گنجور

حاشیه‌ها

نادر.. در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۴:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲۰:

بهار بیک عزیز، علیرضا زاهدی گرامی
بسیار سپاسگزار و قدردانم و البته عذر خواه از برای غفلتم..

 

علی سید احمدی در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۳:۰۵ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۹:

این بیت رو باید با صدای علیرضا قربانی گوش کرد؛
عقل آمد و در پهلوی من زد انگشت
یعنی که خموش، بیع … که ارزان است

 

وحید معینی جزنی در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۲:۵۹ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۸۹:

بنظرم واژه عَلَیک بمعنی "بر تو" در مصراع دوم بهتر است با واژه اِلیک بمعنی "به سوی تو" جایگزین گردد.
معنی این مصراع بدین شکل خواهد شد
(از غیر تو روی میگردانم و به سوی تو روی می‌آورم)

 

وحید معینی جزنی در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۵۸ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۸۹:

مصرع آخر این دوبیتی نیایشی و خوش آهنگ را این گونه هم روایت کرده اند که:
قَد جِئتُکَ راجیاً تَوَکَّلتُ علیک

 

مهدی در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۱۱ دربارهٔ قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۸ - ‌در مدح یکی از علمای علّام و فضلای ذوی‌العزّ والاحترام گوید:

با سلام
من با حسین موافقم. به نظر میرسه این قصیده در وصف سید علیمحد شیرازی (باب) سروده شده چون زمان حیات قاآنی با ایشان در یکدوره در دوران قاجار است.
با کنار گذاشتن این بیت:
حامل اسرار وحی ایزدی
بر زمین از آسمان آمد پدید
و همچنین بیت آخر :
عمر او چندان که گوید روزگار
مهدی آخر زمان آمد پدید (البته در جایی مهدی صاحب زمان آمد پدید نگاشته شده است)
به نظر میرسد حکیم قاآنی که خود یکی از اسطوره های ادبیات عرب و فارسی است مجذوب در احوالات باب شده است.
به نظر میرسد کنکاش در تاریخ آن زمان و احوالات سید علیمحد شیرازی (باب) و تفکر و تدبر در دوران کوتاه زندگی ایشان میتواند راهگشای بسیاری از مسائل مبهم باشد

 

محمد سعید در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷، ساعت ۰۵:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵:

سلام ، تصنیف مدامم مست ، شاهکاری از سالار عقیلی هم از متن این شعر حافظ هست

 

کمال داودوند در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷، ساعت ۰۴:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۹:

خدایا دریاب خیرین را
جمع این رباعی از 5060

 

Mohsen در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷، ساعت ۰۳:۰۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰۹ - تفسیر دعای آن دو فرشته کی هر روز بر سر هر بازاری منادی می‌کنند کی اللهم اعط کل منفق خلفا اللهم اعط کل ممسک تلفا و بیان کردن کی آن منفق مجاهد راه حقست نی مسرف راه هوا:

بهر اینمؤمنهمی‌گوید ز بیم
correction
بهر این مؤمن همی‌ گوید ز بیم

 

همایون در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷، ساعت ۰۲:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۴:

این غزل دنباله‌ای است از غزل دیگری با همین مطلع و از غزل‌های دو گانه است و نیز پیش غزلی است بر غزل زیر که این دو گانه را سه گانه می‌‌کند
بی گاه شد بی‌گاه شد خورشید اندر چاه شد - خیزید‌ای خوش طالعان وقت طلوع ماه شد
اینجا شب که پیش از این به دنیای معنی‌ تعبیر شد که خلوت گاه عاشقان معنی‌ است و جایگاه الله نیز همان جاست، به یک توانمندی پنهان، معنی‌ می‌‌شود چون یوسفی در چاه، چون شاهی‌ در صورت یک پیاده و چون مغزئ در میان کاه
هر که به این توانمندی آگاه گردد گویی گوهری یگانه یافته است که همه را به دنبال خود می‌‌کشد، گوهری که همه هستی‌ پاسبان و نگهبان آن است و باید بتوانی بی‌ خورشید روزانه و با خورشیدی دیگر که در تاریکی نهفته است در جستجوی آن بر آئی، جلال دین که در این کار خبره و تک تاز است دریائی را می‌‌شناسد که از جنس آه عاشق است و خواست دل را با خواست‌های دیگر فرق می‌‌نهد خواست‌ها همه از ضعف می‌‌آیند ولی آه دل همه توانائی و افرینندگی است به بزرگی دریا که در زیر پای تو فرش می‌‌شود و جنس تو را تغییر می‌‌دهد و خاک تو را عوض می‌‌کند هر چند که هنوز آنان که ظاهر بین ا‌ند و با خورشید روزانه می‌‌بینند تو را مانند دیگران می‌‌بینند ولی خوش به حال آنکه رخ او رخ جلال دین را می‌‌بیند و شاهی‌ او را به جای می‌‌آورد و در وقت خرمن از جنس مغز است و نه کاه که با بادی می‌‌رود، چنین ایمانی همه ایمان‌های دیگر را به گمراهه مبدل می‌‌سازد

 

همایون در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷، ساعت ۰۱:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۲:

این غزل دنباله‌ای است از غزل - شب شد و هنگام خلوتگاه شد
خود این غزل جفتی دارد و از غزل‌های دو گانه است و نیز پیش غزلی است بر غزل زیر که این دو گانه را سه گانه می‌‌کند
بی گاه شد بی‌گاه شد خورشید اندر چاه شد - خیزید‌ای خوش طالعان وقت طلوع ماه شد
اینجا شب که دنیای معنی‌ است خلوتگاه الله نیز معرفی‌ می‌‌گرد که آنجا خورشیدی دیگر پیدا می‌‌شود و این خورشید روزانه به چاه فرو می‌‌رود تا آن خورشید که ویژه جان عاشقان است بر آید
این گونه آشکار به دو دنیای هستی‌ ظاهری و لمس شدنی و دنیای معنی‌ که با هم چون شب و روز حضور دارند در ادیان و باور‌های دیگر نیامده است بلکه ادیان، دنیای دیگری در اخر زمان را به انتظار نشسته ا‌ند و جلال دین این دو دنیا را چون جان و تن در هم سرشته می‌‌بیند که از یکی‌ باید به دیگری راه جست
جلال دین دنیای عاشقان را جدا از دنیای حیوانات می‌‌داند و با جان بخشیدن به معنی‌ آنرا چون روح به جان و کالبد خود در می‌‌آورد به جای آنکه آن را در لباس سخن به پیچد و این کار را شبیه لباس کثیف را شستن و دوباره به تن معنی‌ کردن می‌‌داند در حالیکه معنی‌ از لباس فرشته پوشیدن نیز بیزار است و ارزش آن را جلال دین به خوبی‌ می‌‌شناسد
پی‌ بردن به دنیای دیگری از راه معنی‌ شبیه پی‌ بردن علم به ماده تاریک و یا انرژی تاریک است که از راه مدل‌های ریاضی صورت گرفته است زیرا دیدنی و لمس شدنی نیست ولی این تنها یک تمثیل است نه یکسان انگاری زیرا آنها هنوز جزئی از همین دنیای هستی‌ ا‌ند نه دنیای معنی‌

 

رضا در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ خرداد ۱۳۹۷، ساعت ۲۲:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱:

دَمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی‌ارزد
به می بفروش دَلق ما کز این بهتر نمی‌ارزد
این غزل درعین سادگی،به سبب دارابودنِ پیام های کاربردی ومفیدوارزشمند،آنقدر دلچسب وشیرین است که هرکس باهر دیدگاهی بشنودیابخواند،بی هیچ تردیدی تحت تاثیرقرارگرفته واگرتمام غزل رابه خاطر نسپارد،حدّاقل یک بیت یایک مصرع رادرلوحِ خاطرخواهدنوشت.بارهامرور خواهد کرد،درخلوت وجلوت زمزمه خواهد نمودو کوتاه سخن اینکه همه ی مخاطبین از مضامینِ دلنشینِ تک تک بیتها ومصرع هالذت خواهند بردوغم ها وشادی های خودرابااین عباراتِ عبرت انگیزوسازنده، سروسامان خواهندبخشید.
یکی دیگرازراز ماندگاری شعرحافظ، بازگوییِ صادقانه ودلسوزانه یِ دغدغه های فکریِ مردم، وارایه ی ساده ترین وکم هزینه ترین راهکارهایِ برون رفت ازاین دغدغه هاست. دغدغه هایی که سالهای سال،دل وجان مردم را،سخت آزرده وفرسوده نموده اند.
دنیاهیچ ارزشی ندارد،وبی ارزش ترازآنست که آدمی لحظه ای راباغم واندوه به سربرد.بایددَم راغنیمت شمرد ودرتمام لحظات خوشی کرد،حتّااگرتهّیه یِ اسبابِ سرخوشی وشادمانی، به قیمتِ فروختنِ قبایِ خویش بوده باشدبایدآن رافروخت واین رابدست آورد.خوردنِ غم دنیا به هیچ بهانه ای قابل قبول نبوده وکارمقبولی نیست،یک لحظه غمگینی به تمام جهان نمی ارزد. جهان وزیباییهایش گرچه فریبنده وهوس انگیزهستتد،لیکن اگرقراربراین باشد که درقبالِ دستیابی به آنها،غم واندوهی بردل آدمی بنشیند،وآزردگیِ خاطربه بارآورد، ارزشِ خودرا ازدست می دهند.
حافظ این شعررا زمانی سروده که درپیِ یافتنِ روزنه ای بر جهان حقیقتِ،به فرقه یِ صوفیان پیوسته بود،لیکن دیری نگذشت که
به پوچ بودنِ ادعّاهای آنان پی برد وخود راکنارکشید.
اهمّیت وارزشِ خرقه درنزدصوفیان ،همانندِاهمیّت وارزشِ درجه ونشان درنزدِنظامیان است.رنگِ دَلق یاخرقه یِ صوفیان نیز نسبت به مقام ومراتبی که داشتندبادیگران متفاوت وبیانگرِارزش ودرجه یِ معنویِ صاحبِ دَلق بود.امّابرایِ کسی مانندِحافظ،که ازخرافات بیزاربودو هرگز نتوانست کج فهمی هایِ صوفیان رانادیده گرفته وبَرتابَد،پوشیدنِ دَلق وسوسه وهیجانی نداشت.اوخیلی زود دریافته بود که دَلق چیزی جزنشانه یِ ریاکاری ، ونمادِ خودنمایی نیست وپشیزی ارزش ندارد. ازهمین روست که می فرماید:
این خرقه ی مارا با جام شرابی معامله کن اگرقبول کردندوجامِ شرابی درقبالِ آن دادند زهی توفیق که بیشتر از این ارزشی ندارد.
دلق حافظ به چه اَرزد به می اَش رنگین کن
وانگهش مست وخراب ازسربازاربیار
به کوی می فروشانش به جامی بر نمی‌گیرند
زهی سجاده یِ تقوا که یک ساغر نمی‌ارزد
باتوّجه به اینکه "دلق وتسیح و وعباوقباو سجاده و..."ازلوازمِ وابزارِ عبادت محسوب می گردند، درنظرگاهِ حافظ،تمامِ این لوازم،بی ارزش بوده واگرصاحبِ این لوازم توانسته باشدکه آنهاراباجام شرابی معاوضه کند بُردکرده است.چراکه حافظ عشقورزی رابالاتراز عبادت می داند ومعتقداست که برای رسیدن به سرمنزلِ مقصود،کوتاهترین وخیال انگیزترین و درست ترین راه، همانا طریقِ عشق ورزیست. لذابرهمین براساس دراین بیت سجّاده یِ تقوا را نیز مانندِ دلق بی ارزش دانسته وازاینکه آن را باجام شرابی معاوضه نمی کنند اظهارتعجّب می کند.
معنی بیت: به به ؛ عجب از سجاده ی تقوایِ باارزشی! که ما داریم،حتّا ارزش یک پیمانه می را ندارد و در کوی عاشقان و رندان، آنرا با جام شرابی عوض نمی کنند.
کوی عاشقان و رندان،همانجاست که برای رسیدن به مقصود،کسی خداوندرادرساعات معیّن بارفتاری مشخّص عبادت نمی کند،بلکه خالصانه درهمه حال ودرهمه شرایط به اوعشق می ورزدوروز وشب ،جزاوبه چیزی نمی اندیشد،دلق نمی پوشد وتسبیح به دست نمی گیردوخودرا با این لوازم ونشان ودرجه ازمردم جدانمی کند. درآنجاهرکسی لافِ عشق زد، چست وچابک سرمی بازد.
دلق وسجاده ی حافظ ببرد باده فروش
گرشرابش زکفِ ساقی مَهوش باشد.
رقیبم سرزنش‌ها کرد زین دَرآب رخ برتاب
چه افتاد این سر ما را که خاک درنمی‌ارزد
رقیب درگذشته بیشتربه معنایِ مراقب ونگهبان به کارگرفته می شد.باگذشتِ زمان, معنایِ حریف رابه خودگرفت.امروزه "رقیب"به کسی گفته می شود که در موضوعی با کسی درحالِ رقابت ومسابقه بوده باشد.
نگهبانِ بارگاه معشوق مرا ملامت ونکوهش کرد که دراینجاگریه وزاری نکن، از این درگاه برو،توسزاوارِاین درگاه نیستی. خدایا ؛ چه اتّفاقی رخ داده وچه پیش آمده است که دیگر سر ما ارزشِ خاکِ آستان شدن رانیز ندارد؟ من که قصد داشتم سرِ خودراخاکِ آستانِ دوست کنم، چرا مراقبان ممانعت می کنند وچرا سرِ من ارزشِ خاک شدن دراین درگاه راندارد.؟ حافظ عاشقی نیست که درچنین مواقعی ازیارگله وشکایت کند، اوازبختِ بدِ خودناراحت است وهرگز به معشوقِ خود بی احترامی نمی کند.درجایِ دیگردرهمین زمینه می فرماید:
هرچه هست ازقامتِ ناسازِ بی اندامِ ماست
ورنه تشریفِ توبربالایِ کس کوتاه نیست.
یعنی هرایراد ومشکلی هست درخودِما هست، قامتِ مانامتناسب وترکیبِ شمایلِ ماناهماهنگ است.مائیم که لیاقت نداریم وبی قواره هستیم . هرخلعتی که تومی بخشی برقدوبالای هیچ کس کوتاه ونامناسب نمی باشد.
شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او دَرج است
کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمی‌ارزد
عظمت و جلالِ تاج وتختِ پادشاهی وسوسه انگیز وجالب و جذّاب است لیکن ازآنجاکه همواره درمعرضِ تهدید بوده و با خطر مرگ همراه است، ارزشِ سر باختن ندارد.چنانچه ملاحظه می گردد دراین غزل هربیت جدا ازسایرِبیت ها،معنایِ مستقّلی دارند وهرکدام ازبیت ها ازاین بابت که پند واندرزی درخصوص بی ارزش بودنِ دنیاهستند باکلِّ غزل هماهنگی دارند.اغلبِ غزلیاتِ حافظ ازچنین ویژگیِ منحصربفردی برخوردار هستند.هربیت ازهرغزل.، ضمنِ آنکه با تمامی بیت ها ارتباط معناییِ خودراحفظ می کند، یک جهان معنی دردلِ خود دارد.
شعرحافظ همه بیت الغزلِ معرفت است
آفرین برنفسِ دلکش ولطفِ سخن اش
چه آسان می‌نمود اوّل غم دریا به بوی سود
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی‌ارزد
دراوّلِ کار ترس از دریا،به امیدِتحصیلِ سودِ فراوان، چقدرآسان به چشم می آمد، ولی بعدن دریافتم که چه اشتباهِ بزرگی مرتکب شده ام ،من اصلن به هول وهراسِ گرفتار شدن درطوفان، نیاندیشیده بودم.گرفتاری درطوفان به قدری سخت ووحشتناک هست که به صدها مِن جواهر وطلا هم نمی ارزد.
این بیت به نوعی یادآورِ بیتِ معروفِ:
الا یاایّهاالسّاقی ادرکاسا وناولها
که عشق آسان نموداول ولی افتادمشکلها
همگان می توانندبه راحتی عاشق شوند،عاشق شدن آسان ترین،لذت بخش ترین وراحت ترین کاراست. امّاکمترکسی می تواندتاپایانِ راه، عاشق بماند.زیراعاشق ماندن هزینه های فراوانی دارد.عاشق بایدایثارگرباشد.،گذشت وفداکاری داشته باشد.عاشق بایدهرآنچه راکه شکستنیست بشکندوهرآنچه که فداکردنیست به قربانگاهِ عشق ببردو.......به همین سبب بیشترکسانی که به ادّعایِ خودعاشق می شوند،خیلی زودترازآنی که می پنداشتند،ازادامه یِ راه بازمی مانند.
تو را آن بِه که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادیِّ جهان گیری غم لشکر نمی‌ارزد
خطاب به معشوق است:
بهترآن است که تو رویِ زیبا ودلربایت را ازمردمِ مشتاق بپوشانی،چراکه شور وشعفِ جهان رابه تصرّفِ خود درآوردن،به دردِسر وتحمّلِ غمِ سپاهیان نمی ارزد. خوشحالیِ اینکه مشهور جهان شوی به غم ورنجِ نگهداری وزحمتِ حفظِ این همه لشکر نمی ارزد.
برداشت دیگری از"غمِ لشکر" که بنظرچنین می رسد حافظانه ترازبرداشت اول می باشد:
باتوّجه به اینکه دراینجا،سخن ازپادشاهی جهان گشا نیست که شیرینیِ جهانگیری باتلخیِ غمِ نگاهداری سپاهیان کمرنگ شده باشد واو مجبوربوده باشدغمِ نگاهداریِ لشکریان حقوق بگیرخودراتحمّل کند،بلکه سخن اززیبارویی افسونگراست که لشکریانش، داوطلبانه جانفشانی می کنندنه بخاطرجیره ومواجب، بنابراین دراینجا قطعن دغدغه یِ نگهداریِ سربازان معنایی حافظانه ندارد وبه نظرمی رسد منظوراز"غمِ لشکر" غم واندوهیست که یکایکِ سربازان ازعشق به معشوقِ خود دارند.
معنی بیت بادرنظرگرفتن این موضوع:
شایسته این است که حجاب بررخسارفریبنده ببندی ومانع ازاین شوی که مردم تورا ببینند. زیرامردم بادیدنِ توعاشق وشیدا شده و به رنج و مِحنت مبتلا خواهندشد. بی تردید تواگرحجاب کنارزده ورخسارِ زیبایت را آشکارسازی، مردم جهان راشیفته یِ خود خواهی کرد وجهان به تسخیرتو درخواهد آمدوتواز تسخیرِجهان شادمان خواهی بود درحالی که مردم درآتشِ عشقِ توخواهند سوخت. خوشحالیِ فتح جهان به قیمتِ غمخواریِ این همه لشکرارزشی ندارد.
برو گنج قناعت جوی و کُنج عافیت بنشین
کـه یکـدم تنگدل بودن به بَحر و بَر نمی‌ارزد
بَحر وبَر: هرآنچه که دردریاها وخشکی ها وجود دارد.
قناعت:بسنده کردن برکم وراضی بودن،
چون نور قناعت در چراغ ِ هستی ِانسان تجلّی کند، انسان تبدیل به قدرتی برای حفظِ حقوق دیگران و ایستادن بر چهار چوب حقوق خویش می گردد.
توانِ قناعت پیشه کردن وصرفه جویی نمودن،گنجی بی پایان است وآدمی رابه منزلگاهِ آرامش وعاقبت به خیری رهنمون می سازد. کُنج عافیت، همان گوشه یِ اَمنی هست که انسان درکمالِ آرامش از زیبائیهایِ زندگانی بهره مند می گردد. درنظرگاه حافظ دنیا وزیبائیهایِ آن،همگی ناپایدار بوده وارزشِ آن راندارند که کسی برایِ به دست آوردنِ آن،دست به کاری بزند که اندوهِ دل به بار آورد ویا دلِ کسی رابشکند. یک لحظه اندوهناکی به کلِّ لذاتِ زودگذردنیا نمی ارزد‌.
گنج زر گر نبود کُنج ِ قناعت باقیست
آنکه آن داد به شاهان به گدایان این داد.
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذر
که یک جو منّتِ دونان دو صد من زر نمی‌ارزد
همانند حافظ قناعت وصرفه جویی پیشه کن و از زیاده خواهیِ این دنیای پست چشم پوشی کن، که اگرچنین نکنی،ناگزیرمی بایست زیرِ بارِ منّت پست خویان بروی واین کاربه قدری تورا ذلیل خواهدکرد که دویست من طلا وجواهرنیزخرج کنی نخواهی توانست آن ذلّت وخواری را پاک کنی.پس بهترآنکه انسان مناعتِ طبع نگه دارد،صرفه جویی وقناعت پیشه سازدتاهرگززیربارِ منّتِ نامردان ونااهلان قرارنگیرد.
قناعت تجلی عملی ِ بی نیازیست و نوعی نگرش خاص نسبت به دنیاست. نگرشی که حکایت گرِ عزّت و شخصیّتِ یک فرد در مقابل امکانات مالی دیگران است. اثر قناعت، احساس آزادگی و بی نیازی از غیر خداست و این بزرگ ترین فضیلت برای انسان است.
افرادِ خود ساخته و وارسته، دارای روحیه قناعت و عزت هستند و در پرتوِ این روحیّه یِ عالی، هیچگاه چشم ِطمع به مال و منالِ دیگران ندوخته اند و برای کسبِ مال و مقام، شخصیت والای خویش را خُرد نمی کنند.قناعت به معنای تشویق به سستی، تنبلی و نداری نیست. بلکه قناعت به معنای روحیه ای است که در پرتوِ آن مسائل اساسی خود را فراموش نکنیم، عزت نفسِ خود را حفظ و با حداقل امکانات، همزیستی ِ مسالمت آمیز داشته باشیم.
ماآبروی فقر وقناعت نمی بریم
باپادشه بگوی که روزی مقدّراست.
.

 

احسان در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ خرداد ۱۳۹۷، ساعت ۲۱:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۲:

در توضیح دکتر الهی قمشه ای ، اینگونه آمده :
این خانه که پیوسته در او چنگ و جغانه است
از خواجه بپرسید که این خانه چه خانه است
این خانه جان است همینجاست که جان است
نه زیر و نه بالا و نه شش سو ، نه میانه است
خار و خس این خانه همه عنبر و مشک است
بام و در این خانه همه بیت و ترانه است
* بیت اول ( چنگ ) به جای ( بانگ )
* بیت دوم را ننوشتید ( این خانه جان است )
* در بیت ششم اصلی و پنجمِ شما ، ( خار و خس به جای خاک و خس ) و ( بام و در ) بجای ( بانگ در )

 

پیمان در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ خرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۹:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:

محمد ادیب نیا نظرتون رو کامل خوندم به دلم نشست.نمیدونم چطور شد یاد این غزل افتادم و توی جستجو به این صفحه رسیدم و مباحث اینجا رو خوندم و اطلاعات خوبی بدست آوردم.گویا این الهاماتیه که به دل هر جستجوگر عشقی نازل میشه و بهترین بیانش رو باید از حافظ خودمون شنید.خودش میگه
حافظ از معتقدان است گرامی دارش
زانکه بخشایش بس روح مکرم با اوست
این بیت آخر از شعر پر رمز و رازیه که واقعا زیبا و پر از استعاره های روایی است.مطلعش هم اینه...آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست...وصف مذهب عشق و معشوق سفر کرده رو فقط باید از حافظ لسان غیب شنید.ممنون از دوستان اهل شعر و ادب پارسی...

 

نادر.. در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ خرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۷:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰۴:

بجه از جوی و مرا جو که من از جوی بجستم..

 

نادر.. در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ خرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۶:۵۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴۹:

بمیرم در وفای تو که تو درمان درمانی..

 

رضا در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ خرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۶:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷:

جناب بابک خان گرامی، اگر به توصیه ی حضرتعالی بخوانیم:(به مطربان، صبوحی دهیم، جامه چاک) دروزن خلل ایجاد می گردد جامه باید باحمزه خوانده شود.

 

احسان در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ خرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۱:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵:

یکی از بهترین مستندات برای اون قشری که هنوز در پوسته غرقند و فکر میکنند منظور حافظ از شراب ، آب انگور بوده است ...
مدامم مست میدارد ، نسیم جعد گیسویت ...

 

احسان در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ خرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۱:۱۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۶:

این گفتم و گفتاها فوق العاده اند ...
آدم خیلی بهتر ارتباط میگیره ...
مثل گفتم غم تو دارم حافظ ..
اما اینم خیلی خوبه و نه تنها رنگ نباخته جلوی حافظ ، بلکه شاید ...

 

احسان در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ خرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۱:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۶:

این گفتم و گفتاها فوق العاده اند ...
انسان خیلی بهتر میتونه ارتباط بگیره و درک کنه ...
مثل گفتم غم تو دارم حافظ ...
اما این یکی هم رنگ نباخته جلوی حافظ ، بلکه شاید ...

 

محسن حیدرزاده جزی در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ خرداد ۱۳۹۷، ساعت ۰۹:۱۰ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۴:

ترتیب ابیات این غزل نادرست است ؛ مطلع در بیت چهارم ثبت شده ، مقطع در بیت سوم . لطفاً اصلاح کنید .

 

۱
۲۴۶۵
۲۴۶۶
۲۴۶۷
۲۴۶۸
۲۴۶۹
۵۱۳۵
sunny dark_mode