بابک در ۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۲۱ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴:
خور آئین ، همان معنای خرّم دین را دارد، که خواجو، از گفتن آشکارش در آن زمان ، میپرهیزید . خور ، معنای خونابه = شیرابه دارد، و در کردی به درخت سپیدار ( سپنتا + دار= درخت سپنتا ) هم، خور، گفته میشود . همچنین خواجو میگوید :
شمسه چین نیست در تصور اورنگ ( = بهرام ) جز رخ گلچهر، ماهروی خور آئین
بابک در ۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴۶:
با نوشیدن آب ، گیاه ، میروید و روشن میشود . با نوشیدن باده (= بگمز= خدای ماه ) ، تخم انسان میروید و حقیقتش ، پدیدار میشود . این بود که گنج ، در ویرانه ، یا در خرابه و خرابات بود . انسان در خرابه ( خرابات ) ، باده مینوشد تا گوهرش ، پدیدارشود . باده ، که بگمز ( بغ + مز= خدای ماه = سیمرغ )باشد ، خود خداست.
بابک در ۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۰۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵۱:
نیروهای ضمیر، یا فـطرت انسان در فرهنگ ایران ، چهار تا هستند، که همان پـَرهای هما میباشند . فطرت ، یا بـُن انسان ، هما یا فروهریست که همیشه در آمد و شد، وآمیزش با همائیست که مجموعه همه هما هاست. خدا ، خوشه خدایانست. حقیقت ، خوشه حقایق است . فطرت انسان ، در فرهنگ ایران ، بکلی برضد فطرت انسان در قرآن است . هما درسایه انداختن ، تحول به هما در فطرت هر انسانی می یابد . هما ، مرغ چهارپر، در ضمیر هرانسانی، ویا فطرت هرانسانی میگردد .
سیمرغ ، تنها به زال ، در هنگام فرودآمدن به گیتی، پـرخود را نمیدهد، بلکه به هرانسانی در فرود آمدن به گیتی ، پـرخود را نـثـار میکند، به سخنی دیگر، پر خود را دراو، و از او میرویاند. سیمرغ ، یا جانان، خوشه همه جانها است ، و شیوه آفریدن و دادن او ، شیوه الله ، نیست، که هرچیز ی را فقط به امانت میدهد، تا وقتی خواست ، پس بگیرد . الله ، نمیتواند خود را نثازکند . ولی سیمرغ یا هما ، در دهش و در آفرینش ، چیزی جز گوهر هستی ِخودش را ندارد، که بیافشاند و بپاشد . نـثـار ، افشاندن گوهر ِخود هما هست. سایه انداختن هما ، همان خود را نثار(= نسـار= سایه) کردن هما میباشد . هرچند که نثار و نسار ، به نظر، دو واژه بیگانه ازهم میآیند ، ولی یک واژه اند. یاد کردن از هما و سیمرغ و عنقا و سمندر، یا یاد کردن از سایه هما ، یاد کردن از فطرت و بُن گمشده خود انسان است ، که بی آن، نمیتواند زندگی کند . انسان ، تخمیست که از خدا ، که آب ( آپه = آوه ، باده ) است ، میروید و گوهرش پدیدارمیشود . بینش حقیقت ، پیدایش گوهر خود انسان است ، که بدان ، راستی گفته میشد .
بابک در ۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵:
تو نیاز به رفتن به آسمان از راه بام و با نردبان ( واسطه و انبیاء ) نداری . تو میتوانی ، مستقیما با بالهای مرغ ضمیرت، به آسمان پرواز کنی و با خدا، بیامیزی .
بابک در ۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵۳:
جان ، در اصل ، گـیـان میباشد ، که هم به معنای آشیانه سیمرغ و هم به معنای آبگـیـر است . جان ، در فرهنگ ایران دو چهره و برآیند دارد ، یکی شیرابه و مان و شیره وجود است ، و دیگری، اصل جنبش و اصل عشق است که به شکل باد و ابر نمودار میشود . سیمرغ ، درست همین باد و ابر سیاهست که میبارد، و در خنب تن ، هم شیره وجود انسان ( آب)، و هم مرغ چهار پر ضمیر میشود .
جان ( گیان = ژیان = جیان ) ، به معنای خانه همآغوشی سیمرغ و بهرام ، یا بُن پیدایش جهان و زمان و انسان ، یا همان آبادیان = خانه آباد، بیت معمور در بندهش و گرشاسپ نامه اسدی توسی است . پس جان= گـیـان ، بُن آفریننده زمان و جهان و انسان است . دریافتن مفهوم جان در غزلیات مولوی و سایر عرفاء ایران ، نیاز به شناخت این معنا دارد . جان ، اصلیست که خودش ، خودش را میبیند ، از خودش در جوش است. خودش را میپرستد . خودش به خودش ، عشق میورزد ( بُن عشق و مهر) است . گستره ِ این معانی ژرف ، در غزل مولوی ، باز تاب شده است که :
جان ، آب لطیف دیده خود را در خویش، دو چشم را گشاده
از خود، شیرین ، چنانک شکّر وز خویش به جوش، همچو باده
دین ، بینشی هست که از همین گنج نهفته در زهدان، یا آبگاه وجود هر انسانی ، پیدایش می یابد . این اصل از خود شیرین ، از خود در جوش ، بیننده در خود ، آنکه ساجد و مسجود خود و مسجد و کعبه خود است ، آنکه خود، عاشق و خود، معشوق خود است ، آنکه شادی جان و جان ِشاده ( جان سیمرغ ) است ، و آنکه خود زا= خود آفرین هست، و در خود آفرینی ، فقط خود را تحول میدهد، جان انسان هست . شناختن مفاهیم جان و جانان و جان جان در غزلیات مولوی با دانستن این مفهوم جان در فرهنگ ایران ، ممکن و مقدور است . این جان یا اصل خود زا و خودجوش ، همان تخم هماست که در تن انسان پرورده میشود ، و پر درمیآورد ،تا به معراج و وصال با هما برود . خدا (= سیمرغ = یوغ = سین = عشق ) ، مجموعه همه خدایان (= مرغان ) است .
بابک در ۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴۳:
از سایه تو ای هما، همه چیزها، پر و بال پیدا میکنند
هم ظریفی ، هم حریفی ، هم چراغی ، هم شراب هم جـهـانـی، هم نهانی، هم عیانی، شـاد بـاش
هم شاهد و یار، هم شمع و نوری ، هم شراب (پدیدآرنده گوهر)
تو خودت جهان (= گیتی ) میباشی
تـحـفـه هـای آن جهانی ، مـیرسـانی دمـبـدم میرسان و میرسان ، خوش میرسانی، شـاد بـاش
شادباش که نـثـار باشد، نام سیمرغ در خودافشانیش هست
ای جـهـان را شاد کرده، وی زمین را جمله گـنج
خویشکاری هما ، شاد کردن و جشن ساختن جهانست، خویشکاری هما ، گنج یا کنز مخفی در هر تنی شدنست
تا زمین ، گوید ترا : کای آسمانی ، شـاد بـاش
هما در سایه انداختن بر زمین،در آنچه زمینی است گـنـج میشود
بهمن و هما ، کنز مخفی ، در هر انسانی در گیتی هستند
چرا مولوی به ُهما ، شاد باش ( تحیت و تهنیت) میگوید ؟ چرا مولوی به پیشواز هما میشتابد و میخواهد از سایه هما، نواخته شود ، تا خودش، پر و بال درآورد، و هما شود ؟ چرا هما در سایه انداختن ، انسانها را ، از خود آبستن میکند، و همه، جوجه های هما میشوند و پـر او را می یـابـنـد ؟
بابک در ۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰۵:
اندیشیدن؛ اندیشیدن، دریای بیکرانست، و هر فکر و آموزه و مکتبی، ماهی در این دریاسـت. اندیـشیدن، روند به دام ا نداختن ماهیسـت، ولی دریا، بر ضد این بدام انداختن است، چون غنا و پهنای دریا، در هیچ دامی نمیگنجـد. در بدام انداختن افکار در اندیشیدن (در مکاتب فلسفی و در آموزهای دینی)، فقط میتوان، افکارمعدودی را گرفت. تا زمانی که اندیشه در دریاست، آن اندیشه، زنده است، ولی به محضی که در دام گفته و صورت افتاد، میمیرد. شناختن حقیقی، شناختن اندیشه های مـواج، در شناوری در دریاسـت.
علی در ۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۵:۴۷ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۶۵:
مصرع دوم طبق قافیه باید خش خونده بشه،در زبان لری خش معنی خوش میده،مثلا طعم سیب خشه،یعنی خوبه،خوشه
بنظرم واو خوش باعث بد خوندن میشه،گفتم شاید بهتره بدون واو نوشته بشه یا روی خ فتحه بیاد یا توضیحی برای خوندن اینجور کلمات داذه بشه
جعفر عسکری در ۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۴:۵۰ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد چهارم » کیان اندوه:
سلام.
در این مصرع"مخند ای صبح بی هنگام که امشب سازشی دارد"،"که امشب" وزن رو به هم زده و "کامشب" درسته.اصلاح شه.
امیر درخشان در ۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۲۶ دربارهٔ ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:
سلام
مصرع دوم بیت اول اشکال تایپی دارد و "خیال" نادرست است . هم از نظر تصویرسازی و هم از نظر معنا . خیال به اشتباه جای " ز خال " نشسته است .
سروش در ۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲:
ناشناس بزرگوار طوفان کلمه ی عربی (ظاهرا از اصل یونانی) و به
معنای «باد و باران بسیار شدید» است. ولی واژه ی فارسی
توفان صفت است و به معنای «غران، دمان» است و ربطی به
«باد و باران بسیار شدید» ندارد. این واژه صفت فاعلی از
مصدر توفیدن به معنای «فریاد بلند کشیدن» یا «غریدن و
خروشیدن» است
بابک کریمی در ۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۱۲ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۲۱ - ای مرغک:
در بخش پنجم (5 بیت پنجم)،
- در مصرع اول بیت سوم "به" جا افتاده :
بس رفت به کوه و دشت و کهسر تا دانه و میوه ای رساندت
- در مصرع دوم از بیت پنجم نیز حرف "ت" در "شاخته" اضافه بوده و "شاخه" صحیح می باشد :
بسیار پرید تا که آخر از شاخه به شاخه ای پراندت
بخش ششم (5 بیت ششم) شعر هم
- در مصرع اول بیت اول حرف "س" در "آگهیست" اضافه بوده و "آگهیت" صحیح است :
داد آگهیت چنانکه دانی از زحمت حبس و فتنه دام
جانان در ۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۲۲ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸:
حکیمی عالیقدر و والامرتبه و برگزیده که تمام بزرگان از جمله شمس تبریزی و مولانا ایشان را استاد خویش میدانند
nabavar در ۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۱۴ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۵۷ - داستان هارونالرشید با موی تراش:
نمی دانم این جناب کیخا لغت شناس است یا گمراه کننده .
عباس به معنای بسیار شجاع و دلیر هم هست و درین جا اشاره به آل عباس دارد
ربطی هم به ترشرویی ندارد
Zeinab در ۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۰:
سوال من هم سوال آقای محمد رضا هست، شعر زیر از کی هست و کجا میتونم پیداش کنم
پیر منم، جوان منم
تیر منم،کمان منم
حسین ش در ۴ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۴۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۶:
دوستان عزیز به جان هر کسی که دوست دارید دست از سر خیام بر دارید و او را با محمد بلخی ملقب به رومی یا عطار مقایسه نکنید. خیام یک نابغه دانشمند بوده و در زمان حال زندگی میکرده و اعتقادی هم به مذهب و عرفان و زندگی بعد از مرگ نداشته است. بلخی و عطار اعتقاد به مرگ و زندگی بعد از مرگ داشته اند که از نظر نابغه ای مثل خیام بطور کلی غلط و بچه گانه است.
جعفری در ۴ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۳۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰:
سلام جنب استاد تاج اصفهانی به همراه سنتور استاد ورزنده ( دقیق مطمین نیستم ) بیت اول و چهارم را به بهترین نحو اجرا نموده اند. خداوند رحمت کند. با یک جستجوی در اینترنت قابل دریافت است.
سیدعلی ساقی در ۴ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۹:
باسلام خدمت دست اندرکاران سایت فرهنگی گنجور لطفاً قبل ازانتشاراین حاشیه،حاشیه قبلی را که دارای اشکال وایرادهست حذف واین شرح راجایگزین فرمائید پیشاپیش قدردان زحمات گرانقدرشما هستم . بااحترام سیدعلی ساقی
خیال روی تـو چـون بگذرد به گلشن چشم
دل از پـی نـظر آیـد بـه سـوی روزن چـشـم
"خیال": تصوّر ، تصویری که در ذهن آدمی نقش میبندد ودرچشمانش متجلّی می گردد.
"گلشن": گـلـزار ، گلسـتـان
"گلشنِ چشم": چشم به گلشن تشبیه شده است از آن روی که تصـاویـرِزیبایِ رخساره ی همچون گلِ معشوق، در چشم به نمایش درآمده است آن را به گلزاری تبدیل کرده است.
"ازپی نـظـرآید": به منظورتماشا کردن می آید.
"روزن": پـنـجـره ، دریچه
"روزن چشم": دل ِ شیدای خودرابه پشت پنجرهی چشم روانه کرده تاازطریق روزنه های چشم به تماشای تصاویرخیالی دلـبـر بپـردازد .
معنی بـیـت : وقتی تصاویر ذهنیِ رخسار زیبای تـو از مقابل چشمانم می گذرند چشمانم را به گلـزاری تـبـدیـل میکنند، دلـم مشتاق وبی قرارمی شودبه منظور تماشاکردن،از سینه به طرف پنجرهی چشمانم میآیـدوبه تماشای تصاویرخیالی تومی نشیند.
حافظِ شیدا به اندازه ای ازخیال رخساردوست لذت می برد که می فرماید:
درآتش اَرخیال رخش دست می دهد
ساقی بیا که نیست زدوزخ شکایتی
ســـــزای تـکـیـه گـهـت مـنـظـــــری نـمـیبـیـنـم
مـنـم ز عـالـم و ایـن گـوشـــهی مـُـعـیـّن چـشـم
"سـزا" : درخور ، شایسته
"تکیهگه" : جای تکیه دادن و راحت نشستن
"مـنـظـر" : جای تماشا
"مـُعـَیـّن" : مشخـّص و ویژه ، . گوشه ی معیّن چشم معنای شاه نشین یابهترین نقطه ی چشم رانیزدارد.
معنی بیت:
تـمـاشـاگاهی که برازنده و شـایـسـتـه بوده باشد تا توبرآن تـکـیـه بزنی سـراغ نـدارم ، من از تمام دنیا تنها این گـوشـهی مشخص(شاه نشین چشمانم) را درخور تکیه زدن تومی بینم این من و این هم گوشه ی منحصربفردی که برای تکیه زدن توتعیین شده است.
شاه نشین چشم من تکیه گه خیال تو ست
جای دعاست شاه من بی تـو مباد جای تـو
بـیـا که لـَعــل و گــُهـر درنثار مَــقـدم تـــو
ز گنج خـانـهی دل میکـشـم بـه روزن چــشم
"لـَعـل" : یاقوت سرخرنگ، استعاره از اشک خونین
"گـُهـر" : مـروارید ، استعاره از اشک
"مـَـقـدَم" محل قدم گذاشتن ، جای پـا ، پیش پـا
"گنج خانهی دل" : دل را به گنج خانه تشبیه کرده که لعل و گهر (اشک) از آنجا بر میدارد و به چشم میآورد تا از طریق چشم نثار مقدم محبوب نماید.در ادبیات عاشقانه "دل" سرچشمهی اشک است.
در نسخهی جامع دیـوان ، تـألـیـف "مسعود فرزاد" و نـیـز نسخهی "خانـلـری" به جای "روزن چشم" ، "مخـزن چشم" ضبط شده که بر متن ترجیح دارد ، زیرا هم با "لعل و گـهـر" و "گنج خانه" تناسب دارد و هم تـکـرار قافیه نـدارد .
معنی بـیـت : ای محبوب وای معشوق من بیا که از گنج خانهی دلم، اشکـهـایی همچون یاقوت و مروارید را به چشمم میآورم تا به پـیـش پـای تـو نـثـار کـنـم .
بارم ده ازکرم سوی خود تابه سوزدل
درپای دم به دم گهرازدیده بارمت
سـحـر سـرشــک روانــم ســـــر خـرابـی داشـت
گـرم نـه خـون جـگـر مـیگــــرفـت دامـن چـشـم
"سرشک" : اشک
"روان" : جاری
"سـرِ" : با کسر آخر یعنی قصد چیزی داشتن
"خرابی" : ویرانی ، ویران کردن
"خون جگر" : کنایه از غم و غصّه است ، امـّا در اینجا همان خون دل است که به صورت اشک خونین از گوشهی چشم جاری میشود
"دامن کسی گرفتن" : کنایه از مـتـوسـّل شدن ، مانع و سـدّ راه کسی شدن .
معنی بـیـت : اشک قصـد داشت آنقدرازچشمانم بریزدتا (وجودم) را ویران کـنـد . سحرگاه اگر خون جگرم سـدّ راه اشک نمیشـدچه بساکه این اتّفاق رخ می داد. (خون وقتی بیرون آید لخته میشود و جلویِ روزنه های اشک را میگیرد و مانع از بیرون آمدن اشک میشود) اشک به سیلابی تشبیه شده که قصد داشته بنیاد وجود شاعرراویران کند لیکن خون جگرمانع شده است.
پاک کن چهره ی حافظ به سر زلف زاشک
ترسم این سیل دمادم ببرد بنیادم
نـخـسـت روز کـه د یـدم رخ تـو دل مـیگـفـت
اگر رسـد خـلـلـی خون مـن بـه گـردن چـشم
"خلـل" : آسیب
"خون من به گردن چشم" : مسئولیت ریخته شدن خون من بر گردن چشم است که بانظربازی سبب رخ دادن این حادثه شده است. .
معنی بـیـت : همان روز اوّل که چشمم به چـهـرهی زیبا و دلـربـای تـو افتاد ، دلـم گفت اگر در راه این عشق آسیبی به من برسد یاکشته شوم مسئولیتـش بر عـهـدهی چشم است.
دل بسی خون به کف آورد ولی دیـده بـریـخـت
الله الله ، کـه تـلـف کـــرد و کـه انـدوخـتـه بـود!
بـه بـو ی مـژدهی وصـل تـو تـا سـحـر شـب دوش
بـه راه بــاد نـهــــادم چـــــراغ روشـــن چـشــــم
"بـو" : ایهام دارد : 1- رایحه و عطر 2- امید و آرزو
"مـژده" : نـویـد ، خـبـر خوش
"شب دوش" : دیـشـب
"به راه بـاد نهـادن" رابعضی ازشارحین کنایه از دست دادن و ازبین بردن دانسته اند درحالی که چنین برداشتی باجهان بینی حافظ مطابقت ندارد حافظ هرگزحسرت چیزی راکه در راه معشوق داده نمی خورد وازدادن جان نیزدریغ نمی کند. دراینجا منظورازباد همان بادصباست که رابط میان عاشق ومعشوق است بوی معشوق رابه عشّاق می رساندو وپیغام عشّاق رابه معشوق.
"چراغ روشن چشم" : چشم به چراغی روشن تشبیه شده است .
معنی بـیـت : به امـیـد ایـنـکه مژده ی خوش وصال تو راازبادصبا دریافت کنم دیشب تاسحرگاهان چراغ روشن چشمانم رادرمسیربادصبانهادم و چشم انتظـاربودم تاشایدپیغامی ازتودریافت کنم.
گربادفتنه هردوجهان رابه هم زند
ما وچراغ چشم ورهِ انتظاردوست
بـه مـردمی ؛ کـه دل دردمـنـد حـافـظ را
مزن بـه نـاوک دلــدوز مردم افـکـن چـشــــم
"بـه" : حرف سوگند است
به "مردمی" : به آدمـیـّت سوگند.
"نـاوک" : تـیـر کوچک ، استعاره از مـژگان
"دلـدوز" : دلـخراش
"مردم افکن" :بسیارقوی و مردم کـُش
معنی بـیـت : به آدمـیـّت سوگندت میدهم که دل مجروح و درد کـشیـدهی مـرا باتـیـر دلخراش و آدم کـُشِ مـژگانت هـدف قـرار مده .
جان دارازیّ توبادا که یقین می دانم
درکمان ناوک مژگان توبی چیزی نیست
جهانگیر تجددی در ۴ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۳۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۵ - روان شدن خواجه به سوی ده:
سلام
راستش هیچ کاری به بحث بالا که بی فایده به درازا کشیده ندارم
.
اما با نظرات بزرگواران (مهری و دکتر ترابی)
در زمینه اکادمی که در این جا به هدف بیان شهر و اثرات سکون در ان مطرح شد ، به خصوص دکتر ترابی که به ذات اکادمی و قربانی شدن بشریت در آن اشاره کردند ، موافقم .
به امید روزی که خود و جامعه بشریت از از افسار اکادمی رها ببینیم ...
جهانگیر تجددی
حسین ش در ۴ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۳۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۴:
نوشته من برای آن دوستانی است که سعی دارند خیام را به مذهب یا مذهب ملایم یا عرفان ربط دهند. خیام یک دانشمند و نابغه ستاره شناس بوده است و طرز فکر او هم مانند دیگر نوابغ دنیا شناسی مثل اینشتین و ها کینگ می باشد یعنی مذهب و عرفان از ضعف بشر به وجود آمده اند و ریشه علمی ندارند. محمد بلخی یا رومی یک شاعر مذهبی بوده و درست قطب مخالف خیام است. اساس فلسفه و شعرهای رومی مرگ و زندگی بعد از مرگ است به جز شعرهای عاشقانه ای که برای شمس گفته. فلسفه و شعر های خیام بر مبنای زندگی و زنده بودن است. و او اعتقادی به مذهب یا عرفان نداشته و به زندگی بعد از مرگ اعتقاد نداشته است. هیچ دلیلی وجود ندارد که ما بخاطر افکار خودمان اشعار نابغه بزرگ ایران زمین را به مذهب ربط دهیم.