گنجور

حاشیه‌ها

rezasafari در ‫۸ سال قبل، سه‌شنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۵۸ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۲:

به نظرم!
دست تو همان است که دامن نفشانی ...
صحیح است

مجید در ‫۸ سال قبل، سه‌شنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۴۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۲:

با درود به همه دوستان
بنده واقعا شگفت‌زده شدم از اینکه می‌بینم برخی دوستان ،که اتفاقا باسواد و بادانش هم هستند، پیش‌بینی آینده از روی ستارگان را باور دارند، یا لااقل محتمل می‌دانند!
قطعه‌ای از کتاب "سفر در دل ادیان" نوشته "ن.فخر" که برای رده سنی دوازده‌سال به بالا نوشته شده است را تقدیم همه عزیزان می‌کنم؛
"مصریان باستان عقیده داشتند که ابتدا آب همه جا را فراگرفته بود ؛ سپس تپه‌ای سر از آب بیرون آورد و بر روی این تپه همۀ موجودات زنده قرار داشتند و همۀ اینها کار خدایان آنها بود. آنها اعتقاد داشتند که آسمان و زمین بر روی هم افتاده بودند یعنی ستارگان و خورشید و ماه همگی روی زمین بودند. آنگاه خدایان ، آسمان را از روی زمین جدا کردند و در جای خود قرار دادند تا دور زمین بچرخد و همین خدایان هم وظیفۀ حرکت دادن آن را بر عهده داشتند.
بعضی از اقوام هم ، حرکت اجسام آسمانی را کار خدایان نمی‌دانستند بلکه آن اجسام را خود خدایان میدانستند.
مردم قدیم ، محل قرارگیری این اجسام در آسمان را نشانه‌ای از تصمیم‌های خدایان و اتفاقاتی می‌دانستند که قرار بود در آینده روی زمین بیفتد. آنها با نگاه کردن به آسمان و جایی که ستارگان و سیارات قرار داشتند سعی می‌کردند پیش‌بینی کنند که چه اتفاقات خوب و بدی قرار است برایشان روی دهد."!

اروند در ‫۸ سال قبل، سه‌شنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱:

در بیت آخر مصراع اول راوی میگوید باز مَستان که معنی مست و از خود بی خود میدهد اشتباه میباشد و بجای آن از مَسِتان به معنی باز مگیر میباشد.
در بیت سوم هم چهره ی بخت میباشد که بسیار با روی و سم سمند همخونی دارد که توضیحی بس دارد و حوصله ه ی خواننده کم
منبع: حافظ خراباتی(رکن الدین همایون فرخ)

رضا در ‫۸ سال قبل، سه‌شنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶:

عـیـد‌سـت و آخـر گُـل و یـاران در انـتــــظـار
سـاقی بـه روی شـاه بـبـیـن ماه و می بیار
" عید " باتوجه به بیت بعد "عید فطر" روز اول ماه شوّال است که احتمالاً با ماههای پایانی بهار (آخرگل) همزمان شده است.
"ساقی به روی شاه ببین ماه" هنوز هم مرسوم است که با دیدن ماهِ شب اوّل ماه (ماه نو) در چهره‌ی زیبا ، چهره‌ی مؤمن ، آب ، آینه یا سبزه نگاه می‌کنند. ضمن ِ آنکه حافظ، صورت شاه احتمالاً (شاه شجاع) رابه زیبایی به ماه تشبیه کرده است.
معنی بیت :ای ساقی، پایان ماهِ رمضان است و بهار و گل درحالِ وداع هستند، عید است ودنبال ِماه نگرد! ماه رادررخسارشاه ببین و شراب بیاور که یاران همه درانتظارند.روی شاه را ماه بگیر و با آوردنِ شراب، عید فطر را اعلام کن.
بیاکه تُرک فلک خوانِ روزه غارت کرد
هلال ِ عید به دورقدح اشارت کرد.
دل بَــر گـرفــتـه بــودم از ایّـام گــل ، ولـی
کـاری بـکـرد هـمّــتِ پــاکــانِ روزه دار
دل برگرفته بودم : دل کنده وقطع امید کرده بودم.
ایّام ِگل : بهار ، هنگام شادخواری و خوشگذرانی
همّت: اراده وقدرت
معنی بیت : از شرابخواری و خوش‌باشی در ایّام بهار(احتمالاً مصادف با ماهِ رمضان بوده) ناامید شده بودم. چون دراین ماه معمولاً میکده ها تعطیل و شرابخواری ممنوع بوده است. امّا همّت واراده یِ روزه داران ِپاکدل که مصمّم واستوار، روزه گرفته و این ماه رابه آخررساندند،فرصتی نیکو نیز برای ِ ما مهیّا کردندتا دراواخر بهار دَمی به شادخواری بپردازیم.
روزه یکسوشد وعیدآمد ودلهابرخاست
مِی زخُمخانه بجوش آمدومی باید خواست.
دل درجهان مَبند و به مستی سؤال کن
از فـیض جام و قصّه‌ی جمشیدِ کامگار
به مستی : از روی مستی، در حال مستی سؤال : پرسش کردن
فیض :بهره وعنایت، لطف ، عطا
جام باتوجّه به حضور "جمشید" دراین بیت، همان جام جَم" معروف است.
جمشید نام پادشاهی افسانه ایست که برخی از مورّخان اورا را پسر صلبی طهمورث وعده‌ای دیگربرادر طهمورث و بعضی هم برادرزاده‌‌اش دانسته‌اند. نام او ابتدا "جم" به معنی سلطان و پادشاه بزرگ بود و سیر عالم می‌کرد و خورشید در نقطه‌ی اول حَمَل بود که به آذربایجان رسید ، دستور داد تخت مرصّعی را در جای بلندی گذاشتند و تاج مرصّعی بر سر نهاد و بر آن تخت نشست ، آفتاب بر تاج تختش تابید و درخشش و نور از آن برخاست ، از آن پس "شید" به معنی نور بر نامش افزودند و "جمشید" گفتند یعنی پادشاه روشن و در آن روز جشنی برپا ساختند و آن روز را "نوروز" نام نهادند. جمشید هفتصد سال یا به قول عده‌ای ششصد و هفده سال حکومت کرده ، مردی ثابت‌قدم و به خداپرستی معتقد بوده ولی بعدها ادّعای الوهیّت کرد و ضحّاک تازی بر او لشکر کشید. در زمان حکومت وی عمران و آبادی زیادی در جهان ایجاد شد. گویند او اولین کسی است که در کوه و صحرا جاده پدید آورد ، حمام ساخت ، استنباط علم طبّ نمود و شراب انگور ، آتش ، تیر و کمان را نیز از اختراعات او دانسته‌اند و نیزمهمّترین افسانه ای که ازومانده این است که گفته‌اند جامی بلورین(جام جَم) داشت که در آن اطراف و اکناف جهان را تماشا می‌کرد! ، در ادبیات فارسی گاه او را با سلیمان یکی گرفته‌اند!
کامگار : کامیاب و بهره‌مند.
معنی بیت:
به دنیایِ ناپایداردل مَبند وشرابی بنوش وازروی ِ سرمستی، سرانجام ِجمشید را بپرس که با آن همه بهره‌مندی بلاخره از این دنیا رَخت بربست ورفت. همه چیز فناشدنیست،بنابراین با زیرسئوال بُردن ِ بعضی چیزها،به خیلی پاسخ های روشنی خواهی رسید!
قدح به شرط ادب گیر زانکه ترکیبش
زکاسه ی سرجمشید وبهمن است وقباد
جز نـقـد جان بـه دست نـدارم ، شـراب کـو ؟
کـآن نـیـز بـر کـرشـمـه‌ی سـاقی کنـم نـثــار
( نقد : زر و سیم رایج ، پول
نقد جان : جان به زر و سیم تشبیه شده است. حافظ ظاهراً زروسیم ندارد وقصد دارد جان رابجای سیم وزربه ساقی بپردازد و شراب خریداری کند. امّا این ظاهرکاراست، وروشن است که حافظ درباطن خیلی تمایل دارد جان خویش را برای کِرشمه وعشوه یِ ساقی نثارکند و دنبال بهانه می گردد.
معنی بیت : برای شراب گرفتن، نقدینگی وزَروسیم لازمست که ندارم. به غیرازجانم هیچ چیزباارزشی نمانده ، من که ازخیلی وقت پیشترحاضربودم جانم رافدای غمزه‌ی ساقیِ زیبا روی کنم. پس شراب دهید تا این نقدِ باقیمانده را هرچه زودتر قربانیِ عشوه های ساقی کنم که بیش ازاین نمی توانم طاقت بیاورم.
"ساقی" درغزلیّاتِ حافظ همان جایگاهِ معشوق است. حافظ که قبل ازاین به خاطر نازِ ساقی،درخرقه آتش زده ودل ودین باخته بود، سرانجام دراینجا گام آخر رانیزعاشقانه برداشته ومنتظرفرستی است تاجانش را به قربانگاه بَرد.
درخرقه زَن آتش که خم ِ ابروی ِ ساقی
بَرمی شکند گوشه ی محرابِ امامت
خوش دولتی‌ست خرّم‌وخوش،‌خسروی کریم
یـا رب ز چـشـم زخم زمـانش نگـاه دار
منظورازدولت در اینجا اشاره به حکومت است.
خسرو : پادشاه
کریم : بخشنده
چشم زخم : آسیبی که از چشم بد برسد. معنی بیت : دولتیان وصاحب منصبان همه خوب هستند وپادشاه بزرگوار وبخشنده ای داریم. روزگاردرسایه‌ی بخشندگی ِ پادشاهی خوش وخرّم است. خداوندا ! او را از آسیب چشم زخم زمانه محافظت فرما .
عمرخسرو طلب اَرنفع ِ جهان می طلبی
که وجودیست عطابخش و کریمی نفّاع
می خور به شعر بـنـده که زیـبی دگـر دهـد
جام مُـرصـّـع تـو بــدیـن درّ شـاهـوار
زیب : زیور ، زینت
جام مُـرصّع : جامی که مُزیّن به گوهرولعل ومُروارید باشد.
درِّ شاهوار : مرواریدِ قیمتی و بسیار با ارزش ، دراینجااستعاره از همین غزل است .یعنی این غزل ِ باارزش، با مُروارید برابری می کند.
معنی بیت :خطاب به شاه است می فرماید:
همراه با شعرِمن شراب بنوش، زیرا که ساغر گوهر نشان تو به شعر من (درّ شاهوار) زیبایی دیگری می‌بخشد.
البته چون مخاطب شاه است، جام ِ مُرصّع ِاوبه شعر حافظ زیبایی بخشیده است. سخن بگونه ایست که آدمی چنین می پندارد که قراراست شعرحافظ به مجلس ِ شرابخواریِ شاه زینت دهد،لیکن حافظ رندانه، جای واژه ها را جابجاکرده تا به طبع کودکانه ی شاه بَرنخورد! وگرنه شعرحافظ اززمان آدم که در بهشت ساکن بود، زینتِ اوراق گلها بوده است چه رسد به مجلس ِشاه که درمقابل بهشت جایگاهی ندارد!
شعرحافظ درزمانِ آدم اَندرباغ ِ خُلد
دفترنسرین وگل را زینتِ اوراق بود
ز آنجـا که پـرده پـوشی ِ عـفـو کـریـم تـو ست
بـر قلبِ ما بـبـخش که نـقـدی‌ست کم عـیـار
پرده پوشی : گذشت و عفو ، وانمودکردن به ندیدنِ گناه کسی، نادیده انگاشتن
عفوکریم : انتهای ِبخشندگی
قلب : ایهام دارد : 1- سکّه‌ی تقلبی و بی ارزش 2- دل
نقد : سیم و زر
کم عیار : طلایی که ناخالصی زیادی داشته باشد.
معنی بیت : همچنان شاه مخاطب شاعراست می فرماید:
وقتی سخن ازمنتهای بخشندگی ِ تو وطرزنادیده گرفتنِ گناه توسط تو هست، پس سزاواراین است که بر دلِ سیاه و کم ارزش ما خطاکاران ببخشایی ومارا موردِ عفو وبزرگواری قراردهی.
حافظ نسبت به خطا وگناه،نگرش خاصّی دارد وهرگزخطاکارانی راکه قصدِ آزاردیگری نداشته ودر چهاردیوار شخصی مُرتکبِ گناه می شوند،موردِ نکوهش وطعن وطنز قرارنمی دهد. وحتّا دربعضی جا خطاها را دارای اعتبار وارزش نیز می داند وبراین باوراست که خطاهای ما باعث جلبِ رحمت وعنایتِ حق می گردد.
سهو وخطای بنده گرش اعتبارنیست
معنی عفو ورحمتِ آمرزگارچیست!
گرفـُوْت شـد سـحور،‌چه‌نقصان؟‌صبوح هست
از مـی کـنـنـد روزه گـشـا طـالـبــان یـار
فوت شد: سپری شد،گذشت
سحور: سحری،آنچه که روزه گیران به هنگام سحرخورند.
صبوح: شرابی که درصبحگاهان می نوشیدند.
روزه‌گشا :آنچه که باآن روزه داران روزه ی خود می گشایند. گشودن روزه ، افطار
معنی بیت :
اگرچه عیدفطرآمد و ایّام ماه رمضان سپری شد و دیگراز سحری خبری نیست اشکالی ندارد! نگران نباشید، شراب صبگاهی که هست!
"شرابخواری با روح ِروزه داری منافات دارد وروشن است که شاعر نوعی طنز وتمسخر رانیزچاشنی ِ سخن کرده است.!
درمصرع دوّم درتاییدِ حرفهای خود می فرماید:
آری خواستاران ِیار ،با شراب وباده افطارکرده وروزه هایشا‌ن را می گشایند!
شاعربه طنز وطعنه، "صبوحی" رابه روزه داران معرفی کرده وتبلیغ طریق ِ رندی می کند:
به صفای دل رندانِ صبوحی زدگان
بس درِ بسته به مفتاح دعا بگشایند
تـرســـم کـه روز حـشـر عـنـان بـر عـنـان رود
تـسبـیـح شـیـخ و خـرقـه‌ی رنـد شــرابـخـوار
ترسم : می‌ترسم ، شک دارم ، گمان کنم روزحشر : روز قیامت ، رستاخیز ، روز حساب
عنان‌برعنان‌رود : مُحاسباتِ امروزی مادرموردِ حساب رسی درقیامت به هم بریزد وقضاوتِ پروردگار بگونه ای که خارج ازتصوّرماست صورت پذیرد.
تسبیح : ذکر گفتن ، سبحان‌الله گفتن
معنی بیت :
می فرماید: برداشتِ من این است که در روز قیامت، چنین که ما می پنداریم نخواهد بود! شاید خداوند درموردِ شیخ ِ تسبیح به دست ورندِ شرابخوارطوری دیگر قضاوت کند وجاهایشان عوض شود! یعنی رند به بهشت رود وشیخ به دوزخ! یا هردوگروه قاطی شوند و قضاوتِ خدا درموردِ هردو یکسان باشد! یعنی خداوند یا هر دو را بپذیرد یا هر دو را رد کند.
درجای دیگردرهمین زمینه می فرماید: ترسم که صرفه‌ای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما
حافظ چـو رفـت روزه و گل نـیـز مـی‌رود
ناچار باده نوش که از دسـت رفــت کـار
معنی بیت : ای حافظ ماه رمضان که مصادف باموسم ِ بهاربود درحال ِسپری شدنست و بهار هم که به زودی به پایان می‌رسد. ناگزیربه میگساری و خوش‌باشی بپرداز که فرصتی باقی نمانده است.
بهارمی گذرد دادگسترا دریاب
که رفت موسم وحافظ هنوز مِی نچشید

Golnar Riahi در ‫۸ سال قبل، سه‌شنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۱۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۲۰ - صفت طاوس و طبع او و سبب کشتن ابراهیم علیه‌السلام او را:

مصرع کول من کن خویش را باید به
کول می کن خویش را عِوَض شود

هنگامه حیدری در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۳:

در بیت سوم غرقه را جایگزین عرقه فرمایید . طبق نسخه ی مرحوم فروزانفر غرقه صحیح است

حسین،۱ در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۳۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷:

ببخشید
ضعیف و ناتوان

حسین،۱ در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۲۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷:

اریا جان
زِبون نداریم ، زَبون درست می نماید ، به مانای ضعف و ناتوان

رضا در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۷:

عیشم مـُدام است از لعل دلخواه
کـارم بــه کـام اسـت الْـحـَـمـدُ لـِللّـه
"عیش" درفرهنگِ حافظانه، زندگانی ِ مفید، همراه باشادخواری وشادکامییست.
مُدام : ایهام دارد : 1-شراب 2- پـیـوستـگی، دایـمی
لَعل : از سنگهای قیمتی به رنگ قرمزکه درادبیّات شعرکهن، استعاره از لبِ یارو شـرابِ ناب است. هردومعنی مدِّ نظرشاعراست. چراکه وقتی لَعل ِلبِ یار دردسترس باشد، شرابِ نابِ لَعلِ"بوسه" نیز ناخواسته وخواسته دردسترس خواهدبود.
این دو: "لبِ یار وشرابِ ناب" ازخواسته های ِ مطلوب ، موردِ پسند وهمیشگیِ شاعراست.ضمن ِ آنکه دربیتِ بعدی نیز به این دو خواسته اشاره شده است.
دلـخـواه : دلـپـسنـد ومطلوب
کارم به کام است : کامیابم و همه چیز عالی و بر وفقِ مُراد و آرزویِ من است.
کـام : آرزو ، مـُراد
شکرخدا که حافظ عزیزبعد از مدّتهاغمخواری وخون ِ دل خوردن، دراین غزل اشاره به کامیابیِ خویش دارد. خودش نیزبا آوردن ِ "الحمدلِللّه" ازخالقِ نعمت ها قدردانی می کند.
معنی بیت : سپاس خدای را که زندگانیِ سرشاراز شادمانی وکامیابی دراین زمان نصیبِ من شده است. لبِ معشوق وشرابِ ناب پـیـوستـه دردسترس من است وچرخ فلک بر وفقِ مُرادِ من می چرخد.
آری برای حافظِ شیرین سخن،مُرادِ دل ازگشت وگذار درباغ ِ عالمِ امکان، جزوصال یار وشرابِ ناب چیزدیگری نیست وهیچ چیزنمی تواندبه اندازه ی وصال،رضایتِ اورا فراهم نماید.
مُرادِ دل زتماشای باغ عالم چیست؟
به دستِ مردم ِ چشم ازرُخ توگل چیدن
ای بخت سرکش تنگش به بـَر کــش
گـه جـام زر کـش گـه لعل دلخواه
"بختِ سرکش" هم به معنی اقبالِ بلند وهم بختِ نافرمان، هردومعنی مدِّ نظراست. ازیک زاویه شاعربختِ خودرا بلند می بیند وبه بختِ خویش می نازد. اززاویه ای دیگر،سابقه ی ناموافقی ونافرمانی ِ بخت به نظرش می آید و به بختِ خویش کنایه می زند که توناسازگاری کردی وهرگزوفق ِ مرادِ من نبودی، امّا من صبوری پیشه کردم وحالا به کام رسیده ام توگرچه سرکش بودی ونافرمان، ولی من به شکر ِ این کامیابی نادیده می گیرم. پس ای بخت سخت درآغوشش بگیر وکام خویش را برآر.
"بخت" را هم با کسره یِ آخر می‌توان خواند : «ای بختِ سرکش» و هم با سکون : «ای بخت ؛ سر کِش»، در حالت دوم "سر کش" به فعل اَمـر تبدیل می شود ودو معنایِ متفاوت حاصل می گردد:بانافرمانی وعصیان،تنگ درآغوشش گیر. یا "سرت را بلند کن وسرافرازانه وباغرور درآغوش بگیر"
بَر : آغـوش
جام زر : جام زرّیـن ، جام طلایی
معنی بیت: ای بخت باغرور وسرافرازنه تَنگ ومحکم یار را درآغوش گیرودردورنج هجران ومشقّاتِ فراق به فراموشی بسپار.اکنون زمان کامیابیست،گاهی شرابِ ناب ازجام طلایی سربکش و گاه ازلَعلِ لبِ یار سرمست شو وکام خویش برآر.
مَسندبه گلستان بَر تاشاهدوساقی را
لب گیری ورُخ بوسی مِی نوشی وگل بویی
مـا را بــه رندی افـسـانـه کـردنــد
پــیـران جــاهـل ، شـیـخـان گـمـراه
"رندیِ حافظانه"غیرازرندیِ عامیانه هست. درمیان مردم وحتّادرنظرگاهِ اغلب ِشاعران ِ بنام عرصه ی شعرکهن، "رند" به معنای "زیرک، حیله گر، مُنکر، بی قید و لاابالی، بی سر و پا و آن که پایبندِ آداب و رسوم عمومی و اجتماعی نباشد و مصلحت اندیشی را انکار کند و هرچه پیش بیاید انجام دهد و بگوید"است. امّاازنگره ودیدگاهِ حافظ،"رند" انسانی بی ریا، پاک باطن وپاکباخته ودرست نقطه مقابل ِ زاهدِریاکارقراردارد وهمواره درتقابل باصوفی ومدّعی آراسته ظاهر باباطن ِآلوده وناپاک می باشد.
شخصیّتِ رند درکارگاهِ خیالی ِحافظ برمبنای ِ آرزوها، باورها واعتقاداتِ شخصی بازآفرینی شده است . رندِ حافظانه دارای صفاتِ نیکو،دوست داشتنی وپاک دلیست. ازمشخصّه های بارز ِ رنـد حافظ، عشق بازی،نظربازی مِهرورزی، نکته دانی، بیزاری از زُهد ریایی وبی توجّهی به تعلّقاتِ دنیوی است. شرح ِ ماهیّت ِ مقام "رند" با آن گذشته و سابقه یِ ننگین، ولی با آن شأن و شکوهِ درخشان که در دیوان حافظ دارد براستی که دشوارست!.
افسانـه : افسانه به معانی مختلفی به کار رفته است : الف ) داستـان : دیــده ی بــخــت بــه افـسـانـه ی او شـد در خـواب
کــو نــســیــمـی ز عـنـایـت کـه کـنـد بـیــدارم
ب ) : سخنان نا راست و دروغ : جنگ هفتاد و دو ملّت همه را عـذر بـنـه چون نـدیـدنـد حقـیـقـت ره افسانه زدند.
ج ) : نکته ای که درگذرِ زمان به مَـثل وحکایت تبدیل شود.
د ) : افسون ، سحر و جادو
ه) : مشهور ، شهرت یافته وغیره
منظورازپیران ِجاهل همان کهنسالان و بزرگانِ فرقه هایی همانند صوفیگری وغیره می باشد.
گویند که بـدتـرین انـسانـهـا پـیـران نادانـنـد! چراکه به رغم ِ آنکه آفتاب ِ عمرشان برلبِ دیواررسیده، هنوزدرجَهل وتاریکی فرومانده ونتوانسته اند راه ازبیراه تشخیص داهند وگامی درراستای رسیدن به حقیقت بردارند.بسیاری از اوقات یکی ازهمین پیران جاهل، درزمانی که قحط الرجال است بااستفاده ازقدرت، برجای بزرگان تکیه زده و باجهالت وخودپسندی وغرور،جامعه ای رابه سقوط وانحطاط می کشاند.حافظ ازاین قوم دلِ پُرخونی دارد.
جاهل : درتاریکی فرومانده،نادان و بی خبر به هرعلّت.
شیـخ :هم به معنی پیراست هم به معنی واعظِ اهلِ شریعت و پـرهـیـزکار، زاهـد، عابد وبزرگ.
گُمراه : راهِ حق و حقیقت را نشناخته، کوردل وبه بیراهه کشیده شده
مهمّترین برداشتی که از مصرع اول به ذهن ِ جوینده یِ حقایق نهفته درلایه های ِ زیرین ِ معنا های غزلیّات ِ حافظ متبادرمی گردد این است که: عدو شودسببِ خیر اگرخداخواهد. آنها صوفیان ِ جاهل وخودبین وخودپسند،بارفتارشان رندی ها و قلندری هایِ ما را برجسته ساخته وبر سر زبان ها انداختند.!
حافظ دراینجا سرنخ ِ مهمّی از فلسفه ی شکل گرفتنِ مَسلکِ رندی،به دوستارانش هدیه نموده است. حافظ به عبارتی دراین بیت می فرماید: دلیلِ اصلی ظهوررندی هایِ ما، جهالت وگُمراهی این قوم مُتعصّب ویک سویه نگربود. ماجرا همان ماجرای عبرت انگیز ِ"ادب ازکه آموختی؟ ازبی ادبان!" است. اصرار این قوم برجهالتشان، سببِ گشایش ِ بستری مناسب برای رشد ونموّ فرهنگِ آزاداندیشانه ی رندی ِ حافظانه شد.
مـعـنــی بـیـت :
صـوفیـان کهنسالِ نـادان و زاهـدانِ گمراهِ راهِ حق نشناس بودند که سببِ برجسته شدن ِ این مرام واوج گیری ِ فرهنگ ومَنِش رندی شدند.بدان مَثَل که :همانگونه که بادِ های مخالف هرچه باشدّت به وَزند بادباک ها بیشتراوج می گیرند، مخالفتها وانکارهای جاهلان ومُتعصّبین یک سویه نگرباعثِ ظهور وگسترش این مَسلک گردید.
از دســتِ زاهـد کــردیـم توبـه
وزفعل عـابـد اسـتـَـغـْـفـِـرُ الـلّــه
زاهد : پارسا وباتقوا (البته منظور زاهدیست که ریاکارانه قصدفریب مردم رادارد.
عابد : عبادت کننده، دراینجانیز منظورعابدیست که درون وبیرونش خیلی باهم تفاوت دارند.
فـعـل : کـار
استـَغفرُالله یعنی از خدا آمرزش می‌طلبم . پناه برخدا
در ادبیـات فارسی "اسنتغفرالله" به چند منظور به کار برده می‌شود : الف ) : برای نـفی و انـکـار ب ) : برای بیان خشم ج ) : در مقام تعجب و به جای "الله اکبـر" د ) : در مقام تـعـویـذ به جای "اَعـوذ بالله"
درست است که حافظ دراین بیت اشاره ای به اعمال ِ زاهد وعابد نکرده ونـگـفـتـه که زاهـد و عـابـد چه کار کرده‌اند که ازدست آنها توبه کرده وبه خدا پناه می برد.امّا باتوجّه به سایر غزلها، وبراساس شناختی که ازحافظ داریم به احتمال قریب به یقین، ریاکاری ،فریبِ مردم ویکسان نبودن ظاهر وباطنِ آنها، حافظ توبه می کند! البته طرز بیان ِ سخن مثل همیشه با طنز وطعنه هست، چون علی الظاهر خطا وگناه را عابد وزاهدمرتکب شده اند ولی این حافظ است که ازطرفِ آنها توبه کرده و استغفرلله می گوید!
مـعـنــی بـیـت : خداوندا ! من از دستِ کارهای ناشایستِ وزشت ِزاهد وعابد توبه کردیم .اطمینان داشته باش ما(رندان) چنین نخواهیم کردو از تو طلبِ آمرزش می‌کنیم!
طنزها وطعنه های حافظ درعینِ سادگی بسیار ویرانگر واثربخش هستند. حافظ با یک استغفرلله گفتن درقبال ِ کار این پیش پابینانِ گمراه ونادان،بنیان ِ فکری آنهارا درهم فروریخته ورسوایشان می سازد.
ای کبک خوش خرام کجامی روی بایست؟
غُرّه مشو که گربه ی زاهد نمازکرد!
جـانـا چه گویم شـرح فـراقـت
چـشـمی و صـد نـَم، جانی و صد آه
حافظ که به وصالِ معشوق رسیده، دراین بیت درغالبِ دردِدل، ازحال و روز دورانِ فراق برای معشوق صحبت می‌کند. گویی که معشوق ازآن روزها پرسیده باشد.
مـعـنــی بـیـت : جانا، ای معشوق عزیز تر از جانم، چگونه شرح دهم دوری و جداییِ تـو را؟ همین قدر بدان که درفراقِ توچشمی بودم اشگ باران، وجانیّ که فقط آه از نـهـادم برمی آمد. باچشم گریان آه بسیارمی کشیدم وتمام زندگانی ِ من همین بود.
گرم ترانه ی چنگِ صبوح نیست چه باک
نوای من به سحرآهِ عذرخواهِ من است
کـافـر مبـیـنـاد این غـم که دیــده‌ست
از قامتت سرو از عارضت ماه
مـَبـیـنـاد : مَبیند
غم : دراینجا بعضی این غم را"غم عشق"گرفته اند! درحالی که این غم غم ِ حسرت و رَشک است. یعنی : سَروازاینکه قامتش مثل ِ توموزون ودلربا نیست و مـاه ازاینکه تحت الشعاع ِ فروغ ِ چهره‌ی تـو قرارگرفته،هردودرغم واندوه فرورفته اند ودررنج وحسرت بسرمی برند.
مـعـنــی بـیـت : خـدا کـنـد که کافر هم این غم وحسرتی که از قامت تـو در دل سرو و از چهره‌ی زیـبـای تـو در دل مـاه افتاده است، مَبیند.
روشنیِ طَلعتِ توماه ندارد
پیش ِ توگل رونق ِ گیاه ندارد.

شـوق ِ لَبت بُرد از یاد حافظ
درس ِ شبانه ، ورد سحرگاه
شـوق: اشتیاق وآرزومندی
وِرد : سخنانِ زیر لب ، دعـا و ذکری که آهسته و بسیار تکرار می‌کنند. مـعـنــی بـیـت :
اشتیاق وعلاقه ی فراوانی که در وجودِ عاشق ِ من برای بـوسیدنِ لـب تـو موج می زند،سبب شده درس ومشق ومطالعه ی ِ شبانـگـاهی و دعا وذکر صبحـگاهی ازخاطر حـافــظ زدوده شود.
بس نگویم شمّه ای ازشرح شوق ِ خود ازآنک
دردِسرباشدنمودن بیش ازاین ابرام دوست

عاطفه سپیانی در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۲۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۲:

در بیت آخر "خاک بادا تن سعدی ، که تو او را نپسندی " با وزن شعر بیشتر مطابقت داشته و در نسخه های دیگر دیده شده است.

پ زوم در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۰۷ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۲۴ - حکایت پروانه و صدق محبت او:

بیت اول و چهارم رو اصلاح کنید لطفا
رجا+زور

اریا در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۴۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷:

مچکرم. پس تلفظ زِبون هواست درسته؟

کسرا در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۰۵ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳:

دگرگونی واژه های پارسی با چیره شدن ادبیات عربی آغاز شد و واژه سد نیز به صد دگرگون گشت چنانکه قرن را سده گویند ...

محمد در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۴۶ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲:

پیش از این سیلاب .کلمه ی از اضافه است.پیش این سیلاب دیوار کی میماندبجا درست بنظر میرسد.

اصلان قزل لو در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۱۲ دربارهٔ حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵:

دو واژه ی « کنار جوی» و « کناره جوی» توانسته تا حدی لذت شعری به مخاطب بدهد. پیشوند « می» هم در « می باید» با واژه ی « می» به معنی شراب ، مخاطب را در یک رفت و برگشت، به درون شعر می برد .
اندیشه ی حافظ در این رباعی، خیام گونه است و توجه به زمان حال و بهره گیری از آن را توصیه می کنند.

نادر.. در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶۳:

درود عاطفه عزیز
مصرع پیشنهادی شما نیز زیباست،
اما در وزن، ایرادی نیست:
زان - کٓ - زین - نا - لس - تُ - رُو - شن، ...

کمال داودوند در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۳۶ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۸۳:

4907

رضا در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵:

غـلام نـرگـس مـسـت تـو تـاجـدارانـنـد
خـراب بـاده‌ی لـعـلِ تـو هـوشـیـارانـنـد
نرگس : استعاره از چشم
تاجداران : پادشاهان وبزرگان وملکه ها
خراب : مست
لَعل : استعاره از لب
معنی بیت :خطاب به معشوق است. ای یارتوآنقدربزرگ وخواستنی هستی که پادشاهان وبزرگان، درمقابلِ گیرایی ِ چشمانِ مست وخمارآلودِ توسرتعظیم فرودآورده وکمربه غلامی توبسته اند.بزرگان وتاجدارانی که بعضاًخود دارای دهها غلام وبنده دارند،مشتاق ِ بندگی دربارگاهِ توهستند.
برداشتِ دوّم از مصراع اوّل:
آنها که غلامیِ چشمانِ مست تورا با اشتیاق وعطش به جان خریدند، افتخاربزرگی کسب کردند، آنهااز هرپادشاه وملکه ای تاجداراترینانند!. آنها رستگارانند.
درمصراع دوّم نیز می توان دوبرداشت حاصل نمود.
برداشت اوّل:
آنها که ازشرابِ لعل ِ لبِ تو خراب ومست ولایعقل افتاده اند،ازهمه ی مردم،هشیارترهستند!. هم ازاین نظر که عشق توراانتخاب کرده اند،هم ازاین نظرکه کیفیّتِ شرابِ لعلِ لبِ توآنقدر بالاست که نوشندگانِ آن، به جای ِ یک مست شدن وبی خبرافتادن، یک نوع هوشیاری ِ روحانی ومعنوی به دست می آورد ودرمسیرکمال وپویایی اوج می گیرد.
برداشتِ دوّم:
هرکس هرچقدرهوشمند وهوشیارهم بوده باشد وتوانسته باشددرمقابل هرشرابِ باکیفیّتی مقاومت کند وبه خرابی دچارنگردد،اگر از شرابِ لعل لب توبنوشد مست و بی‌هوش می شوند وتابِ مقاومت ازکف می نهد.!امّا این خرابی ازهزارآبادی، آبادتراست.
اگرچه مستی عشقم خراب کرد ولی
اساس هستی من زان خراب آبادست
تـرا صـبـا و مـرا آب دیـده شـد غـمـّـــــــّاز
و گـرنـه عـاشـق و مـعـشـوق راز دارانـنـد
صبا : نسیم صبحگاهی ، پیام رسان عاشق و معشوق
غمّاز :برمَلاکننده ی ،رازسخن‌چین ، افشاگر
معنی بیت : صباکه به سرمنزل تورفت وآمد دارد، عطروبوی دل انگیزتورابا خود به همه جا می برد.با انتشاررایحه ی تو،همگان ازوجود وحضورتوآگاه می گردند. اشکِ من که ازسوزدرون همیشه ازدیدگانم جاریست، مشتِ مرا وامی کندو رازعشق ِ من به تو را برمَلامی سازد.! و گرنه من وتو(عاشق معشوق ) دوست داریم که اسرار عشقمان پوشیده وپنهان بماند.
چه گویمت که زسوز درون چه می بینم
زاشک پرس حکایت که من نیم غمّاز
ز زیـر زلـف دوتـا چـون گـذر کـنـی بنگر
که از یمین و یسارت چه سـوگـوارانـنـد
زلف ِدوتا : دوقسمتِ زلف که ازدوطرفِ صورت آویخته می شود وبعضاً مقابل چشمان ِ یارمی افتند واو اطرافش رانمی بیند.
"چون گذرکنی،بنگر": بعضی ازشارحان به خطا رفته و"چون عبورکنی" برداشت کرده اند! درحالی که ازمیان دوزلف ِ آویخته که عبور کردن حافظانه نیست! "چون گذرکنی" ازنگاهِ گذرا که امروزه هم استفاده می شود مایه می گیرد.بنابراین معنی بیت چنین می شود:
خطاب به معشوق، لطف کن، از زیر زلفی که ازدوطرفِ رُخسارت ریخته ومقابلِ چشمانت رافراگرفته، نگاهی گذرابه پیرامونت بیانداز وببین که ازچپ وراست(یمین ویسار) چه دلهایی که درحلقه های زلفت گرفتارانند وسوگواری می کنند.
زلفت هزاردل به یکی تارموببست
راهِ هزارچاره گرازچارسوببست
درخوانش وبرداشتِ معنی باید دقّت شود که منظوراز سوگواران، دوقسمتِ زلف که ازدوطرف آویخته به صورتِ یار نیست. بلکه دلهائیست که درمیان ِ حلقه حلقه های زلف گرفتارشده اند. بعضی ها کشته شده وبعضی دیگر سوگوار وداغدار هستند. درست است که آنها درحلقه های زلف توساکنند وخود سعادتیست والا. لیکن این اتّفاق برای عاشقان کافی نیست، عاشقان دراین مرحله فقط دل ازکف داده اند وهنوز به وصال نرسیده اند. بنابراین هم عاشقانِ دل ازدست داده، سوگوارانند، هم دلهایی که دربندِ زلف گرفتارشده اند چون آنها نیزازصاحبانشان جداشده ودربندافتاده اند، وبعضی ها نیز که درهمان حلقه های زلفِ جانان،جان سپرده وکشته شده اند.!
درزلفِ چون کمندش ای دل مَپیچ کانجا
سرها بُریده بینی بی جرم وبی جنایت!
گذار کن چوصبا بـر بـنـفـشـه‌زار وببین
کـه از تطاولِ زلـفـت چـه بـیـقـرارانـنـد
تطاول : غارتگری ، دراز دستی ، گردنکشی و بی اعتنایی ، در ضمن با توجه به زلف، طول و درازی را هم به ذهن متبادر می کند.
منظوراز"تطاول ِزلف" این است که زلفِ معشوق بی اعتنابه اینکه به عاشقان چه حالی دست می دهد، جلوه گری می کند،پریشان می شود ودلها رابیقرار وپُرآشوب، وخاطر عشّاق راپریشان می سازد.
"معنی بیت"درخطاب به معشوق می فرماید:
همچون نسیم صبحگاهی آرام و خرامان بر بنفشه زارعبور کن و ببین که از غارتگری ِزلف تو، چه بسیار عاشقان (بنفشه ها)بی تاب و نا آرامند. بنفشه ها گردنشان ظریف وخمیده وسرشان به پایین است. درنظرگاه ِ حافظ نکته پرداز،گویی که دراندوه وغم وحسدوحسرتِ گردنکشی ِ زلفِ یار، فرورفته اند. به معشوق می فرماید به بنفشه زارگذاری کن وببین که بنفشه هاچسان ازحسرت وحسدِ درازی وپیچ وتابِ زلفِ تو بی قرار وبی تاب شده اند.! ضمن ِ آنکه وقتی معشوق پای دربنفشه زاربگذارد همانندِ صبا،نسیم ِ زلفِ یار بربنفشه ها وزیدن خواهدگرفت وساقه یِ لرزان وگردن ِ ظریفِ بنفشه ها رابه لرزش وادارخواهدکرد وبیقراری ِ آنهارا نمایان خواهدنمود.
درغزل پیشین به یاد داریم که حافظ درموردِ حسدِ "سرو وماه" به قامت ورخساریارچه فرمود:
کـافـر مبـیـنـاد این غـم که دیــده‌ست
از قامتت سرو از عارضت ماه
سَروازاینکه قامتش مثل ِ توموزون ودلربا نیست و مـاه ازاینکه تحت الشعاع ِ فروغ ِ چهره‌ی تـو قرارگرفته،هردودرغم واندوه فرورفته اند ودررنج وحسرت بسرمی برند. حال دراین بیت شاعر باطبع لطیفِ خودسُراغ بنفشه ها رفته وآنهارا نیزازحسد وحسرتِ زلفِ یار بیقراروپریشان خاطر دیده است.
نصیب ِ ماست بهشت ای خدا‌شناس برو
کــه مُـسـتـحـقِّ کـرامـت گـنـاهـکـارانـنـد
نصیب : سهم و بهره ، قسمت
کرامت : بخشندگی ، بزرگواری
معنی بیت : ای خداشناس ای زاهد وعابد،دست ازسرما بردار وبرو،آن بهشتی راکه توصیف می کنی،دراصل حقِّ ما و قسمتِ ماست. طبق ِ باورهای خودتان،خداوند بخشنده وبزرگواراست وبخشندگی در موردِ خطاکاران و گناهکاران صدق پیدا می کند. این مائیم که استحقاق ِ دریافت فضل وبخشش ِ خداوندرا داریم. اگرماطبقِ خواسته های خداوند عمل کنیم وبهشت نصیبمان شود این که مُزدِما ودسترنج ماست. دراینجا که لطف و بخششی صورت نگرفته، ما خواسته ی اورا برآورده ساختیم واونیزبه ما بهشت داد.!
خیّام دراین باره رباعی ِ معروفی دارد:
من بنده ی عاصیم رضای توکجاست؟
تاریک دلم نور وضیای توکجاست.؟
مارا توبهشت اگربه طاعت بخشی
آن مُزد بُوَد لطف وعطای توکجاست!؟
خودِ حافظ نیز دراین زمینه می فرماید:
سهو وخطای بنده گرش اعتبارنیست
معنیّ ِعفو ورحمتِ آمرزگارچیست؟
نه من برآن گلِ عارض غزل سُرایم و بس
که عنـدلـیـب تو از هر طرف هـزارانند
عارض : چهره ،رخسار
گل ِعارض : رُخساربه گل تشبیه شده است.
عندلیب : بلبل
هزار: هم به کسر اوّل هم به فَتح اوّل صحیح است و دو معنادارد:
یکی اینکه هزاران بلبل ازهرسوبرایی گلِ رُخسارتوآوازخوانی می کنند. دوّم اینکه: بلبلی که برای توآوازخوانی می کند "هَزار" است .نوعی بلبل که خاص است ونوای خوش و رسایی دارد. عندلیبِ گلهای دیگر معمولیست ولی برای توکه خاص هستی، عندلیبِ ویژه ای، غزلخوانی می کند.
معنی بیت : نه تنها من به درفراق وحسرتِ گلِ رویِ توغزلخوانی می کنم وشعرمی سُرایم،بلکه از هر سویی هزاران بلبل وعاشق چومن، ترانه سرای ِ گل ِ روی توهستند.
حافظ دراینجا خودرا همانندِ بلبل گرفته ومتقابلاً بلبلان را همانندِ عاشقان!
بنال بلبل اگربامَنَت سرِ یاریست
که مادوعاشق ِ زاریم وکارمازاریست.
تو دستگیرشوای خضرپی‌خجسته که من پیاده می روم و همـرهان سـوارانـنـد
خضر: گوینداز پیامبران بوده وشخصیّتِ پسندیده ودوست داشتنی داشت. بنده صالحی بود. از معجزاتش این بود که روی هر زمین بایر وخشکی می‌نشست، زمین سبز و خرّم می شد و دلیل نامش، خضر (سبز) نیز همین است.
براساس برخی روایات،زندگانی خضر، از قبل از زمان موسی آغاز شده وتا زمان حاضر، و ادامهٔ زندگیش تا پایان دنیاخواهدبود! خضر، طولانی‌ترین عُمر را در میانِ فرزندانِ آدم دارد.
حافظ به سببِ اینکه خضربنده ی صالحی بوده، بااحترام ازاویاد کرده واز انرژیِ مثبت وهمّتِ اواستمدادطلبیده است. بعضی جانیز احتمالاً به "پیرمُغان" لقبِ خضرمی داده است.
شایددر اینجانیزخضر استعاره از پیر و مرشد بوده باشد.
پی خجسته : مبارک قدم ، فرخ پی
معنی بیت : ای خضرنبی،یاریم کن.یا
ای مُرشدِ مبارک قدم دستگیری کن که در مسیرِ طریقِ حق من تنها وپیاده می روم درحالی که همراهان سوار برمرکب هستند وتندترمی روند. من از قافله‌ یِ آنها عقب مانده ام .
حافظ دراینجاشکسته نفسی کرده وازروی تواضع وفروتنی، چنین می گوید وازخضرپی خجسته فیض طلب می کند. درعالم طبیعت،هردرختی که ثمر ومیوه ی زیاد داشته باشد،سربزیر وافتاده می شود. برعکس درختانی که بی ثمرهستند، گردنکش وسرکش ظاهرمی گردند آدمیان نیز همین خصلت رادارند، هرکه دارای فهم و شعور بیشتربوده باشد فروتنی وتواضع پیشه می سازد وهرکس که جاهل ونادان باشد،حرّاف تر ومغرورتر! آدمی نبایدزیاد به خودش مغرورباشد، چراکه با یک نقطه دربسیاری جا، جابجا می شویم. رحمت هستیم زحمت می شویم، زبان زیان می شود،محرم مُجرم! ژست زشت می شود وغصّه قصّه!
زاهدغرورداشت سلامت نبرد راه
رند ازره نیازبه داراسّلام رفت.
بـیـا بـه میکده و چـهـره ارغـوانـی کـن
مـرو به صومـعـه کـانـجـا سیاهکارانند.
میکده : میخانه ، در اصطلاح محل مناجات عارف با حق است امّا نه ازمناجاتی که درمساجد انجام می شود. میکده درتقابل بامسجد وخانقاه وصومعه وکلیساست.
درمیکده ظاهراً جزمیگساری وگناه وقمار،چیز دیگری نیست! امّا چرا حافظ مارا دعوت به میکده می کند؟ وازرفتن به صومعه بازمی دارد!
مَسلکی که حافظ به ارمغان آورده، مسلکی جهان شمول وفرانگراست. اوازفرقه گرایی ویکسویه نگری بیزاراست. اوازسربُریدن وشلّاق وخنجرسخن نمی گوید. شعاراوسرمست شدن ازباده ی عشق است ومیدانی فراترازچارچوب مذهب وفرقه گرایی می طلبد.میدانی به وسعت ِ انسانیّت ومِهرورزی،بی آنکه بخواهیم وبدانیم که طرف ِ مقابل دارای چه مذهب وچه فرقه ایست. درعالم مستی، به ویژه اگرباده باده ی عشق ومحبّت بوده باشد، سراسرراستی ودرستیست.حافظ اگر میکده را در برابر مسجد و صومعه قرار می دهد به سببِ ریاکاریهاییست که ازمُتعصّبین ِ بدبین ِ داعش تفکّر، درآنجاهادیده وزخم هاخورده است. تهدیدشده،تکفیرشده ونهایتاً خودرا کنارکشیده است. درصومعه خرقه می پوشند وخودرا ازصفوفِ مردم جدا می کنند وخودرا پرهیزکار وپاکدامن معرّفی می کنند وچون به خلوت می روندآن کار دیگرمی کنند! حافظ بی نشانی،بی نامی وخلوص ِ نیّت را می پسندد وتنها راهِ رستگاری را درراستی ودرستی ومِهرورزی می داندوبس.
معنی بیت : به میخانه مکانِ عاشقان وپاکباختگانِ بی ادّعا بیا و با نوشیدن شراب چهره ات را گلگون کن. به خانگاه و دِیر پا مگذار که آنجا صوفیان دامن آلوده‌اند.آنها مدّعیان ِدروغگویانند که ظاهروباطنشان یکی نیست. به جمع رندانِ عاشق بیا که خالصانه به مناجات با حق(معشوق) مشغولند نه صوفیان ریایی که به پاکدامنی وانمود وتظاهر می کنند .
برآستانه ی میخانه هرکه یافت رهی
به فیض ِ جام مِی اسرارخانقه دانست.
خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد
کـه بستگان کمند تـو رستگارانند
دراینجا بازحافظ دست به خَلق پارادکس زده است. "گرفتاری دربندِ زلف وآزادی ورهایی ورستگاری"
معنی بیت :
کاش هرگزحافظ ازبندو زنجیرِزلفِ معشوق آزاد نشود وتااَبد درحلقه های ِ آزادیبخشش گرفتاربماند.!زیرا آنان که اسیر کمندِعشق توهستند رستگاراران و نجات یافتگانانِ راستینند.
حافظ این عاشق عشق وفرزانه ی روزگار، آزادی را دربندِ عشق می جُست ورستگاری را درعشق وَرزی.
فاش می گویم وازگفته ی خود دلشادم
بنده ی عشقم وازهردوجهان آزادم.

محسن کاملی در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۲۵ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۳۵:

هر دم که حریف من دل آرامی شد
بر طرف چمن پایه ی افکاری شد
بر من بودی شکسته ساز دنیا
تا بینم کاو دور به آرامی شد

محسن کاملی در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۲۱ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۳۶:

آن کس که کند سخن ز عشق و یاری
باید به طرب ببیند او دلداری
از گفته ی پوچ و هیچ من بگذر کاو
هم بی خبر است و هم همی بی یاری

۱
۳۲۵۵
۳۲۵۶
۳۲۵۷
۳۲۵۸
۳۲۵۹
۵۶۲۶