گنجور

حاشیه‌ها

عبدالله در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۵:

محمد معتمدی در آلبوم جدیدش، سرمست، این غزل رو خونده با نام قافله
بیت یکی به آخر شاید فقار درست باشه، به تناسب حضرت علی و ذوالفقار

امین ایزدی کوشککی در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱۰:

آقای قمشه ای این ابیات را در سخنرانی خود پیرامون سورهءیوسف، علی نبینا و آله و علیه السلام، به صورت سوالی میخوانند، و بلی را به عنوان جواب آن سوال. که بسیار دلپذیرتر میشود.

بامداد در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳۵:

سپهر جان پسرم می دونی قافیه چیه؟ اگر بله، پس بدون که هیچ مصرعی جا به جا نشده. به نظر من جواب سوال سگی بگذار، برمی گرده به کلمه بگذار که دو معنی داره: انجام بده، ترک کن. حالا باید عبارت رو معنی کرد. البته منم فکر می کنم منظورش اینه که سگی واژه ایه که حداقل های محبت رو داره. مثل اون دوستمون که میگه محل سگ گذاشتن. چون در ادامه میگه: ما هم... . یعنی بابا ما هم هستیما. وگرنه می گفت: ما مردمانیم. ولی چون "هم" آورده، به فرض درست بودن کاربردش، سگی بگذار یعنی اینکه به ما هم محبت کن که ما هم آدمیم

ن،ن در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۰۲ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۱۷ - گفتار اندر کسانی که غیبت ایشان روا باشد:

محمد خان
کاملاً اشتباه می فرمائید
دوم پرده بر بی حیائی متن
که خود می‌درد پرده بر خویشتن
درین جا آدم بی حیا فاعل است ، و متن صفت اوست
یعنی کسی که بی حیایی را نمی پوشاند.
او بی پرده ، بی حیایی می کند،
درین صورت پرده ی خویش را خود می درد.

روفیا در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۰۳ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴۷:

سلام و درود
بنده اصلا نمی دانم شاه نعمت الله ولی چه مذهبی داشته اند و اشعری بوده اند یا معتزله.
لیک روی سخنم با استدلال شماست دوست گرامی :
پیرو کلام اشعری بوده چون با معتزله بسیار دشمن بوده است.
؟!
من این نمی فهمم. آدم می تواند با معتزله دشمن باشد در عین حال اشعری هم نباشد.
آدم می تواند بنده عشق باشد و از هر دو جهان آزاد!
نمی تواند؟
ضمن این که این تقسیمات در عالم حقیقت وجود ندارند.
ما آدمیان برای بازخوانی تاریخ، ادبیات، فلسفه... و طبقه بندی و انتقال ناقص و دستکاری شده اطلاعات این تقسیمات را انجام داده ایم. چه بسا که افرادی که ما آنها را در یک category قرار می دهیم روحشان هم از وجود این تقسیم بندی ها خبر نداشته باشد.

بیگانه در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۳۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶۸:

از منتظرانم که شود شام و بگریم...
"من می گویم شما بگریید"...

کمال داودوند در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵:

واقعا که
جمع این رباعی از 5853

محمد رضا در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۱۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۵۰ - دیدن خواجه غلام خود را سپید و ناشناختن کی اوست و گفتن کی غلام مرا تو کشته‌ای خونت گرفت و خدا ترا به دست من انداخت:

جناب شاهو
به نظر بنده اگر کسی قصد بیان اعتقاداتش رو داره بهتره که با صداقت و با استدلال و منطق بیان کنه .
اینکه مدام از کلمه ی آخوند که این روزها بار سیاسی هم دارد استفاده کنیم و با ژست یک اوپوزوسیون خسته از خفقان و ظلم و نگران از فرار مغزها ، یک طرف را زهد نما و خرافه جو و افراد هم فکر خود را متفکرانی که جهانی را روشن ساخته اند !!! معرفی کنیم کار شایسته ای نیست .

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰۰:

این دو غزل مثل دو لنگه قالیچه اند
غم در انسان با شکوه‌ترین حالت‌ها و زیبا‌ترین آهنگ‌ها را از درون سینه بیرون می‌‌آورد و رنگ و حالت خود را به صورت می‌‌بخشد
که می‌‌توان آن را به زر تشبیه نمود چون صورت عاشق‌ها زرد است و عشق چون زر گرانبها است
این راهی‌ است که تا انتها باید رفت و راه عشق نیمه راه و بن بست نیست
راه انسان راه عشق است که شایسته اوست و او را به سرنوشت درخورد او می‌‌رساند و بر دارایی او همواره می‌‌افزاید

من سرخوش و تو دلخوش غم بی‌دل و بی‌سر به
دل می‌ده و بر می‌خور از دلبر و دل بر به
عالم همه چون دریا تن چون صدف جویا
جان وصف گهر گویا زین‌ها همه گوهر به
صورت مثل چادر جان رفته به چادر در
بی‌صورت و بی‌پیکر وز هر چه مصور به
تو پرده تن دیدی از سینه بنشنیدی
آن زخمه که دل می‌زد کان پرده دیگر به
از چهره تو زر می‌زن با چهره زر می‌گو
با زر غم و بی‌زر غم آخر غم با زر به

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰۱:

این دو غزل مثل دو لنگه قالیچه اند
غم در انسان با شکوه‌ترین حالت‌ها و زیبا‌ترین آهنگ‌ها را از درون سینه بیرون می‌‌آورد و رنگ و حالت خود را به صورت می‌‌بخشد
که می‌‌توان آن را به زر تشبیه نمود چون صورت عاشق‌ها زرد است و عشق چون زر گرانبها است
این راهی‌ است که تا انتها باید رفت و راه عشق نیمه راه و بن بست نیست
راه انسان راه عشق است که شایسته اوست و او را به سرنوشت درخورد او می‌‌رساند و بر دارایی او همواره می‌‌افزاید

با زر غم و بی‌زر غم آخر غم با زر به
چون راهروی باری راهی که برد تا ده
بشنو سخن یاران بگریز ز طراران
از جمع مکش خود را استیزه مکن مسته
آدم ز چه عریان شد دنیا ز چه ویران شد
چون بود که طوفان شد ز استیزه که با مه
تا شمع نمی‌گرید آن شعله نمی‌خندد
تا جسم نمی‌کاهد جان می‌نشود فربه
خوی ملکی بگزین بر دیو امیری کن
گاو تو چو شد قربان پا بر سر گردون نه

فرهاد در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۰۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۸ - بیان حسد وزیر:

بنظرم بیت اول اگه اینگونه باشه آهنگش بهتره:
آن وزیرک از حسد بودش نژاد
تا به باطل گوش و بینی بداد

همایون در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹۹:

معشوق را نمی توان تعریف کرد و خصوصیات و توانائی‌های او را بر شمرد، به خصوص معشوقی که صورت ندارد ولی عاشق دارد و غم او در دل‌ عاشق همیشه حضور دارد که این غم با غصه‌های معمولی‌ زمین تا آسمان فرق می‌‌کند، غصه انسان را زمین گیر میکند ولی غم انسان را به آسمان بر می‌‌کشد و چشمه آرزو و نیروی پرواز اوست که از راه سینهٔ چون افسونی گرم و پذیرفتنی می‌‌آید و داستان پر شوری را به واقعیت دیده شدنی تبدیل می‌‌شود
انسان‌های کوچک این را باور نمی کنند حتی اگر بار‌ها روی داده باشد چون نیروی عشق و توان مندی عظیم آن را باور نمی کنند چرا که شهامت و گنجایش رویارویی با آن را ندارند پس به همان کار‌های کوچک خود بسنده می‌‌کنند اما این دروغی بیش نیست و حقیقت آنست که انسان قابلیت و توانائی عشق را دارد و باید پا به پای معشوق در هستی‌ تلاش کند و خود را به گوشه‌ای امن مشغول نکند که حاصلی جز گسترش فساد و تباهی در دامن و پیرامون خود ندارد، هر چند هر گاه که عشق اراده کند همه را چون مردگانی از گور‌هایشان بیرون می‌‌کشد و ما بار‌ها این را دیده ایم

بیگانه در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۳۷ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۸:

عالی...

رضا در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹:

دل من در هوای روی فرّخ
بود آشفته همچون موی فرّخ
روشن است که فرّخ دراین غزل ممدوح دویت داشتنی ِ حافظ بوده که دست به قلم شده وزیبائیهای صورت وسیرتِ اورا درآئینه ی این غزل منعکس نموده است. امّا اینکه این فرّخ چه کسی بوده وچه ارتباطی باحافظ داشته هیچ سند ومدرک قابل قبولی دردست نیست. بعضی اورا ازاُمرای ارتش شاه شجاع، بعضی اوراخدمتکار خوش چهره در بارگاه شاه شجاع وبعضی نیز فرّخ رابه عنوان "شاهدی" برای عیش وعشرتِ حافظ دانسته وازاین غزل سندی برعلیهِ اودرست کرده و وی رامتّهم به همجنس بازی نموده اند. درهرحال باتوجّه به فقدان سند ومدرک معتبر،هراظهارنظری درموردِ این ممدوح ِ شاعر جز حدس وگمان چیزی بیش نخواهدبود. آنچه که روشن است این است که اوهرکه بوده مورد قبول وتوجّه حافظ قرارگرفته وحافظ ازاوتعریف وتمجیدنموده است.
هوا : هوس، آرزو،میل
معنی: درآرزوی دیدار فرّخ دلِ شیدای من همچون زلفِ آشفته ی فرّخ پریشان خاطراست. دلم بیقرار وافکارم آشفته هست.
مَنال ای دل که درزنجیرزلفش
همه جمعیّت است آشفته حالی
بجز هندوی زلفش هیچ کس نیست
که برخوردار شد از روی فرّخ
هندو: اهل هند. 2 - سیاه از هر چیز. 3 - بنده ، غلام . 4 - نگهبان . 5 - مجازاً به معنای : خال ، زلف ، کفر، کافر، دزد.
برخوردار: بهره مند
معنی بیت: بجز زلفِ سیاه فرّخ که سعادتِ همیشه با اوبودن راپیداکرده وبه صورتِ زیبایش دسترسی دارد وبوسه می زند هیچکس ازاین سعادت بهره مند نیست. خوشا به اقبالِ زلفِ سیاهِ فرّخ که بختِ برخورداردارد.
درنمی گیردنیازونازما باحُسن دوست
خرّم آن کزنازنینان بخت برخوردارداشت.
سیاهی نیکبخت است آن که دایم
بود همراز و هم زانوی فرّخ
این بیت راهم می توان درادامه ی بیت قبلی درنظرگرفت هم بیتی مستقل.
معنی بیت برداشت اوّل : آن زلفِ سعادتمند که همیشه ودرهمه حال ،زانوبه زانو، همراه وهمنشینِ فرّخ است، یک هندوی خوش اقبال است که چنین شانسی نصیبش شده است.
سیاهی: یک سیاه، یک برده،یک هندو
برداشت دوّم: آن غلام وهندویی که همیشه درخدمتِ فرّخ وهمنشین اوست وازسِر وراز اوباخبراست یک غلام ِسعادتمند وکامرواست. درنظرگاهِ حافظ هرکس که به هرنوعی بانازنینان درارتباط است دارای بخت برخورداراست. حتّا اگرخاک بوده باشد!
کُحل الجواهری به من آری ای نسیم صبح
زان خاکِ نیکبخت که شدرهگذاردوست
شود چون بید لرزان سرو آزاد
اگر بیند قد دلجوی فرّخ
معنی بیت: اگرسرو که به قددلکش شهرت دارد قامتِ وبالای رعنای فرّخ راببیند ازرشک وحسرت همچون درخت بید برخودمی لرزد.
دل صنوبریم همچوبیدلرزان است
زحسرت قد وبالای چون صنوبردوست
بده ساقی شراب اَرغوانی
به یادِ نرگس جادوی فرّخ
ارغوانی: به رنگ ارغوان . سرخ . رنگی سرخ که به بنفشی زند. سرخی که به سیاهی زند. آتشگون . سرخ روشن
نرگس جادوی: چشم جادویی وفتنه انگیز
معنی بیت: ساقی شرابی آتشگون وسرخ بیاور تابه یادچشمان جادویی وارغوانی رنگ فرّخ بنوشیم.
غلام نرگسِ جمّاش آن سَهی سرم
که ازشرابِ غرورش به کس نگاهی نیست
دوتا شد قامتم همچون کمانی
زغم پیوسته چون ابروی فرّخ
معنی بیت: ازحسرت واندوهی که ازنادیدن ابروهای به هم پیوسته ی فرّخ،بی وقفه و پیوسته می خورم قامتم همانندِ کمان خَمیده ودوتا شد.
ازخَم ابروی تواَم هیچ گشایشی نشد
وَه که دراین خیال کج عمرعزیز شدتلف
نسیم مُشک تاتاری خجل کرد
شَمیم زلفِ عنبربوی فرّخ
مُشک تا تاری: مُشکِ نابِ تاتارستان که معروف بوده
شمیم: رایحه، عطر وبو
عنبر: ماده ای خوش بو که از شکم نوعی ماهی به نام عنبر به دست می آید. کنایه ازبسیارمعطّر وخوشبوی
معنی بیت: رایحه وعطر بسیاردلپذیر زلفِ فرّخ،مُشکِ تاتارستان را باآن همه شهرت واعتبارشرمسارساخت.
زلفِ چون عنبرخامش که ببویدهیهات
ای دل خام طمع این سخن ازیادببر
اگر میل دل هر کس به جایست
بود میل دلِ من سوی فرّخ
معنی بیت: هرکسی دراین دنیا یاری دارد وعشق معشوقی دردل. میل دل من نیزبافرّخ است وتنهابه اوعشق می ورزد.
هزارنقش برآید زکِلکِ صُنع ویکی
به دلپذیری نقش ِنگارما نرسد.
غلام همّت آنم که باشد
چو حافظ بنده و هندوی فرّخ
معنی بیت: هرکس همانندِ حافظ فرّخ رادوست داشته باشد وخودرا بنده وغلام فرّخ بداند من غلام اوهستم.
کس درجهان ندارد یک بنده همچوحافظ
زیراکه چون توشاهی کس درجهان ندارد.

محمد رضا در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵:

جناب مهربان
ای کاش در مشرک و کافر کردن دیگران این قدر عجله نمی داشتید .
خداوند نیز در قرآن بسیار از انبیا و اولیا و مقامات ایشان تعریف و تمجید کرده ، آیا خداوند هم عیسی پرست یا سلیمان پرست بوده ؟ خود ببینید این تفکر در دو دهه اخیر چه بلاهایی را که باعث نشده .
هر روز گروهی با یک نامی سر برآورده ، یکی می شود داعش و آن یکی القاعده . که ما موحدین هستیم و فلانی و فلانی مشرک . پس برویم در اجتماعاتشان بمب بگذاریم و با هواپیما فلان برج را بزنیم و در فرانسه و فرودگاه بروکسل مردم را بکشیم و در فلان شهر فیلیپین و نیجریه و روسیه مردم را به آسمان بفرستیم .
اندکی آرام باشید . شاید آن منبری به قول شما کذاب و پریشان حال به خدا نزدیک تر باشد .

ابراهیم رمضانلی در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۲۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۸:

اگر کساد شکر ‌.‌‌...
سخنان تو چنان شیرین است که اگر لب باز کنی رونق بازار شکر می شکند پس اگر می خواهی.....
قد تو چنان موزن است که اگر بخرامی سرو را خجالت زده می کنی.

فریبرز در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۳۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۳۷ - مناجات:

ممنون روفیا تفسیر بسیار جالب و نوشته آگاهی بخش در باب یکپارچگی آوردی، سپاسگزارم، بینش بخش بود.

علی شاهین در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۱۱ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:

شادروان استاد ذبیحی تمام دستگاه بیات ترک رو با این غزل خوندن . واقعا انسان رو از زمین جدا میکنه .

ایرانی در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۰۳ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد سوم » بوسه نسیم:

این غزل زیبارو زنده یاد هایده چه زیبا خوانده اند.یادشان گرامی.

ایرانی در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۵۱ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴ - نی محزون:

لطفا این عکس مرحوم شهریارو عوض کنید و بجای آن یکی از عکسهای جوانی مرحوم رو بذارید.ممنونم.

۱
۲۹۶۶
۲۹۶۷
۲۹۶۸
۲۹۶۹
۲۹۷۰
۵۵۳۳