گنجور

 
بیدل دهلوی

ز باده‌ای‌ست به بزم شهود، مستی ما

که کرد رفع خمار شراب هستی ما

بگو به شیخ که ز کفر تا به دین فرق است

ز خودپرستی تو تا به می‌پرستی ما

زدیم دست به دامان عشق از همه پیش

مراد ما شده حاصل ز پیش‌دستی ما

به راه دوست چنان مست بادهٔ شوقیم

که بیخودند رفیقان ما ز مستی ما

به پیش سرو قدی خاک راه شد بیدل

بلند همتی ما ببین و پستی ما

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
نظیری نیشابوری

ادب گرفته عنان خمار و مستی ما

برابر است بلندی ما و پستی ما

به خود ز دوست نیابیم تا ز می مستیم

تمام دوست پرستی است می پرستی ما

هزار ساغر دیدار شد تهی و هنوز

[...]

عرفی

نداد نور شراری چراغ هستی ما

گلی نچید ز شاخ، دراز دستی ما

عنایت صمدی رد کفر ما نکند

اگر کمال به دیر و صنم پرستی ما

سر فتادگی تا به عرش می ساید

[...]

صائب تبریزی

رسیده است به معراج اوج پستی ما

هزار پایه کم از نیستی است هستی ما

به هر چه چشم گشادیم، عشق می بازیم

گرفت روی زمین را صنم پرستی ما

نسیم صبح فنا تیغ بر کف استاده است

[...]

قدسی مشهدی

یکی بود به نظر نیستی و هستی ما

تفاوتی نبود در خمار و مستی ما

به می‌پرست مزن طعنه زآنکه کمتر نیست

ز می‌پرستی او خویشتن‌پرستی ما

بود به دیده نادیده برگ کاه چون کوه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه