گنجور

حاشیه‌ها

شهرام شمس در ‫۳ سال قبل، شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۵۰ دربارهٔ عنصرالمعالی » قابوس‌نامه » بسم الله الرحمن الرحیم:

با سلام از اساتید محترم خواهشمندم این پند و سایر باب ها را قبول زحمت فرموده و به زبان ساده معنی و نشریح نمایید که مزید بر تشکر است

 

شهرام شمس در ‫۳ سال قبل، شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۳۹ دربارهٔ عنصرالمعالی » قابوس‌نامه » باب یازدهم: اندر ترتیب شراب خوردن و شرایط آن:

با سلام، از اساتید محترم خواهشمندم این پند شیرین را به زبان ساده و نثر روان معنی فرمایند که مزید بر تشکر است

 

فاطمه حق پرست در ‫۳ سال قبل، شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۱۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۸۸ - بازگشتن به قصهٔ دقوقی:

با سلام و عرض ادب
واژه دنگ در زبان تالشی به همین مفهوم استفاده می شود. نهایت گیج بودن و گویی شخص دنگ در حالتی است که صدای اطراف را خوب نمی شنود با اینکه بیدار است و چشمانش باز و گوشش شنوا.

 

Ali در ‫۳ سال قبل، شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷:

در رابطه با بیت چهارم برداشت من اینه که حافظ خواسته اشاره ای به مفهوم شعری ، منسوب به حضرت امیر ع داشته باشد که فرمود أتزعم أنک جرم صغیر وفیک أنطوی العالم الاکبر یعنی ای انسان تو تصورمیکنی یک جسم کوچکی هستی؟ و حال آنکه دنیای بزرگ‌تری در تو نهاده شده است به سخن حافظ خودتو کم نگیر و پست و دنئ ندان بلکه با استعدادی که در تو تنیده شده توان آن را داری با حرکت ‌و تکامل جوهری خودت به قله کمال معنویت و ‌خورشید جهان مادیت برسی ، در واقع حافظ درین بیت اشاره به سیر صعودی انسان به کمالات بالا رادارد

 

nabavar در ‫۳ سال قبل، شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۱۲ دربارهٔ عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸ - عشق حق:

گرامی احسان
هرکه شد عاشق دیدارتو او بشناسد
دوزخ از جنّت و شادی زغم و مِی ز خمار
همان بشناسد درست است
منظورش درد و رنج توأمان عاشق است
یعنی: هرکه عشق دیدار تو را دارد ، گاهی در آتش دوزخ میسوزد و گاهی از خوشی در بهشت است، گاهی شاد است و گاه غمگین، گاه مست است و گاه خمار از دلتنگی

 

محمدرضا خادم در ‫۳ سال قبل، شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۰۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷:

کیف کردم

 

دکتر اسدالله شعور در ‫۳ سال قبل، جمعه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۵۶ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳:

این شعر در سال های پایانی قرن نهم توسط یوسف اندگانی ( اندیجانی) در شهر هرات در اصول مخمس نقش بسته شده بود.
درویش علی چنگی در تحفهُ السرور ضمن نوشتن این مطلب؛ شعر را سرودهُ مولانا آذری نوشته و در جملهُ سه بیتی که نمونه آورده، یک بیت آن درین جا نیست.
باد صبح اگر چه...
غنچه را دهن بر دهن مکن

 

nabavar در ‫۳ سال قبل، جمعه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱:

گرامی میرمهدی
همان:
گو نام ما ز یاد به عمدا چه می‌بری
درست است.
آنچه شما نوشته ای را کاش منبعی ذکر می کردی، ولی اگر من درآوردی ست که دست در شعر شعرا بردن کار ادیبان نیست
نمونه ی دیگر { عمدا } در قصیده ی معروف خاقانی ست:
گردون نقاب صبح به عمدا برافکند
راز دل زمانه به صحرا برافکند

 

میرمهدی در ‫۳ سال قبل، جمعه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱:

مصرعی که نوشته اید «گو نام ما ز یاد به عمدا چه می‌بری»، صحیح آن به این صورت است: «گو نام ما ز یاد به عمد از چه می‌بری»
درواقع طعنه است به کسی که ادعا میکند نام گوینده را به یاد نمی آورد، اما در حقیقت او را می شناسد. حافظ می گوید آنروز می رسد که (از فرط پیری) واقعا این نام را از یاد ببری، اما الان نیاز به تظاهر به این مطلب نیست!

 

Maryam در ‫۳ سال قبل، جمعه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۴۶ دربارهٔ عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱۴۸:

اولا که کلا ابیات اشتباه نوشته شده. درستش اینه: شکرک از آن دو لبک تو بچنم اگر تو گله کنی به سرک تو که بزنمت به پدر اگر تو گله کنی
بر وزن مُتَفعَلُن مُتَفعَلُن مُتَفعَلُن مُتَفعَلُن

 

حسین در ‫۳ سال قبل، جمعه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۳۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳۵ - انکار کردن موسی علیه السلام بر مناجات شبان:

برام جالبه که اغلب میگن منظور مولوی این است و آن!
حالا منظور مولوی رو که خانواده درجه یک خودش نفهمیده، اینها چطوری میدونن بسی جای تعجب است.
بعدشم ایرادهای نوشتاری یا دستوری گرفتن و درخواست تصحیح کردن، بنظر من کاری عبث و بیهوده است، چون برداشتها به اندازه تعداد آدمهاست و به هیچ وجه نمیشه متن یا شعری رو نوشت که ازنظر همه درست باشه.
توجه به معنای اون فکر میکنم عاقلانه تره،
اون کسی که زحمت به خودش نمیده که کامنت خودش رو از غلطهای املایی و دستوری تهی کنه چطوری چنین ایرادهایی میگیره اونم جای تعجب داره

 

احسان پاپن در ‫۳ سال قبل، جمعه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۰۲ دربارهٔ عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸ - عشق حق:

بیت چهارم، باید "نشناسد" باشد

 

احمد فراهی در ‫۳ سال قبل، جمعه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۱۰ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰۴:

خوب کردی که رخ ز آینه پنهان کردی
هر پریشان نظری لایق دیدار تو نیست
این تک بیت توسط خواننده فقید هماهنگ خوانش شده است

 

امیر حسین در ‫۳ سال قبل، جمعه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۴۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۳:

با سلام
مصرع اول
کف پایی

 

امین کیخا در ‫۳ سال قبل، جمعه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۵۱ دربارهٔ میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة » ۱ - النوبة الثالثة:

روزی گمار یعنی تعیین کننده ی روزی، اینجا گماردن به معنای تعیین کردن است .

 

محمد موسوی در ‫۳ سال قبل، جمعه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۰، ساعت ۰۸:۱۰ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۰:

سلام دوستان این کپی برداری نیست. یکی از اشکالات متون ادبی ما این است که بسیاری از قطعات شعری در نسخ مختلف به گویندگان متعددی نسبت داده شده است از جمله این رباعی که شبیه آن به مولانا هم منسوب است

 

محمود شید نصر الله در ‫۳ سال قبل، جمعه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۰، ساعت ۰۸:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰:

بنده مطلب بالا را با عجله نوشتم و درج شد و بعد متوجه شدم بیان واضح نیست.
بنده شگرد دیگری در خواندن بکار گرفتم و آن مصرع را از آخر به اول خواندم.
نخست آخر بیت دوم (، گو‌سر و خشت) را به معنی صریح سر= کله و خشت=خشت خواندم، و بر همین مبنا قسمت اول بیت دوم (مدعی کر نکند فهم سخن) اشاره خواهد بود به اشنباه و‌فهم خواننده در خواندن بیت اول اگر کلمه «سر» و «خشت» را به مانند تکرارش در آخر بیت دوم بخواند، یعنی کلمه اول بیت اول «سر»به معنی کله نیست، در نتیجه آنرا باید ِسر‌ّ ( به معنی راز) خواند.
حال اگر بیت اول آغاز شود با ِکمه سرّ (راز)، مفهوم بیت میشود راز سستی حافظ و راز نشانه سر در میکده، ؛ و مدعی این راز را نداند.
بقول انگلیسی clear as well mud

 

گیتی در ‫۳ سال قبل، جمعه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۰، ساعت ۰۷:۱۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴:

خیام ریاضی‌دان واخترشناسی بزرگ بوده است ولی فیلسوف نبوده است. فلسفه‌ی او بسیار ساده‌اندیشانه بوده که شاید در دوسه خط بتوان آنرا خلاصه نمود: در سیستم معادلات کیهانی و هستی شمار متغیرها بس افزون‌تر از شمار معادلات می‌باشند و در ریاضیات چنین سیستمی را کم شناسه Under-identified می‌خوانند و بنابراین راه حلی برای پیدا کردن متغیرهای های آن نیست . و از اینروست که نمی‌توان از این شب تاریک به روز یا به بیرون راه یافت. اما این فلسفه نیست . برای نمون در Ontology و epistemology یا هستی‌شناسی و دانش شناسی نخست نیاز به آن است که برای نمون مانند دکارت ثابت کنیم که هستی هست . و البته امروز می‌دانیم که چاره‌ی دکارت چندان ذرست نیست. زیرا کوانتم فیزیک به ما می‌گوید بودن یا نبودن گربه شرودینگر که می واند خود خیام باشد بستگی به پیش‌انگاره‌ی مشاهده‌گردارد. بردار زمان می‌تواند دوسویه باشد. که در اینجا جای آن نیست که در این باره بیشتر بگوئیم . چاره ی خیام که"برنامده و گذشته بنیاد مکن /‌ حالی خوش باش و عمر بر باد مکن" و البته برای خوش بودن در حال نیوتون و پاسکال و اینشتن و پلانک و بوهم و بوهر و دیگران به پژوهش و بررسی رفتارهای اختران و کوارک‌ها و لپتون‌ها می‌پرداختند اما پیشنهاد خیام این ست که " می نوش که عمر جاودانی اینست / خود حاصلت از دور جوانی اینست / هنگام گل و باده و یاران سرمست / خوش باش دمی که زندگانی اینست" -- خوشبختانه ما خردورزانی قرهیخته و فرزانه مانند فردوس سعدی و ناصرخسرو داریم که می گویند :"✦ به دانش گرای و بدو شو بلند چو خواهی که از بد نیابی گزند ز دانش در بی نیازی بجوی و گر چند سختیت آید به روی" و "هر علم را که کار نبندی چه فایده
چشم از برای آن بود آخر که بنگری" و "درخت تو گر بار دانش بگیرد / به زیر آوری چرخ نیلوفری را"

 

محمد خانشیر در ‫۳ سال قبل، جمعه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۰، ساعت ۰۴:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:

سلام
در این خصوص نظر شخصی بنده اینه که مولانا را به عارف بودن هم میشناسیم
در سیر سلوک عارف به مرحله ایی میرسه که نه عقل نه منطق نه فلسفه هیچ قانونی نمیتونه مقررات تعیین کنه اصولا بنده شنیده ام شعرایی بسیار بزرگ که نام نمیبرم در حال و شرایط عادی نبودن بیشتر اشعار فی ابدائه و در حال و حالت بخصوصی اشعار سروده شده ، اینه که میخوام نتیجه گیری کنم مولانا در اون شرایط قطعا چیزی بوده که ارزش بالاتر از وزن و ریتم و قافیه و اصول بوده که همه اینهارو فدای اون اون کرده باشه و یه سبکی نو خلق کرده باشه یا خلق شده باشه !

 

داریوش بیدل در ‫۳ سال قبل، جمعه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۰، ساعت ۰۴:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۰:

با سلام ..
غزلی است که میشود در سه مضمون عاشقی .زندگی.ومعنوی تفسیر و معنی کرد
صنایع بدیعی بسیار زیرکانه و باریک تر از مو هست
به عنوان مثال
بیت مطلع ..باباد میگفتم =واقعا همرازی نبوده =باد صبا لودگی نمیکنه ..تنها رازدار بزرگان از فرط بیکسی اخر کسی در وزنشان و همسنگشان نبوده که ادراکی ورای این درک خاکی داشته باشه تا ارزوهای خودشون رو بگن چه بسا بابت گفتن یک ارزو سرشان بباد میرفته
حدیث ارزو
..بزرگان قبل تر هم چنین ارزو هایی داشتند انقدر کسان با این ارزوی براورده نشده در خاک شدند که حرف من حدیث وار هست
بدین راه و روش...در ظاهر با این شیوه ..(دعا در صبح ..و اه و ناله در شب ..در گنج مقصود رو باز میکنه
اما حالت بصری کلمه( بدین )به کلمات ( با دین) خیلی متشابه هست و در پس پشت ماجرا میگه خواجه بوسیله دین و با توجه به کلمه های قبلی =سحر .حدیث=.خطابه= واثق شدن =الطاف خدا=دعا=اه.کلید..گنج...مقصود..شیوه..دلدار..پیوند..
که همگی همسنگ هم هستند و در علوم دینی از این کلمات زیاد بهره برده میشه میتوان گفت که کلمه بدین در مصرع چهارم رو با برداشتی متفاوت به به کلمات با دین هم تفسیر و تشریح کرد که من گمانم نوعی تسخر نیز در این دو بیت اما تسخری پنهانی و کنایه انگیز نیز احساس میشه
خداوند زبان ما رو از خطا باز داره
امین
با تشکر از سایت خوب و محبوب گنجور.

 

۱
۱۰۵۳
۱۰۵۴
۱۰۵۵
۱۰۵۶
۱۰۵۷
۵۰۶۱
sunny dark_mode