روح ا... در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۱۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰:
بینظیر!
تک تک واژگان و چیدمان واژهها بینظیره.
آنقدر حسبرانگیزه این غزل که انسان از آرایهها و وزن و قافیه و سایر اصول شاعری غافل میشه. شما چجوری به نقد نشستین!؟ یک کل بینیاز از جزء! یک جزء فارغ از کل!
اگه قرار باشه در بهشت شعری خوانده بشه چه شعری بهتر از این؟!
روحت شاد سعدی. خدا خودت و خاندانت رو قرین اهل سعادت خواهد کرد انشاالله
رضا در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲:
دلم زصومعه بگرفت وخرقه ی سالوس
کجاست دیر مغان و شرابِ ناب کجا
درنظرگاه حافظ،عبادتگاهایی مثل: صومعه،مدرسه، خانقاه ومسجد جایگاهی برای،ترسیدن، ریاکاری وخودنمایی هستند(البته به سببِ تفکّرخوبینانه ای که متولّیانِ این مکانهاداشتند و بابرداشت های نادرست ازدین ومذهب،ترس رابر مردم تلقین می کردندتابه مقاصد شخصی خودبرسند.)همچنین درنگرش حافظ، دیرمغان، خرابات ومیخانه،مکان های برای بی پروایی، برای پالایش روح وروان ازنیرنگ ودروغ وتظاهر ومهمّترازهمه محلّی مناسب برای زدودن ِترس وبُزدلیست.
حافظ از"خرقه" نیزبه همان میزان که ازصوفی دلزده ست بیزارهست، وبراین باوراست که "خرقه پوش" باپوشیدن خرقه، وتظاهربه پاکدامنی خودرا انگشت نما وازخَلق جدا کرده است. "خرقه" نمادِ فریبکاری ونیرنگ وترس می باشد.
سالوس: فریبکاری؛ چرب زبانی، ریاکاری
ظاهراًحافظ درایّام جوانی مدّت ِ کوتاهی درصومعه به دنبال جویای حقیقت بوده، وبه صوفیگری پرداخته، لیکن خیلی زود به ریاکاری صوفیان پی بُرده ونه تنها خودرا ازصفوفِ آنها جداکرد بلکه درمقابل آنها جبهه گیری نیز نمود وتاآخرعمرتامی توانست شیوه های فریبکاری آنهارابَرمَلا ودست به آگاهسازی مردم زد.
دیرمُغان: معبد وعبادتگاهِ زرتشتیان، که ظاهراًدرآنجا شرابخواری نیزمجازبوده است.
گفتم شراب وخرقه نه آئین مذهب است
گفت این عمل به مذهب پیرمغان کنند.
ناگفته نماندکه دراشعارحافظ ارادتِ خاصّی نسبت به دیرمغان ،پیرمغان (زرتشت) خراباتِ مغان به چشم می خورد.
ازآستان پیرمُغان سرچراکِشیم
دولت درآن سرا وگشایش دراین دراست.
موج این ارادت آنقدرمشهود وملموس است که بعضی ها بااستنادبه این اشعاربراین گمان هستند که حافظ دراواخرعمر به دین زرتشتی گرویده بوده ! امّا بنظرمی رسد چنین برداشتی درست نیست. اصولاًحافظ رانمی توان درهیچ مذهب ومَسلکی قرارداد. جهان بینی اوفراشمول ومنحصربفرد است وازاین جهت تنها می توان او را "آزاداندیش" نام نهاد وبس. گرچه ارادتِ اونسبت به مذهب زرتشت قابل انکارنیست.
ازآن به دیرمُغانم عزیزمی دارند
که آتشی که نمیرد همیشه دردل ماست.
ویا:
به باغ تازه کن آئین دین زرتشتی
کنون که برافروخت لاله آتش نمرود
ووووو..که پرداختن به آنها ازحوصله این بحث خارج است بگذریم.....
معنی بیتِ دلم زصومعه بگرفت و.... :
ازفضای ریاکارانه ی خانقاه و خرقه ی نیرنگ وفریب، دلگیروبیزارشده ام؛راهِ دیرمغان رانشانم دهید تا با نوشیدنِ شرابِ نابی که بیشتردر آنجایافت می شود خودراآرام سازم.
حافظ دراینجا گریزی به دوران قبل ازحاکمیّتِ تفکّرداعشی، زده وازآن روزگاران یادکرده که معابد زرتشتی برپابوده وبه هرکس که به دنبال شراب ناب وخالص می گشته، این معابد ومکانهاراکه شراب های نابی داشتند نشان می دادند تابرای خود ازآنجاشراب تهیّه کند. اشاره به این مطلب دارد ومی فرماید: که چنان ازریاکاران دلگیرشده ام که فقط شراب های ناب زرتشتیان می توان دردِ مراتسکین بخشد یاری کنیدتابه دیرمغان راهی پیداکنم.
خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان
زین فتنه ها که دامن ِ آخرزمان گرفت.
رضا در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲:
صَلاح ِکار کجا و منِ خراب کجا؟
ببین تفاوت رَه کز کجاست تا بکجا!
این غزل نغز وزیبا،تقابل جهان بینیِ حافظ باجهان بینی متشرعیّن ِ یکسویه نگرجاهلانه هست. متعصّبین ِ داعشانه اندیشانی که درآن دوره، حاکمیّت داشته وعرصه رابرعاشقان وآزادگان روشنفکری چون حافظ تنگ کرده بودند. خوشبختانه یاشوربختانه درعصرما نیزنمونه ای ازآن جاهلیّتِ وحشی باسواستفاده ازدین،قرآن وتفسیرهای غلط، باعنوان (داعش) ظهورکرد تا مانیزپس از قرنها بسهولت توانسته باشیم تصویری ازآن دوره ی تاریک ِجاهلیّت درذهن داشته باشیم.!
ازهمین آغازسخن، حافظ تفاوت این دوجهان بینی رااززمین تاآسمان دانسته، تامخاطبین غزل هیچ نسبتی بینِ اندیشه های لطیفِ او وزاهد وواعظِ ریاکار وخشونت طلب قائل نباشند.
دراین بیت حافظ ظاهراً "تابه کجا" رابه گویش شیرازی بکاربرده است. باتوجّه به اینکه درمصرع اوّل (ب) "خراب کجا" ساکن خوانده می شود درمصرع دوم نیز اگر"تابه کجا" به گویش شیرازی و"تابکجا" یعنی "ب" ساکن خوانده شود آهنگ شنیداری بیت یکسان می شود. این هم ازشیرینکاری حضرت حافظ است. شاید قصد داشته درهرکجا که این غزل موردبحث قرارمی گیرد مخاطبین شعر، گوشه ی چشمی نیز به گویش شیرین شیرازی که همان زبان محاوره ای حافظ بوده داشته باشند.
"صَلاح کار" درجامعه ای که حافظ می زیسته، زهدفروشی ِ زاهد، تظاهربه پاکدامنیِ عابد وجلوه ی واعظ برفراز منبربوده است. حافظ که باکشفِ حقیقتِ عشق ومحبّت ،خودرا خیلی زود ازقشریّونِ خودبین جداکرده، وراه دیگری پیش گرفت،درهمه جاازقول واززبان آنها خودرا"خراب، لااُبالی،رند و..." وآنهارا (شیخ پاکدامن،زاهد،عابد، واعظ، مُحتسب ،ناصح،مدّعی، صوفی وصاحب کرامت و...) می نامد تا مخاطبین شعر،آزادانه قضاوت نمایند وراه درست ازنادرست راتشخیص ودست به انتخاب بزنند.
دراین آوردگاه،عشق دریکسو و ترس درسوی دیگرصف آرایی کرده است. عاشق هرگزبه طمع یاازروی ترس واجبار به هیچ چیز عشق نمی ورزد.عاشقی که مدّنظر حافظ است فقط وفقط ازروی تمایل درونی،آزادانه وبا اشتیاق به معشوق اَزل عشق می ورزد وازهیچ چیز حتّا آتش دوزخ نمی هراسد وبه بهشت نیزذرّه ای طمع ندارد. امّا زاهدِ متعصّبِ خودبین، ازروی ترس ازآتش دوزخ، ترس ازنرفتن به بهشت،ترس ازدادن مقام ،وووووپرهیزگاری می کند وبه دروغ خودرامنزّه نشان می دهد.
رسالت حافظ درتمام اشعاری که سروده، این است که مارادریافتنِ پاسخ به این سئوال یاری دهد که: "آیا من درطول زندگی ومواجهِ با مشکلاتِ پیش روی، ترس راانتخاب خواهم کرد یاعشق را" ؟
معنی بیت:
صلاح ومصلحتِ کاردراین جامعه ای که من درآن نفس می کشم شامل: عبادت وتقوا وپرهیزگاری ازترس، ریاکاری وخودنمایی ازترس،وهمه ی اَعمالیست که زائیده ی ترس هستند، من کجا واین کارهاکجا ؟ من بابی پروایی عاشقم،رندم،خراب وخمار وبی سروسامانم،ببین تفاوت راهِ ما ازکجا تابه کجاست؟ فاصله ی مابسیارزیاداست؟
من طریق عشق ورندی اختیارکرده و خودرا به خطرانداخته وآرامش وآسایش خویش رافدای باورها و اعتقادات خود نموده ام. من به سببِ انتخابِ طریق عشق، تصمیم به مصلحت اندیشی وسروسامان بخشیدن به زندگی راندارم، من ترسی ندارم، من نمی خواهم تازُهد وتقوایی پیشه گیرم که زائیده ی ترس من بوده باشد! بهترآن است که خراب وخماردرخرابات بمانم تااینکه از روی ترس درمسجد وخانقاهی که دراشغال ِعُلماوفقیهانی باتفکّرداعشیست به عبادت بپردازم. مایل ومشتاقم باهمین سینه ی چون دیگِ جوشان ودیده ی چون رودِخروشان بسازم وبسوزم امّا درویشی آزاد وبی پروا باقی بمانم.
چون مصلحت اندیشی دوراست زدرویشی
هم سینه پُرازآتش،هم دیده پُرآب اُولی
همایون در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۲:
این غزل توصیف اشکی با شکوه و رویدادی عظیم در زندگی جلال دین است
رویدادی که با هزار زبان بیان شده نه آنکه عظمت آن در حد یک قتل کوچک شود
بلکه چون کاری که اهمیت روز افزون آن چون خورشید زندگی بخش قلمداد گردد
این غزل گزارش عظمت حضور شمس است که جلال دین او را مصدر و آفتاب زندگی خود میدند
و نشان میدهد که تا آخرین لحظه او را رها نمیکند و با او بوده و شاهد روح عظیم و هماهنگی
فرخنده و شکوهمندش با هستی و سرنوشت خود بر انگیختهاش بوده است
شیر پهلوانی که عشق گاه هزاران سال باردار میماند تا چنین کر و فری را و یگانه ای را زاینده شود
تا روزی او را به قربانگاه فرا بخوانند و این غزل حال و توصیف آن روز است و فرازیدن بر چکاد عشق
۷ در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۵۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۴:
این غزل از نزاری قهستانی است(برسد به دست فروغی)
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۵
گمنام-۱ در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹۳:
چنین می نماید که روستایی بچه حسابی آقارا چزانده است،!!
ای بسا از معاصرانیست که آبشان به یک جوی نمی رفته است ، به دیگر سخن زیر بار برتری او نمی رفته است.
و خداوند آگاه ترین است.
بیسواد در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۲۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۴۷ - ترجیح نهادن شیر جهد را بر توکل:
محدث گرامی
سخن بر سر آنچه پیشینیان گفته اند نیست بزرگانی که جملگی را بزرگ و اندیشمند نمیدانم مگر کم شمار ی؛ (استاد توس حکیم نیشابور شیخ شیراز ، زندانی یمکان و تک وتوکی دیگر) آنان در ظرف زمان و مکان و مناسبت فرمایشی فرموده ااند
سخن از امروزیانی است که بر همان طبل میکوبند
خوش بر گشتید
منبری نیستم ، ارچه با منبریان مشکلی ندارم
ایرانی و خویشاوندیم، هم زبان ، باشد که به همدلی نیز برسیم
روزو روزگار خوش
حسین چمنسرا در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۵۹ دربارهٔ حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۷:
مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن صحیح است
سپهر عباسی در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱۵:
بسیار زیباست این غزل
Golnar Riahi در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۰۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۷۷ - خلق الجان من مارج من نار و قوله تعالی فی حق ابلیس انه کان من الجن ففسق:
مصرع (ننگری رد چارق و در پوستین) به " ننگری در چارق و در پوستین" عوض شود. نیکلسن و همچنین کلالۀ خاور.
Golnar Riahi در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۵۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۷۷ - خلق الجان من مارج من نار و قوله تعالی فی حق ابلیس انه کان من الجن ففسق:
مصرع (خود ازین پالوه نالیسیده گیر) به "خود ازین پالوده نالیسیده گیر" عوض شود.
فرزاد اقبال در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹۳:
توبه کردم "نتراشم" ز شما چون نجار
تراشیدن معادل امروزی از کسی کندنه. یعنی به دروغ و دغل از کسی چیز گرفتن
آرش دانش در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷:
بیت آخر:
این بدن اگه اینقدر به این دنیا تنیده نمیشد دل مرا نمی دزدید بلکه خودش راه میشد تا من اینقدر حرف نزنم.
کورش در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۵۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳۶ - عتاب کردن حق تعالی موسی را علیه السلام از بهر آن شبان:
عاشق این بخش غامض اشم :
من نکردم امر تا سودی کنم
بلک تا بر بندگان جودی کنم
هندوان را اصطلاح هند مدح
سندیان را اصطلاح سند مدح
فرزاد اقبال در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۲۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲ - عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او:
در خصوص دو بیت آخر که یکی پرسیده بود.
ابتدا به این بیت توجه کنیم:
هر چه کردند از علاج و از دوا
گشت رنج افزون و "حاجت ناروا"
روایی حاجت یا اصطلاحا "قضای حاجت" ایهام داره. هم به معنی حل مشکل و گشایش گرفتاریه و هم به معنی به اصطلاح امروزی دستشویی رفتن و دفع فضولات شکم.
دو بیت اخر در اشاره به همین معنی دومه. یعنی "هلیله" که نوعی،زردالو و برای روان کردن شکم (اطلاق) بوده اتفاقا باعث خشکی شکم (قبض) شد و همچنین روغن بادام که مسهله باعث خشکی شکم و عدم دفع مدفوع شد. همچنین سکنجبین نتونست دمای بدن رو پایین بیاره و هر چی پزشکان اب می خورندن تا دفع حاجت کنه بدتر شکم خشک میشد.
خلاصه مولانا در این دو بیت به وجه ایهام طبیبان رو دست میندازه که اینایی که به پادشاه گفته بودن ما حاجت روایت میکنیم از حاجت روا کردن (اجابت مزاج) کنیزک هم درمانده شدن چه برسه به اجابت درخواست پادشاه
محمد رحیمی در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۰۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱:
با درود بر دوستان گرامی٬ به باور من٬ مراد سعدی همان فَراغ میباشد به معنی آسودگی و مقصود اینست که تو آنقدر مشغول شوی که فرصتی نداشته باشی که در فکر و تماشای دگری باشی. با سپاس بسیار
محدث در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۲۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۴۷ - ترجیح نهادن شیر جهد را بر توکل:
جناب بیسواد و آقای برهان
کمی با انعطاف بیشتر توی سایت نظر بدیم بهتر نیست؟
من قبلا اینجا می نوشتم. ولی یه برخوردایی شد عطای گنجور رو به لقاش فروختم!
چند ماه یه بار هوس بکنم یه سر می زنم گنجور و بر اساس حالم چند تا غزل یا قطعه تصادفی می خونم و یه نظر می زارم که بگم گنجور دوستت دارم :)
خلاصه ببخشید دخالت بنده رو تو بحث شما دو هم وطن عزیز.
بعدش جنسیت فرع معرفته. حالا گیرم بزرگان ادبیات و عرفان ما که قاعدتا معصوم نیستن گاهی بر اساس جو زمانه یا استفاده از نماد مجازی، چیزایی گفتن که بوی تنقیص جنسیتی داده باشه. چیزای دیگه شون رو بگیریم بهتر نیست؟
بالاخره ته تهش همه مون قوم و خویشیم و از اون قبل تر خدازاده! هستیم و روح خدا جاریه تو وجودمون!
خلاصه دعوا خوب نیست رفقا.
بگذریم
از منبر بیام پایین!
وقتتون به خیر
خوش باشید
یاعلی
محدث در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۱۱ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۲۳ - در مطایبه:
جان من و آن وعدهٔ نطع تو همین است.
عالیه. اوج شعر و هدف اصلی شعر. یه تحسین تلخ نثار انوری عاشق.
به نظر میرسه تو بیت پنجم که میگه "نه از لللخ و از ککنب وزنه نه نال" نه اول نی باشه؛ همون طور که یکی از دوستان فرمودن.
و دیگه اینکه یه " نه" توی مصرع یادشده کمه. چون مثه اینکه وزن عروضی اش می لنگه.
صحیحش:
نی از لللخ وز ککنب وز نه نه نه نال
یاعلی
کمال داودوند در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۵۹ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۹۴:
8607
همایون در ۷ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۱۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸۰: