برمک در ۸ روز قبل، جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۱۸ در پاسخ به علي ا. گرجي دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۵:
اقبال و دولتِ خداوند باد
خداوند ، خدا ، خدایگان ، خدای ، خواجه ، خیا ، خُلا ، خوا ،هاوند ،واجه همگی بچم صاحب و مالک است و god را در پارسی یزدان و ایزد گویند وزین رو شاه و هر کسی را خدا و خداوند و خدایگان گویند
خداوند این پیرهن کیست ؟
من خدای این گوسپندم
،
ای خداوند ای شهنشاها
ای خداوند خانه و میهن
برگ بی برگی در ۸ روز قبل، جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۱:
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
خون خوری گر طلبِ روزیِ ننهاده کنی
مخاطب کسی ست که غمِ چیزهای این جهانی را می خورد و با عنایت به بیتِ سوم بنظر می رسد در اینجا رویِ سخن با زاهد و عابدی ست که خداوند را با طمعِ بهشت عبادت می کند و همهٔ هَمّ و غمش رسیدن به عیش های بهشتی می باشد، پس می فرماید اگر می خواهی که خود را از این غم و اندیشه آزاد کنی این سخنِ حافظ را آویزه گوشَت کن و بکار بند که اگر طلبِ روزی و قسمتی نانوشته را داشته باشی خون می خوری و درد در دل انباشته می کنی، یعنی تو به هر کاری که گمان می کنی عبادت است و دعا و راز و نیاز بپرداز بی آنکه غمِ پاداش داشته باشی و باقیِ امور را به مقدراتِ خداوند واگذار کن. طلبِ روزیِ ننهاده در همهٔ امورِ مادی هم صدق می کند چنانچه گاهی اوقات به هر دری که می زنیم توفیقی بجز خونِ دل حاصل نمی شود مگر آنکه توأم با خواستِ خداوندِ رزاق و روزی رسان باشد.
آخر الامر گِلِ کوزه گران خواهی شد
حالیا فکرِ سبو کن که پر از باده کنی
بیت که مضمونی خیامی دارد در ادامهٔ سخن و پندِ پیشین است و می فرماید وجودِ جسمانیِ هر انسانی تبدیل به خاک و گِلِ کوزه گران خواهد شد، حالیا و اکنون که در حیاتِ جسمانیِ خود هستی در اندیشهٔ سبو باش تا آنرا پر از باده کنی، سبو و کوزهٔ تن که آخرالامر شکسته و فرو می پاشد پس پر کردنش از باده و شرابِ انگوری کاری بیهوده می نماید اما اگر سبو و پیمانهٔ جان را پر از بادهٔ عشق و خرد کنی احتمالآََ به هوس و مُرادِ خود که بهشت است خواهی رسید اما نه آن بهشتی که مولودِ ذهن و جسمانی ست.
گر از آن آدمیانی که بهشتت هوس است
عیش با آدمییی چند پریزاده کنی
پری زاده یعنی از جنسِ پری که موجودی افسانهای ست و در مقابلِ دیو آمده است، در اینجا یعنی وجودی که زیبا و از جنسِ جان باشد، پسحافظ در ادامهٔ بیتِ قبل می فرماید اگر از آدمیانی هستی که در سبویِ جانِ وجودت شرابِ آگاهی نریخته ای یقیناََ هوسِ بهشتی جسمانی و ذهنی را داری تا از میوه هایِ آن تناول کنی، شرابی نوشیده و عیشی با حوران داشته باشی، اما نکته اینجاست که تلقیِ چنین آدمیانی از حور کاملن خطاست چرا که اگر آدمی سبویِ جان را پر از مِی کند زیبا شده و به جنسِ اصلیِ خود که حور و پری ست باز گردد در آن بهشت جاودانه می گردد و چنین نیست که حوریانی جسمانی را پیش از این برای مؤمنین در نظر گرفته باشند، پسحافظ می فرماید اگر تو نیز از آن دسته آدمیانی هستی که سبویت را لبریز از مِی نکرده ای بدان که هنوز در ذهن و جسم بسر می بری و آنگاه قصدِ عیش و درآمیختن با پری زادگانی چند را داری که از جنسِ جان شده اند و این امری محال است چرا که اصولاََ به آنجا راه نداری. علاوه بر این جنسِ جان جنسیت ندارد، یعنی در عالمِ جان یا معنا تفکیکِ جنسیتِ زن و مردی وجود ندارد و همهٔ بهشتیان یا آنانی که به ملکوتش راه یافته اند از جنسِ خداوند هستند چنانچه پیش از حضور در این جهانِ مادی بوده اند. در تمثیلِ قرآنی هم آمده است آدم و حوا پس از اینکه از میوهٔ ممنوعه خوردند عورتشان آشکار شد، یعنی دارای جنسیت و جسمانی شدند.
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسبابِ بزرگی همهٔ آماده کنی
بیتی ست که از دیرباز و هم اکنون نیز ضرب المثلی معروف در میانِ مردم شده است و حافظ در ادامه می فرماید آن بهشتِ موعود که در جسمانی بودنش تردید است جایِ کسانی ست که در این جهانِ جسمانی سبویِ جان را پر از شراب کرده و همچون فردوسی، مولانا، سعدی و حافظ بزرگ شده اند، پس آنانی که به هوسِ این جایگاه و بهشت به کارهایی سطحی و ذهنی پرداخته اند در این بهشت جایی نداشته و به گزاف و کارهای بیهوده هم نمی توانند بر آن تکیه زنند یا بدان راه یابند و لاجرم دستشان به آن بزرگانی که پری رو، زیبا و از جنسِ جان شده اند نخواهد رسید مگر اینکه اسبابِ این بزرگی را به تمامیت در حالی که در این جهان هستند و پیش از آنکه وجودِ جسمانیِ آنان خاک و گِلِ کوزه گران شود فراهم کنند که از نظرِ حافظ فقط با پر کردنِ سبوی جان از بادهٔ ناب امکان پذیر خواهد بود.
اجرها باشدت ای خسروِ شیرین دهنان
گر نگاهی سویِ فرهادِ دل افتاده کنی
بیت ضمنِ گریزی به داستانِ خسرو و شیرین و در ادامهٔ بیتِ پیشین است، خسرو عاشقِ شیرین است اما خود شیرین دهن است، یعنی با سخنانی زیبا سعی در بدست آوردنِ دلِ معشوق می کند و در مقابل این فرهاد است که با کارِ عملی به کندنِ کوه می پردازد تا از دلِ کوهِ ذهن آبِ حیات را جاری و رضایتِ شیرین را فراهم کند، حافظ آن مردمانی را که در طلبِ روزیِ ننهاده خون می خورند و هوسِ بهشت در سر دارند تا بر جایِ بزرگان تکیه زنند را خسروانی می نامد که شیرین سخنانند و در کلام استادند اما از پر کردنِ سبویِ جان از بادهٔ عشق و آگاهی طفره می روند، پس از آنان می خواهد تا نگاهی به فرهادِ دل از دست داده و عاشق کنند که حتی از تقدیمِ جانِ خود به معشوق ترسی به دل راه نداد، که اگر بجایِ سخنانِ شیرین چنین نگاهی به عاشقی چون فرهاد داشته باشند و راه و رسمِ عاشقی را از او بیاموزند بدونِ شک اجر و پاداشِ فراوان را نصیبِ خود خواهند کرد.
خاطرت کی رقمِ فیض پذیرد؟ هیهات
مگر از نقشِ پراکنده ورق ساده کنی
" خاطر" در معانیِ گوناگونی آمده است که در اینجا مرکز و یا قلبِ انسان مورد نظر است و رقم زدن یعنی ثبت کردن و یا نوشتن، پس چنین می نماید که فیض و رحمتِ خداوندی باید شاملِ هر انسانی گردد تا او نیز بتواند با نگاهی به فرهادِ عاشق اَجرها را نصیبِ خود کند اما هیهات و افسوس که ضمیر و قلبِ اغلبِ ما پس از دورانِ کودکی پر از خطوطِ زشت و درهم و برهمی شده است که طیِّ سالیانِ متمادی بر آن نقش بسته اند، نقشهایی چون دلبستگی ها و همچنین کینه و حسادت یا حرص و بخل و دشمنی ها یا خشم و ترس و امثالِ آن آئینهٔ دل را که در آغاز زندگی ورقی ساده بود تیره و تار نموده است و حافظ می فرماید تا وقتی که این ورق بار دیگر ساده و بدونِ نقش نگردد رقمِ فیضِ خداوندی را نمی پذیرد.
کارِ خود گر به کَرَم بازگذاری حافظ
ای بسا عیش که با بختِ خداداده کنی
حافظ که همواره نقشِ لطف و کَرَمِ خداوندی را در آزاد شدنِ انسان از غمها در نظر دارد در اینجا نیز پس از کارِ معنوی یا پاک و ساده کردنِ خاطر از نقش های زشت به خود و سالکانِ طریقت توصیه می کند تا کارِ عاشقیِ خود را به او واگذارند که در اینصورت چه بسا و به احتمالِ زیاد به عیشِ مورد نظری می رسند که با بخت و اقبالی که از جانبِ خداوند است بدست می آید.
ای صبا بندگیِ خواجه جلالالدین کن
که جهان پُر سمن و سوسنِ آزاده کنی
بدیهی ست که غزل با بیتِ تخلص به پایان رسیده است و این مدح بیتِ الحاقی بوده که حافظ هنگامِ پیشکشِ غزل به مقام یا شخصیتی و در محفلی به آن افزوده است اما بی ارتباط با متنِ غزل هم نیست، یعنی چنانچه کسی توصیه های حافظ در این غزل را بشنود و بکار بندد خواجه و سروری خواهد شد که بر صبا فرض است تا در خدمتِ او درآمده و از نفسِ او جهان را پر از عطرِ یاسمن و پیغامهای معنویِ سوسنِ آزاده کند، آنگونه که هم اکنون از طریقِ درگاهِ ارزشمندِ گنجور به خدمتِ حافظ و ابیات و غزلهای نابش درآمده است و عطرِ آنرا در سراسرِ گیتی می افشاند.
مهرزاد چوپانی در ۸ روز قبل، جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۱۵ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸] » رباعی ۱۴۲:
دوستان با توجه به اینکه خیام یک انسان مسلمان و معتقد به خدا و معاد است باید در تفسیر شعرهاش از نگاه غیرتوحیدی دوری کرد.
دو مصرع دوم دقیقا شرح دومصرع ابتدایی هست و این دو بیت شرحی بر این کلام خداوند است .وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ ۗ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ
الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ
أُولَٰئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ ۖ وَأُولَٰئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ.
بنا بر وعده ی حتمی خداوند و برای شناخته شدن انسانهای با ارزش و با شخصیت از انسانهای بی جنبه و بی شخصیت همه انسانها در رنج و ابتلا قرار خواهند گرفت اما کسانی که در رنجها توجه به این نکته دارند همه ما مملوک خداهستیم و خدا مالک ماست دیگر در هیچ رنجی خودشون رو نمی بازن و دچار رنج روحی نمیشن بلکه با اعتماد به حکمت و عدالت و فضل خدا تسلیم او می شوند و زمانی که چنین شد خدا نیز رحمت و آرامش خود را بر او نازل می کند و تنها این شخص هدایت یافته واقعی محسوب میشود. دوزخ و جهنم آن روی سکه ی بی صبری و بی قراری ما در دنیا، و بهشت هم آن روی سکه ی صبر و آرامش و توجه ما به خداست. یاعلی
عباس جنت در ۸ روز قبل، جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۷:
این غزل بشارت ظهور موعود عالمیان را میدهد
نحن نزلنا از آیه 23 سوره مبارک الإنسان قرآن مجید
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ تَنْزِیلًا ﴿۲۳﴾ در حقیقت ما قرآن را بر تو به تدریج فرو فرستادیم
ز قاب و قوس گذشتی به جذب او ادنی
آیه 9 قران مجید سوره النجم در مورد معراج رسول اکرم که به اندازه قاب قوسین بخدا نزدیک شد
فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی ﴿۹﴾ تا [فاصله اش] به قدر [طول] دو [انتهای] کمان یا نزدیکتر شد. (در آن زمان واحد اندازه گیری کمان بوده است.)
کاردت ان اعرف اشاره به حدیث معروف:
کنت کنزاً مخفیاً فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لکی أعرف (من گنج پنهان بودم. دوست داشتم که آشکار شوم. پس خلق را آفریدم تا شناخته شوم)
این حدیث بیان کننده اینست که دلیل خلقت بشرحب یا عشق بوده است.
که گشت مادر شیرین و خسرو حلوا
بر گرفته از شعر خسرو و شیرین نظامی است
من آن شیرین درخت ِ آبدارم / که هم حلوا و هم جُلّاب دارم
ولی تب کرده را حلوا چشیدن / نَیَرزد سالها صفرا کشیدن
آدم تبکرده نباید حلوا و شیرینی بخورد چون سالها رنج صفرا در پی دارد. (منظور شیرین آن است که چشیدن یک بار همآغوشی با خسرو به غمِ انتظار و جدایی نمیارزد، یا به صفرا و رنج بدنامی ِ دوشیزه نبودن نمیارزد.)
کلیم را بشناسد به معرفتهارون / اگر عصاش نباشد وگر ید بیضا
منظور اینست که پیامبران الهی احتیاج به معجزه ندارند معجزه انها کلامشان است
جلال ارغوانی در ۸ روز قبل، جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۰۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴:
از نام خوش سعدی وز شعر طرب خیزش
تا روز ابد باشد آتش به دل وجان ها
جلال ارغوانی در ۸ روز قبل، جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۴۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳:
سعدی به جان وجام خلق چه ریختی؟
شربی زعشق که عالمند همه مست ما
جلال ارغوانی در ۸ روز قبل، جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۴۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱:
سعدی سخن بگفت ودر جهان گفتند
رساند به آخر مرز رمز زیبایی را
جلال ارغوانی در ۸ روز قبل، جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۳۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰:
شاعران در بر سعدی به ادب میگویند
کس ندیدست چنین شیوه زیبایی را
جلال ارغوانی در ۸ روز قبل، جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۲۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹:
ندیده است پیر فلک به عمر دراز
چو سعدی عاشق هزار خوش گو را
(هزار در دو معنی است پس مصرع دوم ایهام دارد)
جلال ارغوانی در ۸ روز قبل، جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۱۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸:
از لطف وزشیرینی ودل چسبی وخوبی
سعدی بگرفتی به سخن ملک جهان را
جلال ارغوانی در ۸ روز قبل، جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۱۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷:
سعدی این شور وشکر در سخنت می بینم
از ملک درس گرفتی عجب است انسان را
جلال ارغوانی در ۸ روز قبل، جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۰۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶:
جسم سعدی به دل خاک به عالم گوید
هرگز ای خاک نبینی تو فراموش مرا
جلال ارغوانی در ۸ روز قبل، جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۵۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:
مانند سعدی پرهنر دنیا نمی بیند دگر
گرصانع لفظ وسخن از نوع کند ایام را
جلال ارغوانی در ۸ روز قبل، جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۴۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴:
سعدی به شعر وشاعری از عالمی توسرتری
درمان دردی، غم بری وزتن بری آلام را
جلال ارغوانی در ۸ روز قبل، جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۳۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳:
سعدی استاد سخن تادرجهان بگشود چشم
کرد پیدا این جهان آخر هزار خویش را
جلال ارغوانی در ۸ روز قبل، جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۲۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲:
سعدیا شعر وسخن بسیار می باشد ولی
هیچ کس چون من نگوید نکته پر سوز را
جلال ارغوانی در ۸ روز قبل، جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۱۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱:
پایان بدادی سعدیا شعر وسخن اندر جهان
وقتی که در گود سخن کردی سخن آغاز را
همایون در ۸ روز قبل، جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹۹:
غزلی بد ترکیب و تقلیدی و شریعت مداری و پر تکلف، بیشتر به غزلی الحاقی میماند، یا نشان میدهد جای پیشین عارفی تقلیدی پیش از دیدن مراد
همایون در ۸ روز قبل، پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰۱:
رجز خوانی در بحر رمل و بازی ناشیانه با ردیف برخاستیم و حس با شکوه پهلوانی و ناشیگری به رموز عرفانی از غزلیات جوانی پیش از ملاقات شمس با دستمایه عرفان تقلیدی
لیدا طلایی در ۸ روز قبل، جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۳۱ در پاسخ به Raha Yegane دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۴۵: