گنجور

حاشیه‌ها

نادر.. در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵۰:

تو خورشیدی، قبایت نور سینه است..

saji در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۴۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲:

آقای Reza و گمنام نامحترم
لطفا شما برو دوتا دونه موزیک گوش کن و یه جستجو بکن تا بفهمی و بشناسی که محسن چاوشی کیه تا بعد بتونی اظهار نظر کنی.
واقعا از حرفتان خنده ام گرفت
محسن چاوشی فارسی بلد نیست و لهجه اش مشکل داره ؟
بعد ببخشید شما لهجتون درسته ؟
شما میتونی این اشعار رو با اون سبک بخونی ؟
که هم مفهوم منتقل بشه و هم آهنگ حفظ بشه؟
خواهشا از این یاوه گویی ها دست بکشید
محسن چاوشی با این کار باعث میشه مردم حداقل یک بیت شعر از سعدی را به لطف موسیقی حفظ شوند آن هم در این دوره و زمونه
حالا که جناب سعدی نیستند بعضی دوستان انگار دارندجای ایشون اظهار نظر میکنند.
و مثل بعضی ها نیستم که ژست و فیگور ادبی بگیرم

Bigsan در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲:

مصرع آخر چجوری خونده میشه به نظر میاد اگر حرف واو رو برداریم بهتره
ایقیل و ای قال تو خوش ، ای جمله اشکال تو خوش
ماه تو خوش سال تو خوش ای سال و مه چاکر تو را

Bigsan در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰:

لطفاً از اساتیدی چون کیخا و ... درخواست دارم نقدی بر این شعر بزنن

رضا در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴:

نفس بادِ صبا مُشک‏فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
غزلی نغز وناب، امیدبخش وفرح فزا،که نویدبخش ِ بهاری دل انگیزاست. امید دراین غزل موج می زند وآدمی را وادارمی کند که درمقابل ِ شکوهِ زندگانی،سرتسلیم فرودآورده وبه ندای زندگی پاسخ ِ آری دهد. این غزل هرگزکهنه نمی شود وازخواندن ِآن هیچکس خسته نمی گردد. به لطفِ حضور گلهای رنگارنگی چون ارغوان ،یاسمن ،شقایق ولاله، آنقدرسرسبزومعطّراست که خود به تنهایی بهاری باطراوت و خیال انگیزمی باشد بااین تفاوت که به دنباله خزانی ندارد وهیچگاه صفا وسبزیِ آن به زردی نمی گراید.
«مُشک» مادّه‏ ای خوش‏بوست که طَیِّ فرآیندی از نافِ آهو گرفته می‏شود. نفس ِبادِصبا به میمنتِ رویش ِ گل‏های خوش‏رنگ و بو به زودی مُشک‏فشان خواهدشد. عطری شامّه نواز که حتّا شمیم ِ آن ازواژه های غزل نیزبه مشام می رسد.
«عالم پیر»: اشاره به دوران دارد که درحال ِ پشت سرگذاشتن زمستان است،حافظ به زیبایی این وضعیّت را به دوران پیری وبهار راجوانی تشبیه کرده است.
معنی بیت: بزودی بافرارسیدن بهار ورویشِ گلهای رنگارنگ وخوش بو ومعطّرنفس باد صبا مُشک افشان خواهدشد وهمه جارا عطردل انگیزبهاروشادابی فرا خواهدگرفت. روزگارنیزکه ازسپیدی برفی که برسرش نشسته وبه پیری شبیه شده است به زودی جوانی آغازکرده وسرشارازنشاط و شادمانی خواهدشد.
اَرغوان جام عقیقی به سَمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
حافظ درتصویرسازی نظیرندارد، اوباواژه ها وترکیباتِ بدیع نقّاشی می کند ونقّاشی را به رشته ی نظم درمی آورد. دراین غزل هردوحالت رُخ داده است. تصویری زیبا ازبهاری دل انگیز، گلِ اَرغوان جامی از شرابِ ارغوانی رنگ آماده کرده و به گل یاسَمن پیش‏کش می‏کند. درگوشه ای دیگرگلِ "نرگس" چشم‏انتظار آمدن شقایق نگرانست. "نگران" به معنی "نگاه‏کنان"نیزهست و هردومعنی مدِّ نظرشاعربوده است. حافظ دراین بیت غزل به گلها وبلبل وپدیده های طبیعت، شخصیّتِ انسانی داده وزندگی ووجودآنهارا برجسته ترنشان داده است.
معنی بیت: وقتی بهارفرارسد گل ارغوان جام شرابی آماده کرده وبه گل یاسَمن تقدیم خواهدکرد وگل ِ نرگس که پیش ازرویش ِشقایق ها ازبین می رود، چشمانش منتظر روییدن شقایق ها خیره خواهدماند.
بربرگِ گل به خون شقایق نوشته اند
کانکس که پخته شدمِی چون ارغوان گرفت
این تطاول که کشید از غم هجران بلبل
تا سراپرده‏ی گل نعره‏زنان خواهد شد
"تَطاول"گردنکشی،گستاخی، دراینجا منظور همان ظلم وتَعدّیِ زمستان به بلبل، در تاخیر انداختن ِ شکوفایی گل است.
معنی بیت:
زمستان با سوز و سرمای خود، باعثِ به تاخیرافتادن ِ شکوفایی گل (معشوقه ی بلبل) شده وبه بلبلِ شیداوشیفته ی گل ، ظلم کرده واو رابادورنگاهداشتن ازگل آزردا خاطرکرده است.
"سراپرده" خلوتگاه وپشتِ پرده، اندرونِ غنچه، بلبلِ طاقت ازکف داده که انتظار زیادی کشیده وبی تاب وبیقرار شکفتن ِ گل است، فریاد زنان از ظلم وتعدّیِ زمستان، سعی خواهدکرد بی صبرانه به درونِ غنچه واردشده وگل راازخلوتسرای خویش بیرون بکشاند.
دلم رفت وندیدم روی دلدار
فغان ازاین تطاول آه ازاین زَجر
گر زمسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وَعظ دراز است و زمان خواهد شد!
حافظ دراینجابه واقعیّتِ روشنی اشاره دارد! مجلس ِوَعظ درازاست وزمان خواهدشد!
حافظ از دستِ صحبت های زیاد ومجلس ِ کسالت بارِ واعظ والبته ازبی عملیِ او فرار کرده و می‏ فرماید:
معنی بیت: برمن خُرده مگیرید اگر از مسجد به خرابات می‏روم ازمن دلگیر مشو زیرا که مجلس ِ وعظ طولانی وملال آورشده است. من اگروقت ِ خودرا درمجلس ِ متشرّعین ِ متعصّب ویکسویه نگر سنّی ها که تفکّری همانندِ داعش ِ امروزی دارند تَلَف کنم،مان برای شادخواری و لذّت بردن اززیبائیهای بهار وعشقورزی به پیرامون خویش از دست خواهد رفت!
عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس
که وعظِ بی عَملان واجب است نشنیدن
ای دل اَرعشرتِ امروز به فردا فکنی
مایه‏ی نقدِ بقا را که ضمان خواهد شد؟!
ضمان: تضمین کننده ،ضامن
معنی بیت:
درادامه ی بیتِ قبلی می‏فرماید: ای دل اگرفرصتِ شادیخواری وشادمانی(بهار) راازدست داده وعیش وعشرت وشادبودن را ازامروز به فردا بیندازی، چه کسی تضمین خواهد کرد که تا فردا زنده‏ خواهی ماند؟!
سخن درپرده می گویم چوگل ازپرده بیرون آی
که بیش ازپنج روزی نیست حکم میرنوروزی
ماهِ شعبان مَنه ازدست قَدح، کاین خورشید
ازنظرتاشب عیدِ رمضان خواهد شد
قدح: جام وکاسه ی شرابی که دوکس راسیرگرداند.
معنی بیت: وقت رادریاب ماه شعبان است وعیش ونوش هنوزآزاداست قدح شادمانی وپیاله ی شادخواری راازدست مده و این فرصت راغنیمت دان که پس از ماهِ شعبان ماهِ رمضان فراخواهدرسید و به باده نوشان سخت خواهندگرفت و آفتابِ قدح ِ شراب، یک ماه از برابر چشمانمان دور خواهد شد. گرچه حافظ درماه رمضان نیزبه بهانه های مختلف قدح ازدست نداده وعیش ونوش خودراترک نکرده است.
زان باده که درمیکده ی عشق فروشند
مارادوسه ساغربده و گورمضان باش
گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت
که به باغ آمد از این راه وُ، از آن، خواهد شد
غنیمت شمردن: قدردانستن، مواظبت کردن
معنی بیت:
فلسفه ی وجودی "گل" برای لذّت بردن اززیبائیها،شادبودن وپرداختن به عیش ونوش است. بنابراین گل باارزش وعزیزاست هم نشینی و هم‏ صحبتی با گل را غنیمتی بدانیم چرا که گل درنگ نخواهدکردومنتظرکسی نخواهدماند. گل ناگشوده نقاب ازرُخ،آهنگِ رحلت سازخواهد کردو باهمان سرعتی که از یک در می آید باهمان سرعت ازدردیگرخارج شده وازنظرها ناپدیدمی گردد. دوران شادمانی رادریابید که خیلی زود دیرمی شود!
می بیاورکه ننازدبه گلِ باغ جهان
هرکه غارتگری بادخزانی دانست
مطربا مجلس اُنس است غزل خوان و سرود
چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد؟!
مجلس اُنس: محفل خصوصی دوستان همدل وصمیمی
معنی بیت:
ای مطرب،مجلس مجلسِ اُنس واُلفت ودوستیست. صحبت های متفرّقه راکوتاه کن،غزل هاوسرودهای عاشقانه وآبدار بخوان و صحبت‏های دیگر را رها کن.تاکی می خواهی ازگذشته وآینده تعریف کنی به حال واکنون توجّه کن که دوستانِ همدل وهمراه گِردِ هم آمده اند تابه عیش وعشرت بپردازند.
مجلس اُنس وبهاروبحثِ شعراَندرمیان
نستدن جام می ازجانان گرانجانی بُوَد
حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود
قدمی نِه به وداعش که روان خواهد شد
اقلیم: سرزمین
معنی بیت:
حافظ تنهادلیل آمدنش به این دنیا را ،دیدن معشوق و عاشق شدن می‏داند.ورندانه از معشوق می‏خواهد حال که درزمان زندگی، لطف ومرحمتش را ازاومضایقه ودریغ کرده، حداقل اکنون که در حال رحلت ورخت بربستن از این دنیاست، بر سر بالین او بیاید و مرحمتی کند!
می خواستم که میرم اَش اَندرقدم چوشمع
اوخود گذربه ماچونسیم سحرنکرد

علی سنجرانی در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۱۸ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۲۸ - گفتار اندر سلامت گوشه‌نشینی و صبر بر ایذاء خلق:

این بند شعر به گونه ای که آمده نا درست است.(اگر بر پری چون ملک ز آسمان).
درست آن این است:
اگر بر پری چون ملک به آسمان.
ملک به سوی آسمان پرواز میکند و نه از آسمان.
این بند در کتاب فارسی سال پنجم دبیرستان (1350) درست و آمده بود.

رضا در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷:

نــفــس بـرآمـــد و کــام از تـــو بــر نـمــی آیـد
فـغـــان ؛ کـه بـخـت مـن از خواب در نمی آیـد
نفس بر آمد : جان به لب رسید ، کنایه از مردن است
کام : مراد ، آرزو
معنی بیت : جانم به لب وعمرم به آخررسید افسوس که از تو کامیاب نشدم وتومرا به آرزویم نرساندی. فغان وفریاد از این اقبالی که من دارم،بختم به خواب رفته و قصدبیدارشدن ندارد. امّاحافظ کسی نیست که به این زودیها ناامیدشده ودرنیم گشوده رابه روی خویش بازبندد وپاپَس بکشد.
دلبرکه جان فرسودازاو کام دلم نگشودازاو
نومیدنتوان بودازاوباشدکه دلداری کند
صــبـا بـه چـشـم مـن انـداخـت خاکی از کویش
کــــه آبِ زنــدگـــی‌ام در نــظــــر نــمــی آیــد
صـبا : باد ملایم سحرگاهان که از شمال شرق می وزد، امّادر ادبیاتِ عاشقانه ازسرمنزل معشوق می وَزد. به خلوتگاهِ اودسترسی دارد وبوی خوشش را به عاشقانش به ارمغان می آورد.
"صبا خاکی ازکویش به چشم من انداخت" یعنی مرا باخاک کوی دوست آشناکرد.من بااستشمام بوی دوست که صبا آورد عاشق دوست شدم. خاکِ کوی دوست توتیای چشم من شد ودیگرغیرازدوست هیچ چیزی درنظرمن ارزش ندارد.
"که آبِ زندگی اَم درنظرنمی آید" یعنی درمقابلِ خاک کوی دوست حتّا آبِ حیات وکلِّ زندگانی درنظرمن بی اهمیّت شده است. دراینجا حافظ کوی دوست را یک طرف وکلِّ زندگی را درطرفِ دیگرقرارداده ودست به مقایسه زده است. بی ارزش ترین متاع ِ کوی دوست یعنی "خاک"رادریک کفّه وباارزش ترین متاع زندگانی یعنی آب را درکفّه ی دیگرقرارداده تاموردِ ارزیابی واقع شوند. می بینیم که خاکِ بظاهربی ارزش، مهمّترازآبِ بظاهرباارزش شده است. واین ارزش ازگذاردوست برروی خاک پدیدآمده است.
معنی بیت : نسیم صبا گردوغباری از کوی دوست بر چشم ِمن ریخت ، ازآن به بعد که دیگر هیچ چیز حتّا آب حیات (زندگی جاویدان) نیز از نظر من ارزشی ندارد. خاکِ کوی دوست ازنظرحافظِ عاشق پیشه، ازبهشت ونازونعمتِ اَبدی نیز والاتراست.
باغ بهشت وسایه ی طوبا وقصرحور
باخاکِ کوی دوست برابرنمی کنم
قــدِ بـلــنــد تــو را تــا بــه بـَــر نــمــی گـیـرم
درخــت کـام و مــرادم بــه بَـــر نــمــی آیــــد
دراینجابه زیبایی مُراد وآرزو به به درختی تشبیه شده که اگربه ثَمربرسد،میوه ی آن وصلت خواهدبود. همچنین یک تشبیه پنهانی نیزرُخ داده وقامتِ رعنای یار به درخت مانندشده است.
بَردرمصراع اوّل به معنی آغوش است.
"به بَرنمی آید" ایهام دارد هم به معنای به ثمرنمی نشیند است هم به معنای درآغوشم نمی آید.
معنی بیت: تاآنگاه که تورا درآغوشِ خویش نمی کشم حس کامیابی وکامروایی نمی کنم.
درنظرگاهِ حافظ، عاشق تنها زمانی آرام گرفته وبه کامیاب می گردد که به وصال برسد ودرآغوش یاربیاساید وگرنه هیچ لذّت ونعمتی نمی تواند آتش ِ بیقراری اورافرونشاند.
مگـربه روی دلارای یار ما وَرنی
به هـیچ وجهِ دگرکاربر نمی آید
معنی بیت: به هیچ روی وبه هیچ شرایطی کار ناسامانِ ما به سامان نمی رسد مگرزمانی که درمَحضر دوست باشیم. تادوست حضورنداشته باشد هیچ چیز درست وکامل وخوشآیند نیست.
اوقاتِ خوش آن بودکه بادوست بسررفت
باقی همه بی حاصلی وبی خبری بود
مُـقـیـم زلـفِ تـو شـد دل که خوش سوادی دیـد
و زآن غـریـب بـلاکــش خبـر نمی آید
مقـیم : ساکن ، اقامت گزیده
یکی ازمعانی "سـواد" سیاهی شهراست که ازدورنمایان می شود.
بلاکش: سختی دیده ومِحنت کش . عاشقی همیشه بارنج ومِحنت همراه بوده وبلاکشیدن وسختی هاراتحمّل کردن ازخصوصیّاتِ دلهای افرادعاشق پیشه هست. ازاین روست که حافظ صفتِ بلاکش رابه دل خود داده است.
نازپروردِتنعّم نَبَردراه به دوست
عاشقی شیوه ی رندانِ بلاکش باشد
معنی بیت:
دل شیدای من سیاهی ِ زلفِ دلفریبِ تورادید وچون به دلش نشست وخوشش آمد درهمان شهر(درحلقه های زلفِ سیاه تو) مَسکن واقامت گُزید. ازآن غریبِ مِحنت دیده وسختی کش، دیگرخبرهم نمی آید! اودیگربه وطن خودبازنمی گردد.
تادل هرزه گردِ من رفت به چینِ زلفِ او
زان سفردرازخود عزم وطن نمی کند.
ز شَــســت صِــدق گـشــادم هــزار تـیــر دعـا
ولـی چـه ســـود ؟ یـکـی کـارگــر نــمـی آیـــد

شَست :انگشت بزرگ که بُن چوبه ی تیر راباآن گیرندودرکمان گذارند وبه عقب کشند تاآماده ی پرتاب گردد.
شست ِصـدق : درستی وراستی به شست تشبیه شده است. یعنی ازصمیم دل وجان
تـیـر دعا : دعا وخواسته به تیر تشبیه شده که نه باانگشتِ شست، که باشستِ راستی ودرستی درکمان نهاده شده است.
"شست" یا بُن چوبه ی تیر، دارای دو حلقه از استخوان بوده که حلقه‌ای را در انگشت اشاره می‌کرده و تیر را در حلقه‌ی دیگر قرار می‌داده و پرتاب می‌کرده‌اند و ازهمین جهت بعداً انگشت ابهام را "شست" خوانده‌اند. در اینجا حافظ دستی را که برای دعا بلند کرده ،پنهانی به کمانی تشبیه کرده که تیر دعا را پرتاب می‌کند،لیکن هیچکدام به هدف نمی نشیند وکارگر نمی افتد
کارگر: مؤثـر
معنی بیت : از شستِ کمان صداقت وخلوص ِ نیّت هزار تیر دعا پرتاب کرده‌ام. چه سود که یکی به هدف نمی خورد واجابت نمی شود. امّاحافظ دست بردارنیست وبه امید کارگرافتادن یکی ازتیرها ازهرکرانه بی وقفه تیردعاست که روانه می کند.
ازهرکرانه تیردعاکرده ام روان
باشدکزان میانه یکی کارگرشود.
بـس‌ام حـکـایـت دل بــــود بــا نـسـیــم ســـحــر
ولـی بـه بـخـت مـن امـشـب ســحـر نـمـی آیــد
سخن های زیادی با نسیم بادصباداشتم،دردِ دلهای بسیاری بردل من هست که باید باصبا درمیان بگذارم تا شاید به گوش معشوق برساند، لیکن دریغا که امشب ازاقبالِ بَدِ من گویا سحر نخواهدشد!
دراین شب سیاهم گم گشت راه مقصود
ازگوشه ای برون آی ای کوکب هدایت
در این خیال به سـر شـد زمـان عـمـر و هـنـوز
بــــلای زلـف ســیـاهــت بــه ســر نــمـی آیـــد
"بلای زلفِ سیاه" همین است که جلوه ی فریبنده ی زلف یار،دلِ عاشق راازراه بدرکرده ودلِ شیدا،مقیم حلقه های زلفِ اوشده ودیگرقصدبازگشت به وطن(جان عاشق) راندارد.
عمرگرانمایه دراین تصوّرباطل تمام گشت که بلا وفتنه ودردسرهایی که اززلفِ سیاهِ تو برسرم می آید ناتمام است وبه پایان نمی رسد.
گداخت جان که شودکاردل تمام ونشد
بسوختیم دراین آرزوی خام ونشد
ز بس کـه شـد دل حـافــظ رَمـیـده ازهـمـه کس
کــنـون ز حـلـقـه‌ی زلـفـت بــه در نمی آیـد
رمیده: دوری گُزیده، آزرده خاطر،ترسیده
دل حافظ که ازرفتارها وعقایدِزاهدِخشکه مغز وعابدِ طمّاع وصوفی ِ حُقّه باز آزرده خاطربود، طریق ِعشق راانتخاب کرد واکنون که جای خوش وخرّمی درحلقه های زلف اَت پیدا کرده ودیگر قصد بازگشت ندارد.
عقل اگرداندکه دل دربندِ زلفش چون خوشست
عاقلان دیوانه گردند ازپی زنجیرما

حبیب حصیر در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۲۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶۹:

در بیت هشتم مصرع دوم اصطلاح (هرزه تار ) به ( هرزه تاز) تصحیح شود.

عاشق شعر در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸:

در نسخه ی دیگری خواندم
چرخ من از رنگ خداپاکتر از چرخ سما
که به نظر من این صحیح تر است زیرا منظور از چرخ رقص سماعی است که در آن از قید تعلقات زمینی و دنیایی خلاص می شوند و در خدا غرق می شوند

سید امیر کاسی در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۵۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۶ - تفسیر ما شاء الله کان:

با درود خدمت همه بزرگواران این سایت و فرهیختگان دست اندرکار .
با جسارت و قبل از آن پوزش از پیشگاه حضرت شمس ااحق گاهی آشکارا " حرفی" موجب ناخوانایی بیت یا مصراعی میشود که نیازی به معرفی " نسخه " ندارد مانند " و " قبل از کلمه " ورد " : باغ دل را سبز و تر و تازه بین
پر زغنچه ( و) ورد و سرو و یاسمین .

این کوچکترین را ببخشید.

امپرور در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۴۹ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰ - ناکامیها:

با سلام
درمورد کسی که گفند احتمالاً نیشابور دست است باید بگویم نه چون نیشابور همان طور که کورش نوشته اند ایراد وزنی دارد و اما در پاسخ به حاشیه کورش که گفته بود مشوی باید صحیح باشد به نظر من همان می شوی صحیح تر است و اگر مشوی باشد از روان بودن شعر می کاهد

پروانه در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۴۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۴ - از خداوند ولی‌ّ التوفیق در خواستن توفیق رعایت ادب در همه حالها و بیان کردن وخامت ضررهای بی‌ادبی:

من تازه شروع کردم به خوندن اشعار مولانا و حقیقتا درک اصل موضوع و کلا معنی کردن اشعار برام سخته از آقای محمدِ قنبر ممنون خیلی کامل توضیح داده بودن که یه آدم بی سواد تو ادبیات مثه من هم بتونه درک کنه شعرو ممنون ازشون

محمد در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۳۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۱:

فوق العاده فوق العاده
چه می توان گفت جز تمجید و تعریف و تحبیذ

علی در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴:

تصنیف بسیار زیبا و خاطره انگیز این شعر با صدای حسام الدین سراج
پیوند به وبگاه بیرونی

مسعود مجاهدی در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۲۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸:

این دو بیت عصاره وجود من است. سالی چند بار به یاد آن می افتم اما یک مصرع این آیه قرآنی را فراموش می کنم بعد گنجور به کمک می آید.

رضا در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹:

نقدِ صوفی نه همه صافی بی غش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
نقد: زر وسکّه وهرچیزی که با آن دادوستدکنند. امّا نقدینگی صوفی چه می تواندباشد؟
آری نقدینگی صوفی زروسکّه ودینارنیست! اوباچیزی دیگر معامله می کند وآن "خرقه" هست وسیله ای که باآن حُقّه بازی می کند،ریاکاری می کند،دادوستد ومعامله ودرآمدزایی می کند ،نمایش می دهد و عیب هایش رانیزباآن می پوشاند. یعنی همه ی اعتبار وآبرو،دین وایمان واعتقادِ او همین خرقه ی پشمینه است که برسرودوشش انداخته است. اگرخرقه را ازاوبگیری،گویی که جانش راگرفته ای! چراکه همه ی سرمایه ی صوفی "خرقه"هست. اوبدونِ خرقه، بی همه چیز وبی آبرو خواهدشد وازاین غصّه خواهدمرد!
ازهمین روست که حافظ ازخرقه وخرقه پوشی بیزاراست. اگرکسی ریگی به کفش نداشته باشد چه نیازی به خرقه دارد؟ مگربدون خرقه پوشی راستی ودرستی، صداقت وانسانیّت وپاک اندیشی وپرهیزگاری میسّرنمی شود؟! راهنمایی،دلجویی وگرهگشایی ازمشکلاتِ دیگران، پاک کردنِ اشک ازچشم وشادکردن دل مردم و نیکی واحسان وعشق ورزی، به لباس مخصوص نیازدارد! انسانیّت فراتراز مرزومذهب وملّیت وقومیت گرائیست.
صافی: هرآن چیزی که تصفیه کننده باشد، فیلتر
غَش: آلایش وناخالصی
مستوجب: سزاوار
معنی بیت:
به ظاهردیگران فریب مَخورید، خرقه ی صوفی، نمی تواند پاک کننده ی گناهانِ اوباشد!اگر صوفی خرقه رابه این منظوربرتن کرده که خرقه همچون فیلترعمل خواهدکرد واوروزبروزپرهیزگارترخواهدشد،سخت دراشتباه است.خرقه صافی نیست. صافی ِ حقیقی دل واحساسات وعواطفِ آدمیست نه لباس! اصلاً خوداین خرقه عامل گناه است چون وسیله ی فریبِ دیگرانست،چون وسیله وابزار ریاکاریست! بنابراین چه بسیارخرقه هایی که سزاوارِ درآتش سوختن هستند وباید بسوزند.
آتش زُهد وریا خرمن دین خواهدسوخت
حافظ این خرقه ی پشمینه بیانداز وبرو
صوفی ِ ما که ز وِردِ سحری مست شدی
شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد
"صوفیِ ما" احتمالاً اشاره به سردسته ی صوفیان است که شهرتی درشهرداشته، وباحُقّه ونیرنگ،وانمود می کرده که با ذکر وتسبیح گفتن سرمست می شود!
معنی بیت:
این صوفی معروفِ شهرکه وانمود می کند با وردِ سحرگاهی ازخودبیخودشده ومست می گردد،باورمکن که نیرنگ است! همین صوفی شامگاهان خواهی دید که ازخوردنِ شراب سرخوش وشادمان است!
کسی که شب با شراب سرخوش می شود مطمئن باش که سحرگاهان نیز ازدعا وذکر سرمست نبوده وشراب خورده بوده،لیکن به قصدِفریبِ مردم چنین وانمود می کند که ازذکروتسبیح مست شده است!
بوی یک رنگی ازاین نقش نمی آیدخیز
دَلق ِ آلوده ی صوفی به می ناب بشوی
خوش بود گر مَحک تجربه آید به میان
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد
محک: وسیله ای برای سنجش ِ عیارطلا وتشخیص خالص بودن یانبودن هرچیزی
غَش: آلودگی وناخالصی
محکِ تجربه: تجربه وآزمودن به محک تشبیه شده است.
خیلی خوب می شود اگربامحکِ تجربه،رفتاروکردارآدمیان آزموده شود. اگروسیله ای برای تشخیص ِ خالص بودن ونبودنِ نیّاتِ آدمی می بود خیلی ازکسانی که ادّعای پاک باطنی می کنند رسوامی شدند! حال که چنین وسیله ای وجودندارد اگر به روش ِ "تجربه" عملکردِ آدمیان را ارزیابی کنیم وادّعا وگفتار وسخنان آنهاراملاک قرارندهیم، آنهایی که غل وغش داشته وخلوص نیّت ندارند سیاه رو وخجل خواهندشد.
حافظ هرگاه که قصد رسواسازی وواکردن ِ مشتِ حُقّه بازان را داشته، ابتدا خودرا متّهم کرده وسپس آنهارا.! اوهمیشه اولیّن قربانی ِ آگاهسازی وروشنگری بوده وهرگز خودرا تافته ی جدابافته ندانسته است.
نه من زبی عملی درجهان مَلولم وبس
ملالتِ علماهم زعلم ِ بی عَملیست!
خطِّ ساقی گر از این گونه زند نقش برآب
ای بسا رخ که به خونابه مُنقّش باشد
خط : خط معانی زیادی دارد.موهای ظریف و لطیفی که برگِرداگردِچهره می روید. امّادراینجا منظوراز"خط" فرمان ومرام ومسلک است.
نقش بر آب زند : قول های ناپایدار بدهد.یابرباددهد
اگر اینگونه ساقی بافرمان های ناپایدارآرزوها وامیدهای عاشقان را بر باد دهد، چه بسیارچهره هایی که ازشدّتِ اندوه وغم، بارشِ اشکهای خون آلود، رنگین خواهدشد.
غمزه ی ساقی به یغمای خردآهخته تیغ
زلفِ جانان ازبرای صیدِ دل گسترده دام
نازپروردِ تَنَعُّم نَبرد راه به دوست
عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد
تنعّم: درنازونعمت غرق شدن
معنی بیت: نازپرورده ها وتن پروران وآنانکه درنازونعمت بسرمی برندوبرای رفاه وآسایش خویش بیشترین اهمیّت راقائل می شوند هرگزنمی توانند طریق ِ پُرخطر وصعب العبورعشق رابپیمایند. اهل نازوکام دراین راه طاقت نیاورده وازرفتن بازمی مانند. عاشقی راه ورسمی پیچده وسخت دارد تنها رندانِ مِحنت کشیده ورنجدیده که ازبَلاو مصیبت پرهیزنمی کنند می توانندطی نمایند.
فرازوشیبِ بیابانِ عشق دام بلاست
کجاست شیردلی کزبلانپرهیزد؟
غم دنیای دَنی چند خوری باده بخور
حیف باشد دلِ دانا که مشوّش باشد
دنی: پَست وبی ارزش
مشوّش: پریشان ومَحزون
معنی بیت:
چقدر می خواهی غم واندوهِ این دنیای بی ارزش رابخوری بهتراست به جای غم وغصّه، باده بنوشی وخوش گذرانی کنی. حیف است کسی که خوب وبد راازهم تمیزمی دهد ودارای فهم وخرداست به جای شادبودن، با غم خواری خاطرخودراپریشان وغمگین سازد.
نکته ی قابل توجّهِ این بیت این است که شادمانی وشادزیستن نتیجه ی درکِ درست اززندگانیست واین درکِ درست حاصل نمی شود مگربادانش ودانایی. دانش سببِ افزایش ِ آگاهی وشناخت می گردد وآدمی زمانی ازدرون به شادمانیِ حقیقی می رسد که نسبت به جهانِ پیرامونی وخالقِ این جهان شناختِ کافی داشته باشد. هرچه قدرشناخت ومعرفتِ ما عمیق تربوده باشدتصویر خالقِ جهان نیزدرنظرگاهِ ما زیباتر وخیال انگیزترخواهدبود وآرامش وشادی بیشتری نصیبِ ماخواهدشد.
توراچنانکه تویی هرنظرکجا بیند؟
به قدردانش خودهرکسی کند ادراک
دَلق و سجّاده ی حافظ ببرد باده فروش
گر شرابش ز کفِ ساقی مَهوش باشد
دَلق: خرقه
مَهوش: ماه رو، دلربا
معنی بیت: اگرباده فروش،شرابی را که می خواهدبه حافظ بدهد توسطِّ ساقی زیباروی وبه دستِ ماه رویی به انجام برساند حاضرم دین وایمان وخرقه وسجادّه ام را دراختیارش گذارم.
عشق بازی ، نظربازی وزیبایی جستن برای حافظ بسیارمهمّترازحفظ باورهائیست که ازگذشتگان به اوتلقین شده است. اوحاضراست هرآنچه که گذشتگان به اوتلقین وتحمیل کرده اند را یکجا داده وجامی گوارا ازدستِ ساقی ِ مه رو بگیرد.
طاق ورواق مدرسه وقیل وقال علم
درراهِ جام وساقی مه رو نهاده ایم

جادوگر در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹:

من ندانم اینجا جای شعر و شعور و شاعر شناسی ست یا مدح و ثنای گفتن چاووشی ، اگر هم میگویید چاووشی باعث شده ما اشعار مولانای جان را بشناسیم پس گره کار از خودتان است که پیشتر کتاب نخواندید .. سپاس

shk clickmank در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۵۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۷:

« مودت »
(مَ وَ دَّ) [ ع . مودة ] (مص ل .) دوستی ، رفاقت .
[ فرهنگ فارسی معین ]

صبیح الحسن در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۴۹ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۸:

واژۂ ’’بنگویی‘‘ چه معنی دارد؟ لطفا آگاهم کنید. زیرا که در واژہ یاب نہ یافتہ ام.

سجاد در ‫۸ سال قبل، دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۲۷ دربارهٔ شهریار » منظومهٔ حیدر بابا:

با تشکر از نظرات به جای دوستان ، مترجم شعر تقصیر خاصی ندارد به دلیل اینکه هر کلمه شعر ترکی وعلی الخصوص حیدر بابا صلابت و مفهوم خاصی دارد که در زبانهای دیگر ترجمه آن در کلمه نمی گنجد و باید از جمله کامل استفاده کرد وبهتر بود مترجم به جای بازی با کلمات مفهوم وموزون و آهنگ شعر را در ترجمه حفظ می کرد

۱
۳۲۳۹
۳۲۴۰
۳۲۴۱
۳۲۴۲
۳۲۴۳
۵۵۵۰