوصله ندارد وازروی بی اعتنایی، به عاشقان شرابِ ناصاف می دهد)
امّاهمگان باتمام وجود،مشتاق ِ نوشیدن این دُرد هستند! چه کسی است که برای بهره‌ی بیشتر، تمامی بدنش را همانند جام به دهان تبدیل نکند؟ یعنی همه تن اشان را یکسره دهان می کنند وبااشتیاق، از دست ساقیِ سیم اندام شراب بیشتری می گیرند.
امّاچرا؟
برای اینکه،این عاشقانِ دُردنوش، شراب رادستآویزی قرارداده اند تا ازدستِ سیم ساقِ ساقیِ خوش سیما،چیزی بگیرند. برای آنها مهم نیست که "چه" می گیرند، بلکه مهم این است که از"چه کسی" می گیرند. حتّا اگراین ساقی،جام ِ زهرآگین نیز به این عاشقان بدهندباهمین اشتیاق خواهند گرفت و نوش جان خواهند کرد.
اگرتوزخم زنی بِه که دیگری مَرهم
وگرتوزَهردهی به که دیگری تریاک
دست‌خوشِ جَفامکن آبِ رخم که فیضِ اَبـر
بی‌مَددِسِـرشکِ مـن درِّ عـَدَن نمی‌کـنـد
دست‌خوش : مُبتلا ، زبون ،خوار
آب رخ : آبرو،اعتبار، به معنیِ اشک هم هست.
فیض ِ ابر : استعاره از باران است
درّ : مروارید
عـَدَن :دراصل عَدن به سکونِ دال است و لیکن دراینجا به سببِ اقتضای وزن "عَدَن"خوانده می شود. بهترین نقطه ی بهشت و اقامت گاه آدم وحوّا،قبل ازتبعید به زمین، همچنین ناحیه‌ای است در جنوب غربی شبه جزیره عربستان که مروارید آن مشهور بوده‌است.
معنی بیت : از روی جور وجَفا(بی مهری) اشک مرا اینگونه بی ارزش مکن،حرمتِ آبرو واعتبار مرا نگاهدار. مرا بیش ازاین تحقیر مکن که باران بدون کمک من نمی تواند مُروارید بسازد.( از تاثیرات ِ بارشِ اشکهای من است که مُرواریدهای ِ ناب ساخته می شود نه ازبارشِ باران ).
نمونه برایِ"عَدن" باسکون دال،
بهشت عَدن اگرخواهی بیا با مابه میخانه
که ازپایِ خُمَت یکسر به پای کوثر اندازیم.
کُشته‌یِ‌ غَمزه‌ی تو شد‌حافظِ نا‌شنیده پـنـد
تیغ سزاست هرکه را دَرد، سخن نمی‌کـنـد
بعضی ازشارحان که ازمعنایِ " درد، سخن نمی کند" ناتوان مانده اند بابی اعتنایی به رسم امانتداری،دست به تغییرزده وبجای درد، "درک" خوانده اند تابدینوسیله دشواری معنا رابرطرف ومشکل راحل کنند!
درست است که باحذف "درد" ونشاندنِ "درک" ،هم خوانش ِ شعر زیباترمی شود وهم دسترسی به معنا آسان ترمی گردد.امّا دراینجا چند نکته ی اساسی هست که نبایست ازنظر دور داشت. اوّل آنکه: خوانش ِ زیبا ودسترسی آسان به معنا ،توجیهِ مناسبی برای اِعمال ِ تغییرنمی باشد وباید بارمزگشایی واندکی تامّل، تلاش کرد تابدون دستکاری درظاهرشعر، به معنای موردِ نظر شاعرنزدیک شد.
دوّم اینکه،اگر "درک"درنظربگیریم گر چه بی هیچ زحمتی،معنای آسان تری حاصل می شود) هرکه سخن را فهم نمی کند باید کشته شود!!!) امّا آیا این معنا حافظانه است؟ وواقعن حافظ براین باوراست که هرکس نتوانست سخن رابفهمدبایدکشته شود؟ آیا درکدام فرهنگ وآئین،مجازاتِ کسی که توانِ درک وفهم نداردمرگ است؟
باشناختی که ازحافظ داریم،حافظ حتّا بادشمنان نیز مدارا راتوصیه کرده وهرگزآرزوی کشتن یاکشته شدنِ کسی رانکرده است. اورسولِ گل ونور وعشق و مهربانیست وچنین آرزویی باجهان بینی ِ اوتطابق ندارد. نمونه های زیادی ازاوسُراغ داریم که به ماتوصیه فرموده: هرگاه کسی به رغم ِ توضیح دادن ِ شما، سخن شما را نفهمید بی هیچ جنگی عبورکنید واورادرجهالتِ خویش رها کنید:
ناصح به طعن گفت که رو ترکِ عشق کن.
محتاج ِجنگ نیست برادر نمی کنم.
یا:
سَرتسلیم من و خاکِ دَر میکده ها
مدّعی گرنکند فهم ِ سخن گوسر وخِشت
سوّم اینکه: اصلن معنایِ "سخن رادرک نکردن" بامصرع اوّلی مطابقتی ندارد زیرا درمصرع اول می فرماید:
حافظِ "ناشنیده پند" کشته ی غمزه ی توشد. به کسی که پند رانشنیده است،نمی توان گفت "سخن رانفهمیده" چراکه اواصلن سخن رانشنیده،چگونه می توانیم بگوئیم سخن را دَرک نکرده است؟!
بنابراین"باوجود "اینکه درک سخن نمی کند" خوانش وآهنگ یبایی دارد امّا به هیچ وجه حافظانه نیست وبا مصرع پیش ازخود تطابقت ندارد وباروحیّه ی لطیف ترازبرگِ گل حافظ نیزسازگارنمی باشد. ضمن ِ آنکه دراغلبِ نسخه های معتبر وقدیمی"درد، سخن نمی کند"ثبت شده است. مامجازنیستیم برای برداشت ِ آسان،واژه ای رابی اجازه ی ِ صاحبِ سخن به سلیقه یِ خویش تغییرداده وخودرا راحت کنیم!
"درد" دراینجا به معنای "اثر" است. کافیست دربرداشت معنا، به جای "درد" (اثر) درنظربگیریم تا معنا حاصل گردد.
درآثاراغلب شاعران بزرگ،مثل عطار نیشابوری ودیگران نیز "درد" بارها به همین شیوه به معنای "اثر" آمده است:
شَرمت نبود زمن زهی چشم
دَردَ ت نکند سخن زهی گوش
یعنی .....سخن درتو اثری ندارد دریغ وافسوس که گوش شنوایی نداری.
می بینیم که وقتی هرشاعری می گوید "سخن درتو اثرنمی کند" بلافاصله به ناشنواییِ مخاطب اشاره می کند. حافظ نیز"ناشنیده پند" رابه همین منظور آورده تا کلیدِ معمّا را دراختیارجویندگانش قرارداده وبه فرمایدکه:
هرکس مانندِ حافظ درگوشهایش پنبه فروکند ونصیحت نپذیرد،بداند که شایسته ی کشته شدنست. مضافاً اینکه این "کشته شدن" در راهِ عشق است وسرانجامی بسیار نیکوست.
"تیغ سِزاست....."آرزوی مرگ ازروی نفرین برای دیگران نیست که باجهان بینیِ حافظانه مطابقت نکند.چون درآغازسخن،حافظ خودرا به عنوان کسی که "پند نشنیده" معرفی نموده وخودراشایسته یِ زیرتیغ رفتن دانسته است، وسپس چنین نتیجه گیری کرده که : آگاه باشیدهرکس مثل من پندنشنَود، سزاوارتیغ وشایسته یِ کشته شدن خواهدشد.
عاشق به اختیار وازرویِ آگاهی، پندناپذیری را انتخاب می کند نه ازروی کج فهمی وجهالت.! اودراوج قدرت وبااقتدارجازه نمی دهد که نصیحت گر اورااندرز دهد.
واعظ مکن نصیحتِ شوریدگان که ما
باخاکِ کوی دوست به فردوس ننگریم.
یا:
فقیه اگرنصیحت کند که عشق مَباز
پیاله ای بدهش گو دماغ را تَرکن
یا:
برومعالجه ی خودکن ای نصیحت گو
شراب وشاهدِ شیرین که را زیانی داد؟
کشته شدن در راه عشق وسزاوارتیغ شدن،آرزوی عاشق است وبا کشته شدن است که زنده وجاوید می گردد.
زیرشمشیرغمش رقص کنان بایدرفت
کان که شدکُشته ی اونیک سرانجام افتاد.
نتیجه اینکه: اگربگوییم عاشق درکِ سخن نمی کند،نادرست است وبرازنده ی عاشقی نیست.اتفاقاًعاشق سخن را خوب هم درک می کند.مدّعی وزاهد وعابد هستند که سخن رادرک نمی کنند.فقط تنها ایرادی که به عاشق می توان نسبت داد "پندنشنیدنست نه فهم نکردن".
بایددانست وپذیرفت که حافظ هیچ واژه ای رابه اقتضای وزن بکارنمی گیرد،هیچ واژه ای را به سببِ خوانش ِ زیبابکارنمی گیرد،هیچ واژه ای را که معنای آسان داشته باشد بکارنمی گیرد، هیچ واژه ای راکه باجهان بینی ِ اودر تضاد باشدبکارنمی گیرد.اوشاعر باورها واعتقاداتش است وجهان بینی اش، برایش مهّمتر ازشاعریست. اودرانتخاب واژه،جهان بینی رادر اولوّیت اول قرارمی دهد نه خوانش ِ آسان ومعنای آسان را.اوبامعنای آسان میانه ی خوبی ندارد!
"دَرد، سخن نمی کند" یعنی سخن، اثر نمی کند.
هرکه را: هرکسی را
معنی بیت : حافظ بخاطر اینکه اجازه نداد نصیحت گر اورا پند دهد سرانجام با تیغ ِ عشوه وناز تو کشته شد. آری اینچنین است هرکسی را که دراوسخن اثرنکند سزاوارِ زیرتیغ رفتن است.

رضارضایی در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹:

سالـهـا پـیـروی ِ مـذهـب رنـدان کــردم
تا بـه فتوای ِ خِرد حِرص بـه زندان کردم
"رنـد" به معنی لااُبالی، بی قید وبند است. امّا حافظ "رند" رااز پایه واساس فروریخته ودست به بازسازی وبِه سازی زده ومعناهای متفاوتی به آن بخشیده است. رند درفرهنگِ حافظ ، انسانی پاک نهادِ پاک پنداراست گرچه ممکن است رند، به ظاهرفردی بی قید وبند و شرابخواربوده باشد، امّاهرچه که باشد، نهاد وباطنِ پاکیزه ای دارد.خدارا همانندِ یک دوست صمیمی ِخود می داند، ازاو نمی ترسد بلکه به اوپناه می برد، به او ازصمیم ِ دل وجان عشق می وَرزد وبا او دردِ دل می کند.
برای رند، خداوند یک معشوق نیست،بلکه دوست است. دوست غیر از معشوق است به معشوق نمی‌توان گله کرد، اما به دوست می‌توان گله و شکایت نیز کرد.
رندِ حافظانه، انسانی است که نسبت به زیبایی‌ها و نیز نسبت به زشتی‌ها حسّاس است. از زیبایی‌ها لذّت می‌برد و از زشتی‌ها دلش به درد می آید.
رند به همان‌گونه که نسبت به خوبی‌ها شکرگزار و قدردان است، نسبت به بدی‌ها نیز شِکوه و شکایت دارد و همه اینها را صادقانه با دوست (خداوند) بازگو می‌کند. در جایگاه دوستی، صحبت کردن با دوست، ازنظرگاهِ "رند" آداب خاصی ندارد ترتیبی ندارد وفضای صمیمانه تری بین دو دوست حاکم است. شِکوه کردن بی‌ادبی نیست. حتی برعکس، شرطِ دوستی است.! اگر درد را با دوست نگوئیم، با که بگوییم؟ گفتن گلایه از دوست به دیگری خلاف ِ قواعد اخلاق دوستی است. گلایه از دوست را باید با خود دوست گفت.
رازی که برِ غیرنگوییم ونگفتیم بادوست بگوئیم که اومَحرم ِ رازست.
"فـتـوا": درفرهنگِ حافظ، همانطور که معنایِ رند دچار تغییراتِ بنیادی شده، معنی ِفتوا نیز دستخوش ِ دگرگونی شده است. حافظ کلمات وواژه ها را همانندِ خمیر اسباب بازی، به هم می ریزد و به آنهاشکل ِ دلخواهِ خود را می دهد. "فتوا" واژه ی اختصاصی ِ شریعت ، وبه معنیِ احکام و نظراتِ فقها پیرامون ِ مسایل شرعیست. امّاحافظ این واژه راعمومی کرده واز حصار شریعت خارج ساخته است. حافظ فتوا رابه گونه ای کنایه دار وبعضی اوقات طنزآمیزبکارمی گیرد، تا حداقل یک طعنه ای نیز به فُقهاوزاهدانِ متعصّبِ ویک سویه نگر ،مثل :فُقهای وهابیّ وسَلَفی هاوداعشی ها که خودرا حقّ مُطلق وبقیّه را باطل می پندارندزده باشد!.
خِـرد : اندیشه ،عقل
"حِرص": طمع وآز
"به زندان کردم" : مَهار کردم ،کنترل کردم. دربـنـدکردم .
معنی بییت: پس ازآنکه آن همه به این دَر وآن دَر زدم، تحقیق وتفحّص کرده و طریق عشق ورندی اختیار نمودم) ازآن به بعد که راهِ درست راپیدا نمودم،سالها طریق ِ رندی(آزاداندیشی) پیش گرفته وازاین مذهب ومَسلک پـیـروی کـردم تـا اینکه توانستم به حکم عقل و اندیشه ،حرص و طمع وآز را به بند کشیده وبه رهایی برسم
من به سرمنزل عـنـقـا نه به خود بُردم راه
قطع ایـن مـرحـلـه با مـرغ سـُلـیـمـان کــردم
"عـنـقـا" درادبیّات مامرغی افسانه‌ای که مظهرِ عُزلت و نایابی است.
برو این دام بر مرغ دگر نه
که عنقا را بلند است آشیانه
عنقا همان سیمرغ است و کنایه از هر چیز کمیاب و دست نیافتنیست.
عنقا شکار کس نشود دام باز چین
کان جا همیشه باد به دست است دام را
در اینجا منظور از"سرمنزل ِعنقا" همان خلاص شدن ازطمع وآز ورسیدن به رهاییست.
"قطع کردن"به معنی پـیـمـودن و طی کردن است.
"مرغ سلیمان" همان "هـُدهـُد" است و منظور حافظ ازهدهد،مـرشـد و راهنمای آگاه و ره‌دان یا همان پیرمُغانست.
این بیت اشاره ای به داستان جمع شدن پـرندگان و راهنماییِ "هُدهُد"در "منطق الطیر" دارد."هدهد" که راه بلدی دل آگاه وتیزفهم بـود، رهبری مُرغان ِ حقیقت جو را تا رسیدن به "سیمرغ" به عهده گرفت. اما در هر مرحله‌ای بسیاری از پرندگان به بهانه ها و دلایل مختلف از ادامه‌ی راه منصرف شدند و نتوانستند مشکلات و سختی های راه را تحمّل کنند و تنها سی پرنده به نهایت رسیدند... ـ
معنی بیت : من به تنهایی به توفیق نرسیدم من با کمک مُرشد وراهنمایِ راه حق(پیرمغان) به رهایی دست پیدا کردم وبه مرحله‌ی بالایی از عرفان رسیدم. من ازعارف کامل وراهنمای ِ راه مَددجُستم، پیروی واطاعت کردم تابه شناخت ومعرفت نایل گردیدم.
قطع این مرحله بی همرهیِ خضر مکن
ظلمات است بترس ازخطر گمراهی
سـایـه‌ای بـر دل ریـشم فـکـن ای گـنـج روان
که من ایـن خانه به سـودای تـو ویـران کـردم
منظور از "سایه" سایه‌ی لطف و عنایت است . "سایه بر کسی افکندن" کنایه از زیر چترِحمایت و عنایت خود گرفتن ِ است .کمک یاری کردن .
"دل ریش" : دل زخمی ازجور وجَفا ، دل ِ سوخته ، سوخته با آتش ِ هجران
"گنج روان": استعاره از معشوق و جانان است و تلمیحی هم به داستان قارون و گنج اوست. ‌گویند در زیر زمین در حرکت بوده است .
"خانه" همان دل وجان و وجودِ عاشق است و "سـودا" یعنی عشق.
دراین بیت به این نکته که : "خدا در دل های شکسته جای دارد" اشاره دارد
معنی بیت :
ای معشوق، عنایت و محبّت کن بر دلِ سوخته وآزرده ازفراقِ من،که به عشق تـو این دل وجان را ویران کرده‌ام. به این احتمال که تو دلهای شکسته را دوست داری من هم دل خودراشکسته وبنای جان را ویرانه کرده ام تا گوشه ی چشمی به من داشته باشی.
شکسته وار به درگاهت آمدم که طبیب
به مومیایی ِ لطفِ توام نشانی داد
تـوبـه کردم که نـبـوسم لب ساقیّ و کـنـون
می‌گـزم لـب که چرا گـوش بـه نـادان کــردم
گفتیم که حافظ زیاد به این دَر وآن دَر زد تا راه ِ درست راپیداکند. شاعر به یادِ روزی افتاده که چند روزی به توصیه وسفارش ِ دوستانی که عشق را ،می خواری و رندی را نَهی می کردند توبه کرده بوده است. حال که توبه شکسته ودوباره به میخانه رفته وعشق ورزی را ازسر گرفته،دریافته که آن چند روز را بیهوده ازدست داده است.افسوس ودریغ می خورد که چرا من اغفال شدم وبه حرف این نادانان گوش کردم. کاش ازمِی خوردن توبه نمی کردم. ازاین به بعد هرگز به سخنان ِ این جاهلان گوش نخواهم کرد.
"لب گزیدن" کنایه از افسوس خوردن ، پشیمانی و نـدامت است.
، "نادان" در اینجا کسی است که از عشق و معرفت چیزی نمی‌داند .
معنی بیت :
عجب اشتباهی کردم به سفارش آنان که اهل عشق نیستند چند روزی از بوسیدن لب ساقی( مِی خواری) تـوبه کردم وخود را ازعیش وعشرت محروم ساختم. اکنون پشیمانم و افسوس می‌خورم که چرا به حرف آنان گوش کردم. (البته همان موقع که توبه می کردم می دانستم که دارم خطا می کنم ولی نمی دانم چرا این اشتباه را مرتکب شدم!
من همان ساعت که ازمِی خواستم شد توبه کار
گفتم این شاخ اَر دهد باری پشیمانی بُوَد.
در "خلاف آمـدِ عادت" بـطـلـب کام که مـن
کسب جمعیّت از آن زلف پـریـشـان کـردم
این بیت را می توان شاه کلیدِ موفقیّت خواند. توصیه می کنم این بیت را اَزبر کرده ومَلکه ی ذهن خودسازید.این بیت آنقدر غنی،اثربخش ودگرگون کننده ی حال است که درحُکم ِ کیمیاست!
"عادت": خو گرفتن، معتاد به انجام دادن ِ کاری شدن،رویّه ی معمول.
یکی ازویژگیهای اعجاب انگیزسیستم وجود هرآدمی، عادت کردنست. طرّاحی مغزما بگونه ایست که هرکاری را چه بَد چه خوب، چندبارپشت سرهم دروقتِ معیّن ومنظّم انجام دهیم خیلی زودتر ازآنچه که می پنداریم به انجام دادن ِ آن کار معتاد می شویم وازآن به بعد بی آنکه اراده کنیم،ابتدافکر ِماسپس عضله ها وماهیچه های مرتبط ،به انجام ِآن کار آماده می شوند وکاربصورتِ اتوماتیک(خودکار) انجام می گیرد. چون رفتار ما از گذرگاه سلسله اعصاب عبور می کند، باتکرار ِعادت، یک احساس ِ خوشآیندِ کاذب ورضایتِ خاطر سطحی تولید می گردد وما دوباره ودوباره به تکرار آن ترغیب می شویم.
سیگاری ها ومعتادین موادِّ مخدّر دقیقاً ازاین موضع ضربه می خورند.
آدمی هرکاری را طبق ِ عادت ورویّه ی معمول انجام دهد،یک آرامش نسبی وغالباً کاذب وفریبنده راتجربه می کند وبه همان میزان راضی می گردد.
امّا کسانی که ازهوش وخرد بالایی برخوردارند،به این آرامش ِ کاذب دل خوش نمی کنند وهرروز عاداتشان را دستخوش ِتغییر قرارمی دهند ودرچرخه یِ رفتارهای بیهوده ای مثلِ سیگارکشیدن وغیره به دام نمی افتند.آنها کسانی هستند که طرز لباس پوشیدن، راه رفتن، حرف زدن، غذاخوردن، هر روز ازمسیری دیگر به محل کار رفتن وووووووهمه را هر روز هرهفته وماه، دگرگون کرده وبه هیچ کاری خود را معتاد نمی کنند.زیرا آنها طعم ِشیرین وهیجانِ تغییر ودگرگونی راچشیده وهرگز فریبِ لذتِ کاذبِ عادت رانمی خورند.
حافظ به مَددِ نبوغ استثنایی ِ خویش، کشفِ بزرگی کرده وآن را به رایگان به جویندگان ِ حقیقت اهدانموده است.
معنی بیت:
وقتی کارها مطابق ِ عادت پیش نمی رود وآن احساسِ کاذبِ آرامش نصیبتان نمی شود،به جایِ عصبانی شدن،اندکی تامّل کن ،بیاندیش ،وازاین فرصتِ ارزشمندِ(درخلاف آمدِ عادت) که پیش ِ روی تو حاصل شده ، بهره بجوی! دست به تغییربزن، زاویه ی نگاهت راعوض کن و.....
"جمعیّت" یک معنایش مجموع افراد یک جامعه ، شهر یا کشور است ، امّا معنای دیگرش می‌شود : خاطر جمع ، آسوده خاطر ، و این برخلافِ پریشانیست.
حافظ وقتی این نکته یِ مهمّ راکشف کرد که پریشانی ِ زلفِ معشوق به اواحساسِ آرامش ِ خاطر حقیقی بخشید. اوبسیارهوشمندانه به این موضوع نگاه کرد.وقتی پریشانی ِ زلفِ معشوق، سببِ آرامش خاطرعاشق می شود پس سایر ِ رخدادهای به ظاهر دردآور ومشکل آفرین نیز می توانند نتایج متضاد خلق کنند. بسیاری با استفاده ازهمین روش، نتایج بسیارمثبت وسودبخش می گیرند.مثلاً تصمیم می گیرند وقتی مشکلی پیش می آید به جای اندوه وگریه وزاری ،بخندند! بااین روش همیشه درحال خندیدن هستند چراکه امروزه آنچه بیشتر ورایگان دردسترسِ همگان هست مشکلات است.
در این بیت تناقض و پارادوکس به زیباییِ بیت راصدچندان کرده است.
نـقش مستـوری و مستی نه به دست من و تـوست
آنـچـه سـلـطـان ازل گـفـت بـکـن ، آن کــردم
پیشترگفته شد که بخش هایی اززندگی مثل: آمدن به این دنیا،دختریاپسربودن،انتخاب پدر ومادر وبرادر وخواهر و....،انتخاب قیافه و خُلق وخو، درچه مکان جغرافیایی وکدام کشوربه دنیا بیائیم، چه اسمی وحتُا چه دین ومذهبی درشناسنامه ی ما درج وثبت گردد، ازاختیار ما بیرون است وتحمیلی وجبریست. اگرچه بعداً می توانیم تغییراتی دربخشی ازآنها انجام دهیم امّا روشن است که بخش زیادی به ما تحمیل شده وقابل ِ تغییرنیستند.ما ناچار به پذیرش آنها هستیم.
دراین بیت به همان بخشی که به ماتحمیل شده اشاره دارد و "جبری" بـودنِ بخشی از سرنوشت را یادآوری می‌کند.
"مستوری" یعنی پوشیده بودن،پنهان بودن،پاکدامنی و بر خلاف مستی است.
"نقش" همان شخصیّت و یا رفتار و کردار ماست.دنیا ازیک زاوایه به مانندِ صحنه ی تئاتر است وبه هرکدام ازما نقشی سپرده شده است. زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست،هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست.
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.
بنابراین ماهمه بازیگرانی هستیم که باید باهمین شرایط ، باهمین پدر و مادروبرادرو..... وهنرمندی کنیم ونقش ِ خودرا ایفا نمائیم.بخشی از طینت ، فطرت و خلقت و سرشتِ ما به خُلق وخوی پدر ومادر ومحیطی که درآن نشو ونما می کنیم مرتبط است وما ناچاربا همان ژن ها وخصوصیّاتی که به ما به ارث رسیده اند،بسازیم وبسوزیم. ولی دربخش های دیگر اختیار وآزادی کامل داریم ومی توانیم دست به تغییر بزنیم. دربیتِ قبل دیدیم که حافظ به ما یاد داد چگونه در"خلاف آمدِ عادت" دست به تغییر زده وکامجویی کنیم. دراین بیت نیز اشاره به این دارد که هرکاری کنی نمی توانی دربخش هایی که تحمیلی وجبریست، دست به تغییرزنی، باید رضامندی را یادبگیری ودرهرنقشی که هستی، هنرنمایی کنی. برای درکِ بهتر نقش مستوری ومستی، یک بار این بیت زیبا را می خوانیم:
درکارِ گلاب وگل حکم ِ اَزلی این بود
کآ ن شاهدِ بازاری(مستی) وین پرده نشین(مستوری) باشد.
معنی بیت : نقش های ما ازسوی کارگردان ِ هستی، تعیین شده واختیاری نیست.ناگزیریم باهمین جنسیّت وقیافه وپدر ومادرو.....نقش خود را ایفا کنیم. فقط بایدسعی کنیم که باهنرنمایی نقش ِ خود راخوب بازی کنیم، نِق زدن ومشکلات را به گردنِ دیگران وشرایط انداختن، شانه خالی کردنست. به یک نفر پدرو مادر خوب وفهمیده وثروتمند داده شده وبه یکی دیگرپدر ومادر جاهل ونادان وفقیر! چه می شود کرد؟
جام مِی وخون ِ دل هریک به کسی دادند
درایره ی قسمت اوضاع چنین باشد.! تنها کاری که می شود انجام داد باهمین شرایط ،نقش خودرا خوب ایفا کنیم،آنچه که تغییر پذیراست تغییردهیم وآنچه که تغییرناپذیراست بپذیریم.
آنچه آفریدگار هستی در نهادِ من قرار داده همانم ،و هر چه او فرموده من انجام می‌دهم.
دارم ازلـطـف ازل جـنـّت فـردوس طـمــع
گـر چه دربـانی مـیـخـانـه فـراوان کــردم
طمع داشتن":انتظار و تـوقـّع داشتن است.
معنی بیت : من خداوند را لطیف تر ومهربانتر ازآنچه که دیگران تصوّردارند می شناسم. بااینکه از دیدگاه ظاهربینان، من سالها در میخانه به میخواری وخدمتگزاری پرداخته ام با این وجود از لطف و عنایتِ خدا مایوس نیستم وانتظار و تـوقـّع بهشت رادارم .
قدم دریغ مدار ازجنازه یِ حافظ
گرچه غرق گناهست می رود به بهشت
ایـن که پـیـرانه سـرم صحبـت یـوسـُف بـنـواخت
اجـر صـبـری‌ست کـه در کـلـبـه‌ی احـزان کــردم
اگر می بینید که من درهنگام پیری همچون یعقوب، به افتخارصحبتِ با یوسف نایل شدم(چشم ِ بصیرت یافتم وحقیقت راپیدا کردم) اتّفاقی نبوده، بلکه پاداش ِ صبر وتحمّلیست که درایّام فراق وهجران کردم. خون دلها خوردم،اشگها ریختم،آه ها ازنهادِ دل برکشیدم تااینکه اَجر وپاداش ِ خودرا گرفتم. یعقوب نیز چنین کرد،اندوه وغم وغصّه های فراوان تحمّل،زبان به شکوه وگلایه بازنکرد، بـُردباری و شکیبایی پیشه کرد تا به یوسف رسید.
صبح خیزیّ وسلامت طـلـبی" چون حـافـــظ
هر چـه کـردم همه از دولـت قــرآن کـردم .
ابتدا در نظر داشتم اشعاری از دیوان حضرت حافظ راپیرامونِ فواید و اهمیّت سحرخیزی، یادآورشوم ولی دیدم آنقدر زیاد است که خود مقاله ای مفصّل می شود.لذا صرفنظر کرده وبه یکی دوبیت اکتفا نمودم تا روشن شود که سحرخیزی چه سودها که ندارد!.
کس ندیده ست ز مشک ختن و نافه چین
آن چه من هر سحراز باد صبا می بینم
وقتی اصطلاحاتی از قبیل: “نسیم سحری،آه سحری ، نسیم صبحگاهی ، دَم ِ صبح ،باد صبا، صبح خیزی و... را دردیوان خواجه ی شیراز می جوئیم،گویی که در دریایی پُر از گوهر و مُروارید غوطه ورشده ایم.! این شاعرفرزانه، اَندر فوایدِ سحر خیزی واز معجزات آهِ سحری ونسیم صبحگاهی حرفهای زیادی دارد. به حقیقت اشعار حافظ نه تنهاهمه بیت الغزل معرفت هستند،بلکه اثراتِ درمانی نیزدارند وبه عبارتی "طبّی"هستند. انسان اگر به دستورات وسفارشاتِ این اندیشمندِ فیلسوفِ شاعر وارسته،پایبند بوده باشد وروزانه آنها رابکار بندد، سعادت،سلامت ورستگاری ِ او تضمین خواهدشد. اشعار هم او که خود درهنگامه یِ وقتِ سحر به رهایی رسیده است:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وَاندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
صبح خیزیّ و سلامت طلبی" سفارش ِ همه ی بزرگان واندیشمندان است. لیکن حافظ شیراز که درهمه ی زمینه ها پیشتاز است دراین زمینه نیز گوی ِ سبقت را از دیگران ربوده وبرقلّه ی ِ سخندانی تکیه زده است.
سحرخیزی پایه یِ زندگی سالم است. بدن انسان طوری طراحی شده است که هماهنگ با طبیعت عمل کند. طبق این طّراحی ما باید زمان طلوع خورشید از خواب برخیزیم و با غروب خورشید بخوابیم. ولی اغلب اینگونه عمل نمی‌کنیم و حتی گاهی اوقات کلّ ِ شب بیداریم و روز‌ها تا ظهر می‌خوابیم. تمام این‌ها عادات بدی هستند که به سلامتی ما ضربه می‌زنند، ما می‌بایست طبق طبیعت خود رفتار کنیم و سحرخیز باشیم.
مطمئناً ایجاد تغییرات اساسی در برنامه ی خواب، آسان نیست و حتی مقداری استرس زاست. بنابراین باید سعی کنیم هر روز مقداری زود‌تر از خواب برخیزیم و این کار را به طور مستمر انجام دهیم تا بصورت عادت درآید، بدین ترتیب می‌توانیم سحرخیز باشیم.
"دولت" در اینجا به معنی بهره‌مند بودن است .
معنی بیت : هرتوفیقی که بدست آوردم سلامتی ،سعادت وسربلندی که نصیبم شدو شناخت ومعرفتی که حاصل نمودم، مانند حافظ، همه راازمطالعه،تحقیق وتفحّص در قرآن به دست آوردم.
حافظ درجوانی حافظ قرآن بود. امّا نه فقط حافظی که قرآن را ازحفظ بخواند.اودرمعانی ِ آیاتِ قرآن، عمیقا تدّبر وتفکّر می کرد وباصاحب نظران به مباحثه ومبادله ی ِ افکار می پرداخت وتا زمانی که کاملاً قانع نشده بود،دست ازتحقیق وتفحّص برنمی داشت. هربار درپیرامون ِ آیاتی از قرآن که با اندیشمندان به مباحثه می نشست،راههای جدیدی پیش رویش گشوده می شد واز زاویه ای دیگر به نَمای حقیقت می نگریست. از هیچکس اِبائی نداشت ونظراتِ خودرا با شجاعت اعلام می کرد. تهدید وتکفیر وتبعید می شد امّا دست بردار نبود! آتش اشتیاقِ رسیدن به حقیقت، همیشه در دل او روشن بود وسرانجام مُزدِتلاش وپاداش ِ به این دَر وآن دَر زدن ِ خویش راگرفت وبه آگاهی وبصیرت نایل گردید. او ازنتیجه ی همین تحقیقات وکاوشگریهای بی وقفه بود که اساس ِ مکتب ِ عارفانه ی رندی رابَنا نهاد وخود را تا اَبد زنده ی جاویدساخت.
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی
گـر به دیـوان غـزل صـدر نشیـنـم چه عـجـب
سـالــا بـنـدگی صاحـب دیـوان کــردم
"صدر نشینی" : مقام والایی داشتن. براوج قلّه ی غزل باغرور نشستن.
امّا"صاحب دیوان" کیست ؟
ازآنجا که "صاحب دیوان" یک واژه ی کلّی هست، هریک ازشارحان نظرات متفاوتی ارایه نموده اند.
بعضی براین باورند که منظور حافظ،شاعران پیش از خودش است می‌گوید دیوان شاعران پیش از خودم را بنده‌وار خوانده و تحقیق کرده‌ام.
بعضی دیگرنیز بدون استناد به سند قابل قبول گفته اند:
منظورش "جلال الدین تـورانشاه" وزیر ادب پـرور و شعر دوست شاه شجاع است.
امّا به نظربنده،منظورحافظ از واژه ی صاحبِ دیوان "عشق " است. چراکه اورسول عشق وگل ونور ومحبّت است.اوبیشترازهرشاعری به عشق پرداخته وخودنیزچنانکه ازاوسراغ داریم عاشقی راستین، صادق وتمام عیار بوده است.سراسر دیوانش ازعشق سخن گفته وآن راستوده است.بنابراین دیوانی که همه ی غزلیّات وقصایدِ آن درارتباط باعشق است،بی تردید صاحبِ دیوان نیز عشق خواهدبود. (عشق خداست وخداعشق است)
معنی لغوی دیوان:
1- مجموعه‌ی شعر یک شاعر است 2- در قدیم به "اداره" دیوان می‌گفتند و "صاحب دیوان" یعنی : اداره کننده‌ی امور مالی ، یعنی : وزیــر .
امّا می دانیم که حافظ چقدر زیرک است یعنی بگونه ای سخن را پیش می‌برد که هم منظور اصلی خود را بیان کرده باشد و هم در ظاهرنیزدوستی را مدح گفته باشد.
معنی بیت :
اگـرمی بینی که در میان غزلسرایان سرآمد هستم، تعجّبی ندارد ، زیرا که من سال ها خدمتگزارعشق بوده وخالصانه به معشوق اَزلی عشق ورزی کرده ام ونهایتاً پاداش خودراگرفته وبرصدر غزلسرایی تکیه زده ام.
دل نشان شدسخنم تا توقبولش کردی
آری آری سخن عشق نشانی دارد
احتمال دارد که حافظ وزیر فاضل و ادیب و شعر دوست شاه شجاع، جلال الدین تـورانشاه را نیز مدِّ نظرداشته باشد.چراکه با اونیز رابطه ی گرم وصمیمانه ای داشته ومَنصبِ اوکه وزارت مالی راعهده داربوده می تواند"صاحب دیوان" بوده باشد.لیکن منظور اصلی حافظ از"صاحب دیوان" همان "عشق" است و وزیریادشده نیز منظورفرعی می باشد. حافظ هرگاه واژه هایِ فراشمولی مثل: دوست، پادشاهِ حُسن، یار، معشوق، محبوب ویاهمین صاحبِ دیوان، و.....(چه درغزلهایِ عارفانه،چه درغزلهای عاشقانه وحتَا درغزلهایی که به قصدِ مدح ِ کسی می سراید)بکارمی گیرد، قطع ِ یقین منظورِ اصلی ِاوخدا، عشق ومعشوق اَزلیست وشخص ِ مَمدوح منظور فرعی می باشد.
ماجرای من ومعشوق ِ مرا پایان نیست
هرچه آغاز ندارد نپذیرد انجام

علی در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳:

این غزل فوق العاده است وزن و قافیه وردیف داره من تعجب میکنم که بعضی از دوستان نوشتندوزن وقافیه نداره

کسرا در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۰۸ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد چهارم » مکتب عشق:

غزل بسیار بسیار زیبایی است ... این غزل با آوای استاد گلپا در برنامه شماره 258 گلهای رنگارنگ اجرا شده است .

امید در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۰۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۸:

در جواب دوست عزیز باید بگویم که از نظر من معنی چنین است:
بر خلاف آن که تیغ هندی تو در غلاف است و تیغ در غلاف آسیبی نمیرساند تو می توانی با نگاه خود لشکری را از بین ببری با اینکه تیغت در غلاف است

گردوزاری در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶:

سلام در بیت ششم به جای سرو قد (نازنین) آمده

نادر.. در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۲۹ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴:

جانها به شتاب آرد لعلت به درنگ اندر
دلها به درنگ آرد لعلت به شتاب اندر!
...
ما را ز میانِ ما چون کرد برون عشقت
اکنون همه خود خوان خود، ما را به خطاب اندر ..

سعید در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۱۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۵:

عالی عالی عالی ازاین بهترنمیتونه کسی باکلامش روح آدمی روبه پروازدربیاره.واقعالقب خداوندگارعشق فقط برازنده مولاناس

نادر.. در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۴۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۶:

.. معرفت قدیم را، بُعد، حجاب کی شود؟
گر چه به شخص غایبی، در نظری مقابلم ...

بهروز در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۲۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۲ - پرسیدن معشوقی از عاشق غریب خود کی از شهرها کدام شهر را خوشتر یافتی و انبوه‌تر و محتشم‌تر و پر نعمت‌تر و دلگشاتر:

سم الخیاط
لغت‌نامه دهخدا
سم الخیاط. [ س َم ْ مُل ْ ] (ع اِ مرکب ) سوراخ سوزن . رجوع به سم شود.

۱
۳۳۷۲
۳۳۷۳
۳۳۷۴
۳۳۷۵
۳۳۷۶
۵۴۷۳