گنجور

حاشیه‌ها

حسین ادهمی در ‫۳ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴:

حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد
یعنی از وصل تواش نیست به جز باد به‌دست...
در این بیت حافظ با حالت کنایه رو به معشوق می‌گوید: من به واسطه داشتن تو جایگاهی همچون سلیمان یافتم. وجه تشابه‌مان هم این است که هر دو باد به‌دست داریم. اما سلیمان کجا(فرمانروای باد) و من کجا(بی چیز)
نظیر :«دانه فلفل سیاه و خال مَهرویان سیاه/ هر دو سوزاننده اما این کجا و آن کجا »

 

حمیدرضا در ‫۳ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۳۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۰:

@م.م.سپهر:
بابت رهنمودهای جنابعالی سپاسگزارم.
در مورد غلط‌خوانیهای من اگر زحمت بکشید و مواردی را از آن نه چندان کم‌شمار نادرست‌خوانیهایی که اشاره فرموده‌اید در حاشیه های اشعار متذکر شوید غیر از آن که فرمایشتان ارزشی بیش از یک کلی گویی بی مدعا خواهد یافت، چراغ راه مخاطبان این خوانش ها خواهید بود که به اشتباه نیفتند. اگر هم ندرتاً مشکل نه از بی سوادی من و از جای دیگری باشد و توضیحی مسئله را حل کند ارائه خواهد شد.

 

سلمان در ‫۳ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱:

سلام
شاید نمدوش درست باشد و آخر مصرع نیز «خردوَش»

 

م.م.سپهر در ‫۳ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۴۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۰:

به راستی که از نظر آقای محمدی، که نظر به این همه خوانش اشعار سعدی طبعا باید با آثار و دوران شاعر انس بیشتری داشته باشند، متعجبم. جناب محمدی، تنگی قافیه و عربی پرانی؟؟ با کدام منطق فکر میکنید سعدی می بایست التزامی به رعایت حال و هنجارهای زبانی هفتصد سال پس از خود داشته بوده باشد؟ استدعا میکنم اگر شده اندکی حتی، دوران و احوال گذشته و روزگار سعدی و حافظ و سبک عراقی را مطالعه بفرمایید که ابهامات برایتان برطرف شود و نام سعدی را به تنگی قافیه و عربی پرانی ملوث نکنید. برخلاف آنچه که از این مختصر پاراگرافی که مینویسم ممکن است برداشت شود، من هیچ تعصبی نسبت به سعدی یا هر شاعر دیگری ندارم و در صورت لزوم لیستی نه کوتاه از نقد های خودم یا خوانده هایم درباره ی سعدی به قلم خواهم داد؛ ولی در این مجال چیزی که برآشفت مرا، اظهار نظر سرسری شما بود. مقایسه ارتباط زبان عربی و آمیختگی واژگانی و دستوری و گستردگی تکلم به آن در خراسان و پارس و عراق عجم و آذربایجان آن روزگار، هیچ با امروز قابل قیاس نیست، هیچ. سعدی نیز مانند هر شاعر بزرگ و استاد مسلم دیگر، کلمات را به همان سادگی و بی تکلفی که میدانیم مشخصه ی سبک اوست همواره بر قلم جاری کرده است. حال اگر مغسول و مسلول و بهلول و حمول و جهول امروز به گوش شما و فارسی زبانان آشنا نیست، نیازی به تر کردن دامن سعدی نیست.
مطلب دوم این که با تمام احترام، ناگزیرم عرض کنم که اشعاری را، چه حافظ و چه سعدی، که با خوانش شما شنیده ام، که کم شماره هم نیستند، واقعا ناشایسته و نازیبا و بعضا نادرست خوانده اید و می خوانید. من شما را نمیشناسم، ولی وقتی تا این درجه اعتماد به نفس دارید که اشعار را برای همگان بخوانید و به اشتراک بگذارید، انتظار می رود اقلا از دیگران عامی آشناتر باشید. ولی برعکس، با شنیدن بعضی خوانش هایتان این حس به من کمینه آشنا دست داده که حتی با عروض هم آشنایی کامل ندارید. استدعا میکنم کمی روی فراز و فرود و تکیه های بحور بیشتر تامل کنید. در صورت لزوم از خوانش بزرگان و اهل فن و اصطلاح شعر و ادبیات فارسی هم استفاده کنید.
کاش میتوانستم انتقادم را در خلوت و در پرده به گوشتان رسانم، ولی چه کنم که ناگزیرم به سرگشاده نوشتن. العفو عند کرام الناس مقبول

 

م.م.سپهر در ‫۳ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۲۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۰:

درود بر همه ی خوبان
یکی از دوستان نقش دستوری "من" و "را" را در بیت "مرا گناه خود..." پرسیده بودند؛ اگرچه بنده اجتهاد مخصوصی در این زمینه ندارم، ولی به زعم من، "من" مضاف الیه و "را" رای فک اضافه هست. به طوری که اگر به گویش معیار امروز این عبارت را بخوانیم، این گونه خواهد بود: "گناهِ خودِ من..."
پاینده باشید

 

عزیز مصطفائی در ‫۳ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶:

با سلام خدمت تمامی فرهیختگان
تشکر بسیار زیاد از سایت پر بار و مر مایه گنجور.
من در اینجا خواستم تشکری بسیار ویژه از جناب آقای رضا کنم, چندی است که در این سایت اشعار حافظ را میخوانم, واقعا لذتی دوچندان میبرم وقتی تفسیرات و مطالب ایشان را میخوانم.
پایدار و سلامت باشید.

 

محمدرضا مروارید در ‫۳ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۴۲ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۸ - سکوت شب:

این بیت درخشان وصف حال روزگار کرونای سال 1399 است که بیماریِ همه گیر، فقیر و غنی نمی شناسد و همه را به یکسان تهدید می کند:
من برخیِ شبم که یک پرده افکند
بر قصر پادشاه و به سرمنزل گدای

 

محمدرضا در ‫۳ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۱۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳:

«کاین» کشته دشمن است و آن کشته دوست
باتوجه به مصرع سوم!

 

محمود عبادی در ‫۳ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۴۷ دربارهٔ مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۶ - هم در ستایش او:

همین یک بیت معروف این غزل " گر بز کنم دل و بردارم از تو مهر/ آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم" کافی است تا مسعود سعد سلمان را شاعری توانا بدانیم. بیتی که کمال الدین اسماعیل و حافظ از وی وام گرفته اند. این بیت را طبق سفارش مرحوم پدرم بر سنگ قبر مادرم نوشته ایم.
حبسیه های مسعود سعد سلمان معروف است منجمله این بیت:
نالم زدل چو نای من اندر حصار نای
پستی گرفت همت من زاین بلند جای

 

پدرام شعبان‌زاده زیدهی در ‫۳ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۱۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲:

دکتر شفیعی کدکنی در کتاب "موسیقی شعر" در فصل "نقش های قافیه در ساختار شعر" و در باب "القاء مفهوم از راه آهنگ کلمات"، نکته ای درباره یکی از این ابیات آورده است که بیان آن برای علاقه مندان ادب پارسی خالی از لطف نیست.
عین متن کتاب:
... و از همه بهتر این شعر فردوسی است که تشخص قافیه - از نظر صوتی - مفهوم شعر را مجسم کرده است، آنجا که از زبان سیمرغ می گوید:
"گرت هیچ سختی به روی آورند
ز نیک و ز بد گفتگوی آورند
بر آتش بر افگن یکی پرّ من
ببینی هم اندر زمان فرّ من"
که با مشدد آوردن قافیه های "پرّ" و "فرّ" که "پررر..." و "فررر..." تلفظ می شود حالت پرواز و صدای پرش سیمرغ را که از دور می آید و هوا را با بالهای خود می شکافد، می شنویم.

 

سعید عابدی در ‫۳ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۴۸ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۰:

صرصر به معنی تندباد صرصرهجر اضافه تشبیهی به معنی تندباد سخت جدایی

 

سید حمیدرضا عباسی در ‫۳ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۰۲ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۵۳ - نغمهٔ صبح:

آرین‌پور در کتاب از صبا تا نیما این شعر پروین را متأثر از مسمط مشهور «یاد آر ز شمع مرده، یاد آر» علی‌اکبر دهخدا که در رثای میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل سرود، می‌داند.

 

نگهت الله در ‫۳ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۴۷ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷۷:

به عوض راجت باید حاجت نوشته گردد

 

نونا در ‫۳ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۱۹ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۲۴ - حکایتِ صبرِ مردان بر جفا:

آهوی من به معنی عیب من
بادسنج کسی که خیال باطل می‌پروراند
و هنگامه‌گیر به معنی معرکه‌گیر

 

مرتضی صفدری در ‫۳ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۵۹ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » سهندیم:

0آغدونون بنزوری الوند دونونا ،نازلوسهندیم
چوگورون کوکدی بتر قویسالا گر،سازلی سهندیم
"یاشاسین انا دیلینده تورکی اوخشامالار""
صفدری مرتضی--همدانین تورک اوغلی 21اذر 99

 

مرتضی صفدری در ‫۳ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۵۰ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » سهندیم:

آغ دونون بنزوری الوند دونونا، نازلی سهندیم
چوگورین کوکدی بترگر قویالا،سازلی سهندیم
"یاشاسین انا دیلینده ترکی اوخشمالار"
مرتضی صفدری همدان ترکلریندن

 

بی نشان در ‫۳ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷:

سلام و عرض ادب
پیرو فرمایشات سرکار خانم الهام بنده چند نکته ای را عرض کنم شاید مفید فایده باشد در ارتباط دیگرگون با غزل پیش رو:
به صورت بسیار خلاصه و گذرا بر روی ارکان بیت ابتدایی غزل اندیشه کنیم:
ندا آمد که اصل و حقیقت است که انعکاس آن صداست .....
از آسمان آمد : آسمان در میان جان انسان نیز می تواند باشد
خطاب به جان آمد یعنی پنهان از سمع نامحرمان آمد ....
حاکی و حاوی پیام رجعت و بازگشت بود .... بازگشت تنها پس از آمدن ممکن است ( بسیار مهم نه تنها اینکه بعد از هبوط آدم را به بهشت موعود باز می خوانند این فلسفه ی رفت و برگشت و استقبال قبله مطلبی بینهایت کلیدی و ژرف در رمزگان عرفانی شیعی است)
ندا بانگ صلا و دعوت به مهمانی و ضیافت بود...
جان توان پاسخ به ندای خوش را داشته است ....
نکته ی اصلی و مهم ندای ارجعی ملکوت عالم همیشه و همواره بلند و خوان نعم و کرم الهی همواره گسترده است و این ماییم که به دلیل عدم سنخیت وجودی از این استماع این ندا و دعوت به واسطه ی این صلا محروم و بی بهره ایم ....
برای مولوی ندای خوش تنها ندای دعوت های غیر متعارف به ملکوت مراتب جان است و خود نیز دعوت هایی از این سنخ و جنس به کرات دارد.... دیدیدم این جهان را تا آن جهان رویم / ما به فلک می رویم عزم تماشا کراست و غیره....
ورای گفت و شنودهای اسباب محور ظاهری گفت و شنودهای بی حرف و صوت در عالم کون و مکان در جریان است مختص محرمان و پنهان از نامحرمان....
همه کس به این ندا پاسخ هنیئاً مرحبا نمی دهد و هر کسی به نوعش و طریقی کراهت گونه ای از این رجعت و بازگشت دارد جز خلصین کملین از اولیاء الله ....
سمعاً و طاعه بودن از شیرین و شکرین ترین تعبیرات حضرت خداوندگار در گستره ی غزلیات است و حاوی بیکرانی از اسرار....
تسلیم و اطاعت طوعی و اختیاری نه کرهی و اجباری فصل ممیز عاشقی و عاقلی است در نظام اندیشگانی مولوی با جوانب لا اعد و احصای مصداقی ....
بی نظیر و فوق ادراک بشری زیباست تقدیم شما گرامیان:
خوش بنوشم تو اگر زهر نهی در جامم
پخته و خام تو را گر نپذیرم خامم
از تغار تو اگر خون رسدم همچو سگان
گر من آن را قدح خاص ندانم عامم
غنچه و خار تو را دایه شوم همچو زمین
تا «سمعنا و اطعنا » کنی ای جان نامم
جناب مولانا در بیت دوم با فرمایش عبارت « هردم» به بانگ ارجعی بدون وقفه و تکرار منتشر در عالم جان اشاره می فرماید که بهای رو نمای آن دو صد جان از جنس جان جانانه ی خود اوست چرا که از همانجا که این ندای دعوت نازکشانه طنین انداز است اژدهای دمان صمدیت و استغنا در بار انداز و منتظر بلع اهل ناز است ....
لذا مولوی با اعراف به این مهم خود به عنوان ذی المقدمه دو صد جان را فدای این ندا می نماید هر چند این فدا کردن در مقام کثرت جان ها می تواند تنها به صرف پیغام خوش آن ندا باشد ....
یک بار دیگر نیز خود حاوی نکات بینهایت عمیقی است در نظام اندیشگانی تصوف و عرفان حقیقی که ماحصل و مترتب بر آن بر پریدن تا مقام هل اتی است که خود از اسرار آیات قرآن است و نشان انسان کامل مکمل تام علوی در همهی اعصار و امصار .....
طلب بانگ دوباره شدن را درش بیندیشیم و معانی و مفاهیم محتمل آن را در کام جان مزمزه کنیم ....
شاهد عرائض این کمترین که ابیات را به ترتیب خوانش می کنم نادره مهمان خواندن ندا توسط جان جانانه ای است که قابلیت و سنخیت استماع آن را یافته است و خود می داند کدام مهمان زفت و فربه چون شتر را در خانه ی جان خویش بر خوان نشانده است ....
در و دیوار این سینه همی درّد ز انبوهی که آن بسیار می آید ....
جان با قرار مادون جایگاه غایی تمکّن حقیقی مذموم است و ناپسند و تا نیل به این غایت هر نوع قراری عین محرومیت است .....
جان با قرار مولوی به مدد و یاریگری ندایی آسمانی و موهبی بی قرار می شود و این نشان از قابلیت و محبوبیت وی در نزد ملکوت عالم دارد....
پرسش از اینکه کجا می خوانیم تحصیل حاصل است و صرفا جهت فرصت اطاله ی کلام با ندایی دیریاب است که : برای اینکه واگوید نمودم خویشتن را کَر ....
خویشکاری این مهمان که ابتدا تنها ندایی از او در گستره ی مملکت جان طنین انداز بود بیرون کردن بندی گران از پای جهد و تلاش تمامی آنانی است که به هر نوعی در زندان های بیکران و لا اعد و احصای عوالم مادون اطلاق گرفتارند ... این زندان ها به انحاء مختلف مورد اشاره ی مولوی و اولیاء دیگر الهی قرار گرفته است که اعظم ان ها زندان هزار توی من نفسانی محصور در ادراک دیگران از ماست که هر کس اندکی از ما را در محبس و زندان میزان درک خویش از ما زندانی نموده است و ما زندانی تمامی کسانی هستیم که من وجودی ما در ارتباط با آن ها شکل گرفته ساخته می شود زندانبانانی که کلید رهایی دادن ما از زندان اذهان خویش را نمی شناسند .....
رمزگان نردیان / چرخ/ شهر و غریبی / وفا و خویشکاری بی بدیل آن در میان تمامی ارکان نظام اندیشه ی انسان خدایی/ التفات از مقام اعلای قابلیت و سنخیت با ندای آسمان تا تنبیه های مکرر و تقبیح و تحذیر های پیاپی ابیات پایانی در مقام مخاطب عام / تعبیر بی بدیل قافله بر قافله و پویایی که شرط آن است که متاسفانه با خواب آلودگی مطلق اهل آن مسخ شده است : چرا ز قافله « یک کس» نمی شود بیدار ؟!
مرحله خواندن بزنگاه ملاقات با حضرت مرگ که رحل اقامتی است ....
داستان دراز دامن نسیان و شان نزول لفظ انسان ....
و ابیات سراسر اسرار پایانی که خود داستانی است و خارج از محدوده ی فهم و ادراک چون این کمترینی و خارج از حیطه ی زمان اکنون که پاسی از شب گذشته است.....

 

بی نشان در ‫۳ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۱۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:

جسارتاً در تکمله و به عنوان نکته ای فراموش شده خوانش صحیح " چِبوَد" می باشد با " با" و " دال" ساکن و " چ مکسور" و " واو مفتوح"

 

بی نشان در ‫۳ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:

بنده در پاسخ برخی از فرمایشات سوالی جناب اسماعیلی مطالبی رو عارض شده از همه ی اعزه ی دوستان طلب عفو دارم:
بنده فقط به بیت پنجم می پردازم که به نظر حقیر برداشت جناب اسماعیلی با عرض پوزش به تمامه مغایر با مقصود و معنای بیت می باشد:
درویش را چه بود نشان جان و روانی دُر فشان
نی دلق صد پاره کشان چیزی بده درویش را
به معنای بیت فارغ از ابیات پیشین و پسین اشاره گونه ای خواهد شد:
نشان درویش حقیقی چیست ؟! اینکه وی جان و روانی دُرفشان داشته باشد که اشاره به ماثوره ی " من اخلص اربعین صباحا " دارد که ماحصل آن جوشش ینابیع حکمت از سویدای جان واجد مقام اخلاص است.... نه اینکه هر آنکه دلقی آمیخته و برآمده از صد پاره دارد به تبع در بر داشتن یا بر دوش افکندن این نشان ظاهری و متعارف فقر و درویشی از حقیقت این مقام نیز بهره ای داشته باشد... نه هر که سر بتراشد قلندری داند....
نشان درویش حقیقی نه دلقی صد تکه بلکه جان و روانی دُرفشان است

 

بی نشان در ‫۳ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:

سلام و عرض احترام

 

۱
۱۲۳۴
۱۲۳۵
۱۲۳۶
۱۲۳۷
۱۲۳۸
۵۰۵۰
sunny dark_mode