گنجور

 
حاجب شیرازی

یار آنقدر، به حسن بنازید و ناز کرد

کش روزگار هستی خود را نیاز کرد

با حقه بازیش فلک حقه باز باخت

باید قمار با فلک حقه باز کرد

زاهد ز کعبه رخت به دیر مغان کشید

تبدیل بر حقیقت مطلق مجاز کرد

گر مسجد است میکده و قبله خم می

باید به هفت وقت به مستی نماز کرد

زاهد بیا، به مسجد و میخوارگان ببین

کاین خانه را خدا ز، ریا بی نیاز کرد

تا این سرای را، در رحمت نمود باز

درهای کذب و نکبت و زحمت فراز کرد

دانست عشق من ذهب خالصم به عهد

چون کوره گشت بوته خود شکل گاز کرد

کوتاه پای ظلم و دراز است دست عدل

باید نشست راحت و پائی دراز کرد

دهر مشعبد فلک حقه باز، را

حق دست بست و بسته ارباب راز کرد

جز آرزو، چه صرفه و سود، از جهان برد

آن کس که عمر صرف طمع وقت آز کرد

«حاجب » بگوی مردم آزاده را خدای

ممتاز کرد و قابل هر امتیاز کرد

 
sunny dark_mode