گنجور

 
اوحدی

ترکم به خنده چون دهن تنگ باز کرد

دل را لبش ز تنگ شکر بی‌نیاز کرد

کافر، که رخ ز قبله بپیچیده بود و سر

چون قامتش بدید به رغبت نماز کرد

ای دلبری که عارض چون آفتاب تو

بر مشتری کرشمه و بر ماه ناز کرد

از درد دل چو مار بپیچید سالها

هر بیدلی، که عقرب زلف تو گاز کرد

با صورت خیال تو دل خلوتی گزید

وانگه بر وی این دگران در فراز کرد

پیوسته من ز عشق حذر کردمی، کنون

آن چشمهای شوخ مرا عشقباز کرد

کوتاه گشته بود ز من دست حادثات

زلف تو کار بر من مسکین دراز کرد

رفتی، پی تو پردهٔ خلقی دریده شد

این پرده بین، که بار فراق تو ساز کرد

پنهان بر اوحدی زده‌ای تیر چشم مست

نتوان ز پیش زخم چنین احتراز کرد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کسایی

آن کس که بر امیر در مرگ باز کرد

بر خویشتن نگر نتواند فراز کرد

امیر معزی

آن بت که بر دلم در شادی فرازکرد

یک باره بر دلم دری ز مهر باز کرد

زلف جو سام بر دل مسکین من فکند

تا بر دلم جهان در خورشید باز کرد

بی‌خواب کرد چشم دلم در فراق خویش

[...]

فلکی شروانی

تا بر دل من آن بت طناز ناز کرد

صد در ز ناز بر دل من باز باز کرد

عطار

تا دوست بر دلم در عالم فراز کرد

دل را به عشق خویش ز جان بی نیاز کرد

دل از شراب عشق چو بر خویشتن فتاد

از جان بشست دست و به جانان دراز کرد

فریاد برکشید چو مست از شراب عشق

[...]

کمال خجندی

چشمت به سعی غمزه در فتنه باز کرد

زلفت به ظلم دست تطاول دراز کرد

محمود را چه جرم که شد پای بند عشق

آن فتنه ها همه سر زلف ایاز کرد

گویند ناز پر بېرة مهر و عشق من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه