گنجور

حاشیه‌ها

علی در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۲:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱:

شفقت
لغت‌نامه دهخدا
شفقت . [ ش َ ف َ ق َ / ش َ ق َ ] (از ع ، اِمص ) مهربانی . مهر. برّ. رحمت . رأفت . عطوفت . (یادداشت مؤلف ). مهربانی و ترحم و رحم و نرم دلی و ملایمت و مرحمت و عنایت و نوازش و دلنوازی و ملاطفت . (ناظم الاطباء). شفقت که بعضیها به تشدید قاف خوانند در اصل بروزن حرکت است که اسم مصدر اشفاق باشد... و در شعر فارسی گاه به سکون فاء استعمال شود. (از نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال 1 شماره ٔ 6 و 7). مهربانی ، و این لفظ را اکثر فارسیان به فتحات استعمال کرده اند اگرچه در عرف به سکون ثانی شهرت دارد و تحقیق این است که شفقت در اصل لغت به معنی ترس است چون مهربان از آفتاب و بلیات دوست خود را ترساننده باشد مجازاً بمعنی مهربانی مستعمل شده . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). مهربانی و... در تداول به تشدید قاف به غلط تلفظ کنند و نیز شعرا به ضرورت به سکون فاء آورده اند. (ازفرهنگ فارسی معین ). این اصطلاح اخلاقی است و عبارت ازملاطفت و مراحمت در حق غیر است و آن بود که از حالی غیرملایم که به کسی رسد مستشعر بود و همت بر ازاله ٔ آن مقصور دارد.

 

علی در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۲:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱:

شفق
از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
شفق نور ضعیفی است که که بعد از غروب یا قبل از طلوع آفتاب، وقتی خورشید در زیر افق قرار دارد، با بازتاب نور خورشید از لایه‌های بالای جو در روی زمین ناشی می‌شود که زمین را روشن می‌کند.

 

علی در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۲:۲۶ دربارهٔ حافظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - قصیدهٔ در مدح شاه شیخ ابواسحاق:

شفق نور ضعیفی است که که بعد از غروب یا قبل از طلوع آفتاب، وقتی خورشید در زیر افق قرار دارد، با بازتاب نور خورشید از لایه‌های بالای جو در روی زمین ناشی می‌شود که زمین را روشن می‌کند.
منبع:
پیوند به وبگاه بیرونی

 

مرجان در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۲۲:۱۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۳:

با درود خدمت اساتید محترم

 

سید محسن در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۵۴ دربارهٔ قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷:

یک شاخ گل زگِل نشود پاک گر دوکون---روانتر خوانده میشود
دو کون---به معنی دو جهان آورده شده

 

مهدی در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۴۱:

این رُباعی در تصحیحِ فروانفر نیامده است.

روزت بستودم و نمی‌دانستم
شب با تو غنودم و نمی‌دانستم
ظن بُرده بُدم که بی‌تو من من باشم
من جمله تو بودم و نمی‌دانستم.
اوحدالدین کرمانی
سفینۀ تبریز، چاپ عکسی / 582

 

امین صدقی در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰:

بیت مقطع این شعر رو ننوشتید:
حافظ از چون و‌جرا بگذر و می نوش و می
نزد حکمش چه مجال سخن چون و چراست
علاوه بر این بیت دوم و سوم به این شکل صحیح هست:
نوبت زهدفروشان گرانجان بگذشت
وقت شادی و طرب کردن رندان برجاست
چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد
این نه عیب است بر عاشق رند و نه خطاست
و نیز بیت هشتم:
این نه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود
وزبود نیز چه شد مردم بی‌عیب کجاست
این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود
وز بود نیز چه شد مردم بی‌عیب کجاست

 

بی نام در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۱۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۹:

جناب حسن آقا من در حد و اندازه دانش و برداشت خودم معنی این بیت و میگم
«شاهی بودم ک جام زرینم بود»
؛ میگه من شاهی بودم ک حتی جام می من از طلا بود...
اکنون شده ام...
ولی حالا کوزه ای شدم که در دست هر میخاره ای وجود داره
...
با سپاس

 

بابک نعمتی در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۴۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۴:

سلام دوستان
من اومدم به سایت وزین و ارزشمند گنجور ، سری بزنم تا معنی و مفهوم یک مصراع از این غزل رو پیدا کنم ، ولی دیدم که با پیش کشیدن یک بیت ، و بحثهای ضد جنسیتی و آنتی فمینیستیک ، کل نظرات ، معطوف به گفتگوی این قضیه شده.
اینکه منظور شیخ اجل ، از “زنم” ، بطور قطع زن بودن و جنسیت زن بوده ، با استناد به بیتی از غزل دیگه که در پایان میارم ، شکی نیست. و جفا زدن که یکی از دوستان ، اون رو تفسیر کرده بود کاملا مردوده. این دوست عزیز ، چنان ارادتی به حضرت سعدی دارند که به مخیله شان هم نمی تواند وارد شود که سعدی ، چنان گفته باشد.
حضرت سعدی در قسمت هزلیات خود هم ، فراوان شیرینی ها و نمک ها در کلام دارد ، خود می فرماید:
الهزل فی الکلام ، کالملح فی الطعام
یعنی هزل در کلام مانند نمک در غذاست.
به نظر من ، اینکه من زنم اگر جفای یار را تحمل نکنم ، نه اشاره به اینکه ضعیفم و حقیرم ، داشته باشه. بلکه چنانچه در قریب به اتفاق غزل های شاعران دیده می شود ، آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت ؛ و دلبری و دلشکنی و عهد گسستن و عشوه های زیر لب و ... همگی از معشوق مونث و در مقابل ، جفا کشیدن و جان دادن و جانبازی و سر باختن و نیاز و کشته شدن ، همه از طرف مذکر بوده.
نبوغ کم مانند شیخ اجل ، سبب نمیشه که ایشان رو عاری از هر گونه اشتباه و در واقع معصوم و منزه بدانیم . ما در مقایسه با فرهنگ امروز و جایگاه زن و حقوق زن ، از اون مصراع تعجب می کنیم ، و گرنه ، چه بسا در اون دوران ، معمول و مرسوم هم بوده است.
جنبه های زیبایی شناختی از دلبری زیبا ، از دهانی فوق العاده کوچک و تنگ و کمری باریک به مانند موی و ابروانی کمانی و به هم پیوسته در آن زمان ، شامل بوده که بسیاری از آنها با استانداردهای امروزی سنخیتی ندارد.
موهای تازه روییده ی پشت لب و بناگوش ، از استعاره ی بتی حکایت دارد که در غزلیات حضرت حافظ ، که بی نظیر در اعجاز احساس و کلمات هستند ، وجود دارد.
خلاصه ، منم ناخواسته وارد این بحث شدم

 

ابراهیم در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶:

آیا اینبیت هم از حافظ هست؟
بعداز این نوربه آفاق دهم ازدل خویش که به خورشید رسیدیم و غبار آخرشد

 

بابک در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸۲:

این حقیقت ِ گمشده در تو که ویژگیش ، نوشوی و نوزائیست ، جوهرتست ، و خودش، اصل جستجو است . تو فقط باید با او همراه شوی ، تا آن‌چه ، خودش را در تو گم کرده است ، در زایش و پیدایش نوین ، خودش را باز بیابد . در فرهنگ ایران ، این بُن هستی که بهمن + هما باشد ، انسان شده است ، و هم‌چنین ، گیتی شده است ، و درانسان و در گیتی ، شیرابه و مان = من و افشره و شیره یا گـُم همه آن‌ها شده است ، و جویای فرشکرد و قیامت همیشگی ِ خود است . جوهر و اصل هرانسانی ، گـُم است . اینست که مولوی میگوید : گم شدن در گم شدن ، دین من است . گـُم ، بهمن و سیمرغ است . گـُم ، کوه قافی هست ( قاف = کاو = کاب = کعبه = بند نی یا اصل فرشکرد و نوزائی است ) که سیمرغ در آنجا آشیانه دارد . اینست که بُن هستی ( بهمن + سیمرغ ) ، مغز هر انسانی و هر جانی در گیتی است . خدا ، در فرشکرد ، هرچه بشود ، باز همان خداست . شاه ، هر لباسی که بپوشد ، باز همان شاهست .
دیده ای خواهم که باشد شه شناس تا شناسد شاه را در هر لباس
این اصل برابری خدا ، در همه فرشکردهایش هست . شناختن حقیقت ، دیدن مستقیم و بیواسطه ِ حقیقت در هر چیزیست . گیتی و انسان ، فرشکرد خدا ( بهمن + ُهما ) است .

 

غزل در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۵:۴۵ دربارهٔ وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳:

جناب صائب هم "گیرم" میتونه باشه و هم "گریم" به معنی گریستن .چون بعدش "چو شمع" اومده و گریه کردن میتونه صفتی برای شده باشه.والله اعلم.

 

صفا در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۴:۵۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۴ - لاابالی گفتن عاشق ناصح و عاذل را از سر عشق:

سلام دوستان. فارغ از زیبایی اشعار شعرای پارسی گو، نظرات شما گویای اینه که به جهان متافیزیکال اعتقاد راسخ دارین. آیا درست متوجه شدم؟

 

محمد تدینی در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۲:۳۸ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » ترجیعات » دوز و کلک انتخابات:

با درود
گویا دو اشتباه تایپی هست یکی: بپوطین؛ که باید به پوتین (پوطین) و دیگری نوبهارا؛ باید تو بهارا نوشته شود.
سپاسگزارم

 

بابک در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷۸:

دل ، آشیانه سیمرغ یا هما ، و جگر ، جایگاه بهمن ، بُن کل کون بود که در دل، نخستین تابش خود را داشت ، از این‌رو نیز بهمن ، جام گیتی نما خوانده می‌شد، که در بُن هر انسانی هست ، و بهمن ، اصل آبستنی و اصل فرشکرد در کل هستی است . اینها در فرهنگ ایران ، تشبیهات و همانندیها نبودند ، بلکه ، بهمن و هما در هر انسانی و هر جانی بودند . این‌که سیمرغ (ارتا فرورد) و آرمئتی با هم، تخم گیتی را می‌سازند، بدین معنی نبود که در یک آغاز زمانی (= ازل)، چنین تخمی از آمیزش این دو بوده است، بلکه بدین معنی بود که در هر جانی و در هر انسانی، این آمیزش سیمرغ (هما) با آرمئتی، همیشه، روی می‌دهد. آن‌چه آسمان (سیمرغ یا ارتا فرورد) یا زمین (آرمئتی) نامیده می‌شود، فقط نامیست که به مجموعه این جان‌ها، در یک جان ( جانا) داده می‌شود. هر جانی و هر انسانی از هم‌آغوشی و عشق این دو بهم، هست، و در اثر فرشکرد زنجیرهای، تداوم دارد.

 

بهنام در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۷:

با سلام
نفخ نخفت درسته، به اشتباه نفخ نفخت نوشته شده.

 

محمد در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۱۶ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۵:

بیت؛ سر مست ز ساغر گشت دل واله دلبر گشت
تن بیخبر از سرگشت مستانه چنین باید
یاد و خطر آن مجاهدِ مخلص حاج قاسم سلیمانی برایم تداعی می‌کند که در میدان های مبارزه با شیاطین به آرزوی خود آن مقام والا؛ شهادت در راه خدا رسید.
او مظهر مردانگی، محبوبیت، تواضع و عشق بود
مستانه چنین باید...

 

کامیاب در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸:

سواد زلف سیاه تو جاعل الظلمات
بیاض روی چو ماه تو فالق الاصباح
جاعل الظلمات : آفریننده ظلمت و گمراهی
( دعای جوشن کبیر که معمولا در شبهای قدر میخوانند )
فالق الاصباح : (سوره انعام )ای پدید آورنده صبح
(سوره انعام : برگزاری جلسات ختم انعام برای قرائت این سوره از آداب و رسوم مسلمانان برای حل مشکلاتشان است)
در کل غزل با توجه به بکارگیری لغاتی مانند : (سواد-ماه-ظلمات-صباح-ذکر رواح-مسا ) و (مذهب-مباح-ورد-ذکر رواح –دعا-تقوا و توبه ) شب هجران به شبهای قدر و مناجات تشبیه شده و عاشق شب تا سحر اشک ریزان یار را طلب می کند.

 

مینا در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

چون هر کسی درخورد خود یاری گزید از نیک و بد
ما را دریغ آید که خود فانی کنیم از بهر لا
درود و ادب من از این بیت اینگونه برداشت میکنم که هم یار بد و هم یار نیک 《لا》هستند و مانعی برای فانی کردن خود...
امکان دارد حاشیه ای بر معنی این بیت بفرمایید تا صحت برداشت خود را بسنجم
ممنون

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹:

بوستان همیشه سبز بهشت، لحظه رهایی و خلوت درویشان است و اساس حشمت و شکوه، ادب و کرنش به آنان است.
2- رسیدن به گنج رهایی و گوشه گیری که موانع پیچیده دارد بسته به نگاه گشایشگر درویشان است.
3-کاخ بهشت که رضوان(فرشته اعظم-در مصحف به معنای خشنودی است ) دربان آن است، منظره تفرجگاه درویشان است.
4-آنچه دل تاریک را به روشنایی ارزشمند می رساند کیمیاگری هم نشینی با درویشان است(شریک شدن در حال خوششان با حضور آگاهانه)
5-بزرگی و جلال آنان چنان است که خورشید در برابرشان تاج غرور را برمی دارد.
6-پادشاهی ای که نگرانی پایان یافتن ندارد، حکمرانی درویشان بر جان و جهان است.
7-گرچه تمامی خواسته ها به پادشاهان و قدرتمندان ختم می شود، اما سبب این قدرت خدمت درویشان است.
8-آنچه شاهان در ژرفترین خواسته هایشان می خواهند در آیینه صاف دیدار آنان است.
9-از هر گوشه ای و در هر لحظه ای ستمکاری(بر خویش، دیگران و خداوند)است، اما درویشان بی توجه به همه چیز فاصله ازل تا ابد را در حال خوش بی زمانی می پیمایند.
10-ای ثروتمند تکبر نکن که هستی و ثروتت به خاطر همت درویشان است.
11-گنج قارون که بنابر باورهای پیشین هنوز در زمین فرو می رود، به خاطر غیرت درویشان است(برآشفته شدن بر اثر حضور اراده غیر حق)
12-ای حافظ اگر آب زندگی می خواهی سرچشمه آن همان(بیت یک) رهایی و خلوت درویشان است.
13-بنده وزیر قدرتمند زمانم که هم شکوه پادشاهی دارد و هم شیوه درویشی.
ایهام:هر کسی که قدرت جمع بین ظاهر و باطن را دارد چون وزیر سلیمان است.
این غزل در بزرگی درویشان و سیطره درویشان بر کیهان است.این مفهوم در عرفان اسلامی برای نور پیامبر، در عرفان شیعی برای همه 14 معصوم و در سایر عرفان ها نیز برای روح و کانون طبیعت دانسته شده است.
درویشی همان فقر نخواستن است که افتخار پیامبر است(که خود از طبقه اشراف و تجار است

 پیوند به وبگاه بیرونی

اینستاگرام:drsahafian

)

 

۱
۱۶۷۲
۱۶۷۳
۱۶۷۴
۱۶۷۵
۱۶۷۶
۵۰۴۴
sunny dark_mode