شنیدم که در خاکِ وَخش از مهان
یکی بود در کنجِ خلوت نهان
مجرّد به معنی نه عارف به دلق
که بیرون کند دستِ حاجت به خلق
سعادت گشاده دری سویِ او
در از دیگران بسته بر رویِ او
زبانآوری بیخرد سعی کرد
ز شوخی به بد گفتنِ نیکمرد
که زنهار از این مکر و دستان و ریو
بجایِ سلیمان نشستن چو دیو
دمادم بشویند چون گربه روی
طمعکرده در صیدِ موشانِ کوی
ریاضتکِش از بهرِ نام و غرور
که طبلِ تهی را رَوَد بانگ دور
همیگفت و خلقی بر او انجمن
بر ایشان تفرّجکنان مرد و زن
شنیدم که بگریست دانایِ وخش
که یارب مر این بنده را توبه بخش
وگر راست گفت ای خداوندِ پاک
مرا توبه ده تا نگردم هلاک
پسند آمد از عیبجویِ خودم
که معلومِ من کرد خویِ بدم
گر آنی که دشمنت گوید، مرنج
وگر نیستی، گو برو بادسنج
اگر ابلهی مشک را گَنده گفت
تو مجموع باش او پراکنده گفت
وگر میرود در پیاز این سخُن
چنین است گو گَندهمغزی مکُن
نگیرد خردمندِ روشنضمیر
زبانبندِ دشمن ز هنگامهگیر
نه آیینِ عقل است و رای و خرد
که دانا فریبِ مُشَعبِد خورَد
پسِ کارِ خویش آنکه عاقل نِشَست
زبانِ بداندیش بر خود بِبَست
تو نیکورَوِش باش تا بدسگال
نیابد به نقصِ تو گفتن مجال
چو دشوارت آمد ز دشمن سخُن
نگر تا چه عیبت گرفت آن مکُن
جز آن کس ندانم نکوگویِ من
که روشن کند بر من آهویِ من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
این حکایت درباره عارفی است اهل سرزمین مهان که آدم سخنور اما نادانی شروع به تمسخر او و بدگویی از او میکند؛ آن عارف از خدا میخواهد که اگر حرفهای آن شخص راست است، مرا هدایت کن و اگر کج و ناراست میگوید، او را هدایت کن. شاعر در ادامه، روشهایی اخلاقی و خردمندانه برای چنین موقعیتهایی که انسان در مقابل بدگویان و بدخواهان قرار میگیرد، ارائه کرده است و در پایان خود را قدردان چنین افرادی میداند که بدیها و عیبهایش را بهاو نشان میدهند تا خود را شخص بهتری بسازد.
شنیدهام که در ولایت «وخش» از مهان، شخصی بود که خلوت گزیدهبود.
عارف و فقیر بهمعنای کلمه نه فقط یک عارف بهلباس و ظاهر که به مردم دست حاجت دراز کند.
نیکبختی بهاو دری گشوده بود و او در خلوت و بهدور از دیگران بود.
شاعری نادان با بیشرمی از او بد گفت.
که وای از این حیله و ریا که او دارد و همچون دیو، خود را بجای سلیمان جا میزند.
اینها خود را پاک نشان میدهند (یا مدام وضو میگیرند) اما هدفشان چیز دیگری است. (یعنی مثل گربه زاهد هستند که قصد جلب اعتماد موشها را دارد)
برای خودنمایی و نام، ریاضتکشی میکنند و نامشان همچون بانگ طبل تهی تا دوردست میرود.
اینها را میگفت و جمعی مرد و زن دور او جمع شدهبودند و تفریح میکردند.
شنیدهام آن پیر دانای اهل وخش، بگریست و گفت خدایا این بنده گناهکار را نعمت توبه ببخش.
و اگر راست گفت مرا نعمت توبه ببخش، ای خداوند پاک! تا هلاک و گمراه نشوم.
کار عیبجوی خود را پسندیدم زیرا خوی بد مرا بهمن نمود و نشان داد.
اگر آن هستی که دشمنت میگوید رنجیده مشو و اگر آن نیستی که او میگوید پس بهاو بگو «برو و هرچقدر میخواهی اندیشه باطل کن»
اگر یک نادان، مِشک را بدبو خواند، تو شاد باش که او بیخود و پراکنده گفت.
وگر درباره پیاز این حرف را گفت، پس راست میگوید و بهاو بگو هرزه مگو.
نگیرد آدم روشندل و پاکضمیر، زبانبندِ دشمن ز هنگامهگیر
عاقلانه و خردمندانه نیست که آدم دانا، گول یک حیلهگر را بخورد.
آنکه داناست زبان بداندیش و بدخواه را بر خود میبندد.
تو درستکار و نیکورفتار باش تا آدم بداندیش فرصت عیبجویی از تو را پیدا نکند.
اگر حرفهای دشمن تو را آزار میدهد ببین چه عیبی بر تو میگیرد پس آنرا انجام مده.
جز کسی را که عیبهای مرا بر من آشکار میکند، نکوگویِ خود نمیدانم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.