گنجور

حاشیه‌ها

آریا والا در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۷ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

یا رب خرش را مرگ ده تا او شود بنده خدا
در عالم مادی برای به دست اوردن چیزی گاهی لازم است چیزی را از دست بدهیم ، مثال اینکه فردی اتومبیل اش را به دلیلی از دست میدهد انگه به فکر اتومبیل دیگر و بالاتر می افتد ، در عالم معنا هم فرد وقتی دلبستگی ها و زنجیر های نفسانی بسته به پایش کم میشود و تا حدودی میمیرد به اندیشه دلبستگی والاتر و خالص تری می افتد

nabavar در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۷ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴۷:

لنگری از گنج مادون بسته‌ای بر پای جان
تا فروتر می‌روی هر روز با قارون خویش
تا به پستی می گرایی ، گر قارون هم باشی به قعر تباهی می روی

عرفان در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۶ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴۷:

منظور بیت 5 چی هستش؟

لیلی رابربند در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۶ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۵:

جناب انصاری شعری رو که از حضرت فریدالدین مثال زدید هم تصرف شده درش صحیحش نیم مست هست نه مست مست چرا که در بیت بعزگبعدی می فرماید سر به بازار قلندر در نهم کسی که هنوز راه بازار قلتدر رو میدونه و قصد داره که به اونجا بره مست مست نیست بلکه نبمه مست هست
قصد آن دارم که امشب نیم مست
پایکوبان کوزه ی دردی بدست

رضا در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۶ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲:

حال دل با تو گفتنم هوس است
خبر دل شنفتنم هوس است
این غزل ،همانگونه که خودِ خواجه عزیز نیز درمقطع غزل اشاره کرده ازرندانه ترین غزل های حافظ به شمار می رود.
وقتی شاعر،اساس وبنیان ِغزلی اینچنینی راتعمّداً رندانه وچند وجهی،پی ریزی می کند،روشن است که قصد دارد مطلبی رابیان نماید که به هردلیلی نمی تواند به صراحت بیان کرد. چون درجامعه ای نفس می کشد که افراطیّون ِدینی حاکمیّت دارند، براساس تجربیّاتِ تلخی که ازمتعصّبین ِ یکسویه نگردارد،احتمال می دهد که گفتارش دردسر دیگری رارقم زند واوراگرفتارسازد. خاصّه اینکه چیزی را که قصدِ بازگوییِ آن رادارد،عواطف واحساساتِ شخصیست وآنقدرارزش ندارد که درقبالِ بیان آن تاوان سختی رابپردازد. امّا چه کند شاعراست وطبع درون می جوشد ودلش می خواهد آن را درقالبِ غزلی به دوستارانش هدیه کند. بنابراین سعی می کند حرفِ دلش را درلفّافه ی تمثیلات وکنایه وایهام به پیچد وبیان کند تا درصورتِ تحریک شدن ِ افراطیّون وتنگ شدنِ عرصه، توانسته باشد گفتارخودرا بااستناد به وجهِ دیگر معنا توجیه کند وخودراازشرّمتعصّبین برهاند. وگر نه اگرشرایط مساعد ووفق مُراد می بود که شاعرنیازی به درپرده سخن گقتن نداشت.
آنها که اصراردارند ازاین غزل رندانه برداشت عارفانه کنند،براین عقیده اند که حافظ دراین غزل دریکی ازشبهای قدر، باخدارازونیازمی کند! وآنجا که می فرماید: "باتو تاروزخفتنم هوس است" منظورش این است که شب رابه یاد تو زنده داری کرده وبه عبادت پرداخته ام وحالا که خسته وبی خواب شده ام دوست دارم درخواب نیز باتووبایادِ توبوده باشم!!! اگرحافظ حقیقتاّ چنین آرزویی داشته ومنظورش این بوده، چه نیازی داشته این مطلب را رندانه بگوید؟ این آرزو وخواسته، به کجای افراطیّون ،زاهدان وعابدان برمی خورده که آن رابرنتابند.!؟
اگرحافظ درزمان حاکمیّتِ رژیمی ضدِّ دینی، چنین شعری می سرود،شایدپذیرش این تعابیرآسان ترمی شد. امّا یادمان باشد که حاکمیّتِ جامعه دردستِ متشرعیّن وزاهدان بوده وبنظرنمی رسد که آنها باچنین آرزوهایی مخالف بوده باشند، زیرا اینکه حافظ درشبِ قدری باخداوند درد دل کند یانکند برای آنها خطر وضرری واردنمی کرد. بنابراین حافظ به راحتی می توانسته عواطف واحساساتِ درونی را ساخته وپرداخته کرده ودرقالبِ غزلی به مراتب بهترازاین بیان کند. نتیجتاًاگرچنین نکرده وشعررندانه سروده، مطمئناً بازی دیگری درسرداشته وخواسته چیزی بگوید که به مذاق افراطیّون زیادخوشآیندنبوده است. ازهمین رو حرفهای خودرا درلفّافه پیچیده وغزلی رندانه، خطاب به معشوق سروده وتقدیم دوستاران خود کرده است.
معنی بیت: ای محبوب ومعشوق من، هوس کرده ام احوالاتِ دل خودرا باتوبازگوکنم، ازاشتیاق وعلاقه ام بگویم، با توازبی تابی ها وبی قراری هایم بگویم ومتقابلاً ازاحوالاتِ دلِ توباخبرشوم، توازخودت بگویی ومن سراپاگوش باشم وبشنوم. (تاکی باید درحسرت گفت وشنید با تو درآتش حرمان واشتیاق بسوزم وبسازم)
مگردیوانه خواهم شد دراین سودا که شب تاروز
سخن با ماه می گویم پری درخواب می بینم
طَمع خام بین که قصّه ی فاش
از رقیبان نُهفتنم هوس است !
این بیت نیزدلیلی روشن وقانع کننده، برای این ادّعاست که غزل معنای عرفانی ندارد. چراکه هیچ دلیلی ندارد کسی رابطه ی خود باخدا را ازدیگران پنهان سازد. این موضوع یک مسئله ی کاملاً شخصی هست وبه هیچ کس ارتباطی نداردکه دیگری چگونه رابطه ای باخدای خویش دارد. تنها عشق های زمینی هستند که عاشق مواظبت می کند تا عشق خودراپنهان سازد. ضمن آنکه، خداوند نگاهبان و مراقب ندارد که کسی بخواهد عشقش را ازمراقبین مخفی نگاهدارد.
طمع خام: توقع بی مورد و نابجا.
قصّه ی فاش: راز آشکار شده.
رقیبان: مراقبین و نگاهبانان
معنی بیت: قصّه ی دلداگی ودل سپردگی من به تو، برمَلا وآشکارشده وهمگان براین موضوع آگاه و واقف هستند. توقّع بی مورد ونابجای مرا ببین که چه ساده لوحانه قصد دارم مراقبین توازعشق من باخبر نشوند! (درحالی که تمام مردم شهر ازاین قضیّه اطلاع دارند! راست گفته اند که عشق وسُرفه را نمی توان پنهان داشت!)
همه کارم زخودکامی به بدنامی کشیدآخر
نهان کی مانَد آن رازی کزوسازند محفلها
شب قدری چنین عزیزوشریف
با توتا روزخفتنم هوس است
شب قدر: شبی ازشبهای نیمه ی سوّم ماه رمضان که گویند در آن شب تمام قرآن یکجا بر پیامبراسلام نازل گردیده است.
آنها که گمان می کنند این غزل زبانحال شاعر درشب قدر بوده، سخت دراشتباهند! دراین غزل،منظورازشب قدر، آن شبی نیست قرآن نازل شده است. برای حافظ، هرشبی را که بامعشوق سپری کرده باشد،شب قدراست وبه همان میزان شریف وعزیزاست.
معنی بیت: درشبِ شریف وعزیزی که با توبوده باشم، هوس آن دارم که تا دلِ روز درآغوش یکدیگربخوابیم وساعاتِ بیشتری را درهمآغوشی باتوبگذرانم.
چوپیراهن شوم آسوده خاطر
گرش همچون قبا گیرم درآغوش
وَه که دُردانه‌ای چنین نازک
درشبِ تارسُفتنم هوس است
دُردانه : دلبرظریف ونازپرورده، نازنین
سُفتن: سوراخ کردن
معنی بیت: وای...شگفتا که چه چیزی هوس کرده ام!سُفتن ِ گوهری ناب! دراین شبِ تاریک، هوس ِ کامجویی... ازپیکر لطیفِ دلبری نازپرورده وظریف را درسرمی پرورانم!! (فوت وفن کار راچنانکه من دانم وشما وچند رند دیگر....)
به کام وآرزوی دل چودارم خلوتی حاصل
چه فکرازخُبثِ بدگویان میان انجمن دارم
ای صبا امشبم مَدد فرمای
که سحرگه شکفتنم هوس است
شکفتن: شادی ازروی توفیق وموفقیت ِ اَمری خاص
معنی بیت: ای بادِ صبا امشب هوای مرا داشته باش ومرا یاری کن، به من دلگرمی بده که شب بسیارمهمّی درپیش دارم. توکه باپیچیدن به لابلای غنچه ها، آنهارا درشکوفندگی کمک می کنی، به همان سیاق به من نیزیاری برسان تاشرمسار نباشم! می خواهم فردا که صبح بردمید من نیزشکوفایی راتجربه کنم، هوس شکفتن دارم!
خون شددلم به یادتوهرگه که درچمن
بندِ قبای غنچه ی گل می گشاد باد
از برای شرف به نوکِ مژه
خاک راهِ تورُفتنم هوس است
رُفتن: جارو کردن
معنی بیت: برای آنکه کسبِ شرافت وغرور وافتخارکنم،آرزو دارم که خاکِ راهِ تورابا مژگانم جارو کنم.
گرچنین جلوه کندمُغبچه ی باده فروش
خاکروبِ درمیخانه کنم مژگان را
همچو حافظ به رغم مدعیان
شعر رندانه گفتنم هوس است
به رغم: برخلافِ میل، به کوری چشم،.
مدّعیان: دراینجاادّعا کنندگان درعرصه ی شاعری که بی مایه وتوخالی هستند و برای خودمزیّتی قائلند.
رندانه: چند وجهی، ایهام‌دار وزیرکانه.
حافظ مثل همیشه، دربیتِ پایانی ، خودرا ازچشم دیگران می بیند.
معنی بیت: برخلافِ میل بی مایگانی که هیچ هنری ندارند ومزّیتی هم برخودقائلند، هوس کرده ام همانندِ حافظ شعر رندانه وچندمعنا وایهام داربسرایم بی آنکه ادّعایی داشته باشم وبی آنکه به تصوّرات وبرداشت های دیگران به ویژه بدگویان وکینه توزان اهمیّتی دهم.
همیشه پیشه ی من عاشقیّ ورندی بود
دگربکوشم ومشغول کارخودباشم

نادر.. در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۶ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۴۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱:

شوق روی چو آفتاب تو بود
کاسمان را در انقلاب انداخت..

علیرضا فرضی در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۶ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵:

درود بر شما و تمام رهروان مکتب عشق
این شعر سراسر شور و شوق و شعور، یا تنظیم بسیار زیبا و صدای دل نشین خانم "مهسا وحدت" در آلبومی به نام "در آینه شراب" و همراهی گروه کر نروژی "اسکروک" به شکل بی نظیری خوانده شده است. دوستداران هنر و معرفت را به شنیدن این اثر فاخر توصیه میکنم

مسعود در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۶ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۲۹ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹:

از مرادت بگذر تا به مرادت برسی
که ز مقصود گذشت آن که به مقصود رسید
بیت‌های زیر از زبان مولانا با مفهوم بیت بالا :
جمله بی‌قراریت از طلب قرار تست
 طالب بی‌قرار شو تا که قرار آیدت
جمله بی‌مرادیت از طلب مراد تست
ور نه همه مرادها همچو نثار آیدت

مزدک در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۶ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:

درباره ی صوفی٬ باده و پیامبر: درست است که حدیثی گویا هست که پیامیر گفته شراب مادر همگی پلیدیهاست ولی « صوفی»اینجا همان پیامبر نیست٬ بساکه در چامه های حافظ٬ صوفی اشاره به یک گروه سیاسی ایدیولوژیک آنزمان بوده که دم از دین میزدند تذ آنرا بهانه ی برتری و سروری خود بنمایند . حافظ با این گروه صوفی ( و همچنین زاهد و گروه کبودجامه) ناسازگار بوده.
دیگر اینکه میدانیم که شراب به درجه ی گوشت خوک یا زنا و ... حرام نیست و در دین های پیشاهنگ اسلام ( یهودی و مسیحی) هم حرام نیست و مصلحتا در دو مرحله آنزمان حرام اعلام شد تا عرب دیسیپلین جنگی داشته باشد.

... در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۶ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۲۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۴۶ - باز آمدن آن شاعر بعد چند سال به امید همان صله و هزار دینار فرمودن بر قاعدهٔ خویش و گفتن وزیر نو هم حسن نام شاه را کی این سخت بسیارست و ما را خرجهاست و خزینه خالیست و من او را بده یک آن خشنود کنم:

خلق ما بر صورت خود کرد حق / وصف ما از وصف او گیرد سبق
این بیت، بیت بسیار مهمی در مثنویه که توضیحاتی در موردش ارائه می کنم.
عبارتی مشهور به عنوان حدیث در منابع مختلف ذکر شده، به این صورت:
«ان الله خلق آدم علی صورته» به این معنی که خداوند آدم را بر صورت خویش آفرید.
این عبارت البته در شکل های مختلفی روایت شده، از جمله:
«خلق الله آدم علی صورته» یا «ان الله خلق آدم علی صورة الرحمن»
خب صحت و سقم این عبارت و چگونگی تفسیر و تبیین اون محل مناقشه بسیاری هست. به چند نکته اشاره می کنم:
اول اینکه این حدیث بیشتر در منابع اهل سنت ذکر شده و شیعه چندان به صحت این حدیث باور نداره.
دوم اینکه به فرض صحت، مسئله اصلی در تشریح مفهوم این حدیث مرجع ضمیر «ه» در «صورته» هست و اختلاف ها هم عمدتاً از همین موضوع سرچشمه می گیره.
اهل شریعت (و به وی‍ژه علمای شیعه) معتقدن این ضمیر به الله بر نمی گرده. اگر مرجع ضمیر الله باشه، باید یه راهی برای فرار از شبهه تشبیه و تجسیم حق پیدا کرد، در حالی که علی به وضوح از تباین وجودی خالق و مخلوق در نهج البلاغه سخن گفته.
برداشت جالبتر از این حدیث در آثار ابن عربی مشاهده میشه. ابن عربی مرجع ضمیر «ه» رو الله میدونه و دقیقاً معتقده که خداوند آدم رو به شکل خودش آفرید. البته ابن عربی هم زیر بار شبهه تشبیه و تجسیم خدا نمیره و با وحدت وجود این موضوع رو توجیه می کنه. اینکه آدم هم جلوه ای از خداست و محل تجلی او. این برداشت هم چندان به مذاق متشرعین خوش نمیاد.
برگردیم به مولوی و مثنوی و بیتی که در ابتدا ذکر کردم. به نظر می رسه مولوی هم به صحت این حدیث باور داشته و برداشتی مشابه برداشت ابن عربی از حدیث داره. حتی مولانا در مصراع دوم این بیت معتقده صفات ما هم جلوه ای از صفات خداست و در بیت بعد هم بیان می کنه چون او هم به دنبال اینه که مورد شکر و حمد قرار بگیره، پس اون شاعر هم نیازمند حمد و سپاس هست.
اما یه سوال، خدا به دنبال حمد انسانهاست؟ چرا مولانا همچین عقیده ای داشته؟ اگر خدا رو نیازمند بدونیم پس تکلیف بی نیازی خدا چی میشه؟ یا شاید اصلا برداشت من از بیت بعد درست نبوده. به هر حال بعید هم نیست خالق واقعا نیازمند حمد و سپاس مخلوق باشه.
با احترام.

نادر.. در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۶ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۴:

تو روز قیامتی که از تو
زیر و زبرست شهر و بازار..

نادر.. در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۶ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۵:

میدان خوش است ای ماه رو، با گیر و دار ما و تو ...

نادر.. در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۶ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۴۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۴:

به هر نوعی که باشی آنِ او باش ..

مزدک در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۶ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:

فزون بر این: کسانی که میگویند باید نشسته باشد٬ چون چشم براه بادیم که به یار و مقصود برسیم٫ نادرست است چون واژه ی «بازبینیم» نشانگر تینست که در باره ی سفر «رفت» سخن نگفته٬ بساکه در باره ی سفر «برگشت» است. سلوکی در کار نیست٬ آنهم نشسته و لم داده و تن‌آسوده و چشم براه باد! این سفر برگشت است یا سفری که نخست رفت بوده ولی دچار سانحه شده و سُراینده آرزوی برگشت دارد.

رضا در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۶ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۹:

زین خوش رقم که برگل ِ رخسار می‌کشی
خط بر صحیفه ی گل و گلزار می‌کشی
بنظرمی رسد که مخاطبِ این غزل، شاه شجاع جوان ِ خوش قد وقامت است که هم سیرتِ زیبا وهم صورتی زیبا داشت. زیبای خوش طالعی که دل ِشاعر عاشق پیشه ی ماراربوده وشیفته ی خودکرده است. غزلیست کاملاًعاشقانه ، بامضامین بِکرحافظانه،که خطاب به معشوق زمینی سروده شده است.
رقم کشیدن: نقش زدن ،چیزی کشیدن ونوشتن برروی صفحه ای ازهرچیزی، نقّاشی، در اینجا کنایه از آرایش کردن است.
خط کشیدن: ایهام دارد:1- آرایش کردن 2- خط باطل کشیدن.
صحیفه: دفتر، ورقه،صفحه
گلزار: 1- گلستان و جایگاه رویش و پرورش گل، 2- نام نوعی خط که در گذشته عناوین و القاب سلاطین را با آن خط که دارای منحنی هایی است و به شکل پرندگان و گل در می‌آید می‌نوشته اند، 3- در اینجا کنایه از رخسار وزیبائیهای آن است.
مخاطب غزل(شاه شجاع)، حالتهایی که به رسم جوانان،به موهای لطیف ِ صورت (محاسن وهمچنین زلفِ خویش) داده، زیباییهای ِ رخسار خویش رابرجسته ترنموده وداغی بردلِ عاشق پیشه ی حافظ نهاده وآتش اشتیاق اورافروزانترساخته است.
حافظِ نظرباز این حالتهایِ دلسِتانانه ی محاسن وزلف معشوق را، مثل یک اثرزیبای خطّاطی ونقّاشی برگونه های همچون گل اودیده وهمین موضوع رادستمایه ی خویش قرارداده وغزلی عاشقانه سروده است. درنگاهِ حافظ،شاه شجاع رخساری چون گلبرگ دارد وبا این حالتها وطرح ریشی که گذاشته، به مراتب زیباترشده است. به عبارتی، شاه شجاع بااین خط ریش ِ لطیفی که برصفحه ی صورتِ طرّاحی نموده ،گل ِ رخسار رابه گلزاری مبدّل کرده است.(گل بود به سبزه نیزآراسته شد)
حافظِ مشکل پسند به این مضمون راضی نشده و به مددِ نبوغ بی همتای خویش، درمصرع دوّم معنای دیگری ازاین خطِّ لطیف، گرفته ودامنه ی معنا راتوسعه بخشیده است. گلزار رخسار دوست که باجلوه ای ویژه درکانون توجّهات قرار گرفته، رونقِ گلشن وباغ وبستان رااز نظرها انداخته وبازارشان راکساد کرده است. یعنی ،شاه شجاع با این خطّی که برگل ِگونه کشیده، درحقیقت خطّ بُطلانی نیزبرگلشن وگلزارها را کشیده و آنها راباطل ساخته است. به همان سیاق که آموزگاری قلم بردست گرفته برمشق دانش آموزانش خط می کشد وآنها راابطال می نماید.
معنی بیت: ازاین خطوطِ زیبایی که اززلف وموهای لطیفِ محاسن، برگل ِ رخسارخویش نقش می زنی، ازاین آرایش ِجادویی که برگلبرگِ چهره رقم می زنی جلوه وجاذبه ی حُسن رافزونی می بخشی وگلشن وگلستان راازرونق می اندازی، توبااینکاربرصفحه ی گلزاروباغ وبستان خطّ بُطلان می کشی.
تونه گلزار بلکه خودِ نوبهاری!
ای روی ماه منظرتونوبهارحُسن
خال وخط تومرکزحُسن ومَدارحُسن
اشک ِحرم نشین ِ نهانخانه ی مرا
زان سوی هفت پرده به بازار می‌کشی
حرم نشین: پرده نشین، مُقیم حرم.
نهان خانه: اندرونی وخلوت سرای تن
زآن سوی هفت پرده: از آن اَعماق درونم، ازژرفای درونم.
گویند که چشم هفت پرده دارد: 1- ملتحمه، 2- قرنیه، 3- عِنَبیّه، 4- عنکبوتیه، 5- شبکیه، 6- مَشیمیّه، 7- صلبیه. اشک ازپشتِ این هفت پرده می آید وازروزن چشم به بیرون می ریزد.
به بازار می کشی: اشکم راآشکار می سازی. اشک چشم عاشق، سببِ برملاشدن رازعاشقی می گرددواو را رسوا می سازد.
معنی بیت:ای معشوق توباجلوه گری اشک مرادرمی آوری، اشکِ مرا که درپشتِ هفت پرده ی چشمم نهان است (پرده نشین است) به بیرون می کشی. ازتاثیرجلوه وعشوه وغمزه ی تو درونم به سوزوگدازمی افتد من گریه می کنم ورازمن برمَلامی شود.
چه گویمت که زسوزدرون چه می بینم
زاشک پرس حکایت، که من نیم غمّاز
کاهل روی چوبادِصبا رابه بوی زلف
هر دَم به قیدِ سلسله در کار می‌کشی
کاهل رو: کسی که آهسته وکُند می رود. بادِصبا چنین صفتی داردتنبل است وآهسته رو.
به بوی : 1- به آرزوی 2- به رایحه ی. قید: بند
سلسله: اشاره به زنجیر زلف دارد
در کار می کشی: به وسوسه می اندازی ،به کار وا می داری.
معنی بیت:
خطاب به معشوق می فرماید: تونه تنها اشک مرا از وَرای هفت پرده به بیرون می کشی بلکه،باعشوه گری بادِصبای تنبل وبیمار را که به آهسته روی مشهوراست، وادارمی سازی به دنبال توبدود. اورابه وسوسه می اندازی واونیز به امیدِ آنکه ازبوی جانبخش ِ زلفت فیضی ببرد وسرمست شود،بااشتیاق به دنبال توروان می گردد وتوباسلسله ی زنجیرزلفت اورابه بند می کشی. دیگرانی امثال من که جای خود دارند! کسی که توان ِ به بندکشیدن ِ باد رادارد روشن است که باآدمیان چه می کند!
ای که باسلسله ی زلفِ دراز آمده ای
فرصتت باد که دیوانه نواز آمده ای
هر دَم به یادِ آن لبِ میگون وچشم مست
از خلوتم به خانه ی خمّار می‌کشی
لبِ میگون: لبی که به رنگِ شراب است.
خَمّار: باده فروش
معنی بیت: همواره من به یادِ لب های سرخ رنگ وچشم مستِ تومی افتم، وهمواره وسوسه به جانم می افتد ونمی دانم کی ازخلوتگاهِ خویش بیرون آمده وبرای تهیّه ی شراب، به خانه ی باده فروش می روم! چشمان مست تو وبا لب لعل گونت مرابیچاره کرده اند.!
گفته ای لعل لبم هم درد بخشد هم دَوا
گاه پیش ِ درد وگه پیش مداوا میرمت
گفتی سر ِ تو بسته ی فتراکِ ما سَزَد
سَهل است اگر تو زحمت این بار می‌کشی
فتراک: ترک بند، وسیله ای چرمین که به پشتِ زین اسب می بندند و لاشه ی شکار را بدان می آویزند.
سزد: می زیبد، شایسته است
سهل: آسان وامکان پذیربودن
معنی بیت: روزی گفتی که سر من شایسته ی فتراکِ اسب توست. اگرواقعاً دوست داری سرمراهمانندِ لاشه ی شکار به فتراکِ مَرکبِ خویش ببندی. زحمتِ این کار راقبول بفرما. برای من ِ عاشق نه تنها سهل وساده ، که افتخاری عظیم است اگر سر نالایقم چونان صیدی به فتراکِ مرکبِ توبسته شود.
به فتراک اَرهمی بندی خدارا زودصیدم کن
که آفت هاست درتاخیر وطالب رازیان دارد
با چشم و ابروی تو چه تدبیر دل کنم؟
وَه زین کمان که برسر ِبیمار می‌کشی
تدبیر: راهکار، چاره
وَه: برای تعجّب وشگفتیست. درقدیم که برای شوک وارد کردن به بیماران امکاناتِ امروزی دردسترس نبوده، ازکمان کشیدن وتیراندازی سودمی جستند. بدین طریق که یک سینی درکناربیمارگذاشته وتیری بصورت ناگهانی ازدوربه سینی پرتاب می کردند وبدینوسیله به بیمارشوک واردمی کردندتادچارتحوّل روحی شده وبهبودی یابد. حالاتعجّبِ حافظ ازاین هست که تیروکمانی اینچنین قوی بربالای سراو آورده اند. تیروکمانی که شوک واردنمی کند بلکه به یکباره جان بیمارمی ستاند!
معنی بیت: باجاذبه ی چشمان تو وافسون ابروان تو چه چاره بیاندیشم ؟ شگفتا ازاین کمان ِجادویی وپرقدرت که برمن ِ بیمارِ ناتوان می کشی! من نه تنها بهبودی نخواهم یافت،بلکه ازاین کمانی که برمن کشیده ای جان سالم بدرنخواهم بُرد!
خَمی که ابروی شوخ تودرکمان انداخت
به قصدِ جان ِ من زارِ ناتوان انداخت.
بازآ که چشم ِ بَد ز رُخت دَفع می‌کند
ای تازه گل که دامن ازاین خار می‌کشی
چشم بَد: نگاه چشمی که به چشم زخم مشهوراست.
دامن ازاین خارمی کشی: ازاین خار(ازمن) دوری می کنی
حافظ که دراین غزل معشوق را به "گل" تشبیه کرده، حالا خودرا رندانه "خار" فرض می کند تامگربه این حیل بتواند همنشین گل گردد. خاری که به نوعی محافظِ گل نیزهست وبه دست کسانی فرومی رود که به قصدِ چیدنِ گل درازشده باشد.!
معنی بیت: ای تازه گل شکفته که ازمن ِ خاردوری می کنی، بازگرد به نزدمن، گرچه بظاهر خاری بیش نیستم امّا همین خاربظاهربی ارزش می تواند محافظ تو ودرخدمتِ توباشد. (مگرنشنیده ای بی بلای خار گل چیدن ممکن نیست؟) توتازه گلی نورسته ای وبسیارندکسانی که اندیشه ی چیدن تورا درسردارند! ازمن دوری مکن من چون خاری درچشم بد اندیشان وبد نظرانت فرو می روم وازتومحافظت می کنم.
ای دوست دستِ حافظ تعویذ زخم چشم است
یارب ببینم آن را درگردنت حمایل
حافظ دگر چه می‌طلبی از نعیم ِ دهر
مِی می‌خوریّ وطُرّه ی دلدار می‌کشی
نعیم: فراوانی نعمت و لذت وخوشی ، دراینجابنظرمی رسد به معنای نعمت دهنده آمده است.
دَهر: روزگار
طُرّه ی دلدار می کشی: بازلفهای محبوب بازی می کنی.
معنی بیت: ای حافظ حال که دوران سیاهِ امیرمبارزالدّین تمام شده ودوره ی طلایی ِ شاه شجاع رسیده است، حال که توبی هیچ دغدغه ای، درکمال آزادی وآرامش، شراب می نوشی وبازلفِ دلدار بازی می کنی، ازنعمت دهنده ی روزگار چه می خواهی؟ یا ازنعمت های این دنیا دیگرچه چیزی خواستارهستی؟ توکه به منتهای آرزوی خود رسیده ای.
جهان به کام اکنون شود که دورزمان
مرابه بندگی خواجه ی جهان انداخت

ایرانی در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۶ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲:

با سپاس از آقا محمود که متاسفانه یا خوشبختانه با ایشان کاملا هم عقیده هستم، خدمت دوست بزرگوار mra هم عارضم که عینک عارف بینی رو از چشم بردارید و واقع بینانه به اشعار نظر بفرمایید. جسارتا در رد نظرات شما اشاره ای دارم به بیتی از خود خواجه (فردوسی دوم) که میفرماید:
به باغ تازه کن آیین دین زرتشتی کنون که لاله برافروخت آتش نمرود

راضیه در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۶ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۲۱ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۴۱:

در بیت نهم قافیه اش مکرر است .( ... تیغ مکرر گرفته ایم ) . همین قافیه قبلا در بیت چهارم آمده است (کز دست افتاب مکرر گرفته ایم ) ای کاش در بیت نهم می فرمود : کز دست برق تیغ شرر بر گرفته ایم . با این وصف مشکل تکرار قافیه وجود نداشت . مشت خار در این بیت می تواند دو معنا داشته باشد . 1- مشت کوچک دست . 2- مشتی خار و خس که در جایی انباشته شده است . در هر دو معنی که باشد می گوید : کوچکی مشت ما را به عنوان حقارت مبین چرا که انقدر قدرت دارد که می تواند مکررا تیغ (برق آسمان را به تیغ تشبیه کرده که آسمان را می شکافد ) را از برق آسمان بگیرد . در معنای دوم آتش گرفتن خار و خس یعنی ربودن تیغ برق از دست برق اسمان .

راضیه در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۶ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۱۰ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۴۱:

در مورد بیت چون سر بر اوریم ز دریا که چون صدف ... باید گفت ارزش صدف به گوهری است که در درون اوست و وقتی شکافته می شود و گوهر از آن بیرون می آید و در بیرون دریا در ساحل می افتد دیگر آن ارزش قبل را ندارد . با این وصف اگر ما هم گوهر درون خود را از دست دهیم مانند صدفی هستیم که گوهر خود را از دست داده و بی اعتبار و آبرو شده است .

نیکومنش در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۶ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸:

با سلام و درود فراوان
حافظ در ابیات پایانی گله و نیازمندی رو به درگاه معشوقه نهانی خویش برده وبا زبان شکایت ودر عین حال نیازمندی و عجز می رساند که این بی سرو سامانی که از دست معشوق می کشد و شیدا شده و انتظار محبت و ترحم از پادشاه و وزیر وقت دارد به دلیل کم صداقتی دل خویش در برابر معشوق نهانی بوده که ان را به صبح نخست تعبیر کرده و زبان گلایه را باز کرده و می گوید که معشوق نطاق سلسله جفا را باز سست نمی کند (با این همه در به دری حافظ )که این جفا ماهیت لاینفک معشوق ازلی است یعنی جبر معشوقی
درود فراوان بر جویندگان و پویندگان راستی

ارسلان در ‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۶ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲:

واقعا چرا باید یک نفر که درک و شناخت درستی از حافظ نداره درباره حافظ شاعر بزرگ ایران زمین نظر بده. آقای فرهاد این نظرات کوبنده رو برای خودتون نگه دارید و به حافظ نسبت ندید. قبل از این که ما هر چیزی باشیم ما ایرانی هستیم. حافظ هم همینطور اما حافظ مخالف اسلام هم نیست کجا به قرآن توهین کرد غیر از این که این موارد فقط در تفسیرهای افرادی مثل شماها است.

۱
۳۱۷۰
۳۱۷۱
۳۱۷۲
۳۱۷۳
۳۱۷۴
۵۶۳۱