گنجور

 
رودکی

صرصر هجر تو، ای سرو بلند

ریشهٔ عمر من از بیخ بکند

پس چرا بستهٔ اویم همه عمر؟

اگر آن زلف دوتا نیست کمند

به یکی جان نتوان کرد سؤال:

کز لب لعل تو یک بوس به چند؟

بفگند آتش اندر دل حسن

آن چه هجران تو از سینه فگند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خاقانی

بس بس ای طالع خاقانی چند

چند چندش به بلا داری بند

جو به جو راز دلش دانستی

که به یک نان جوین شد خرسند

مدوانش که دوانیدن تو

[...]

شیخ بهایی

ای در اسباب جهان پای تو بند

مانده از راه بدین سلسله چند

فصیحی هروی

خوش هراتی‌ست حزینم مپسند

طرفه فصلی‌ست بزن راهی چند

ملا احمد نراقی

بر همه درس توکل می کند

در هوا او پشه را رگ می زند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه