گنجور

 
عطار

تا دوست بر دلم در عالم فراز کرد

دل را به عشق خویش ز جان بی نیاز کرد

دل از شراب عشق چو بر خویشتن فتاد

از جان بشست دست و به جانان دراز کرد

فریاد برکشید چو مست از شراب عشق

بیخود شد و ز ننگ خودی احتراز کرد

چون دل بشست از بد و نیک همه جهان

تکبیر کرد بر دل و بر وی نماز کرد

بر روی دوست دیده چو بر دوخت از دو کون

این دیده چون فراز شد آن دیده باز کرد

پیش از اجل بمرد و بدان زندگی رسید

ادریس وقت گشت که جان چشم باز کرد

چندان که رفت راه به آخر نمی‌رسید

در هر قدم هزار حقیقت مجاز کرد

عطار شرح چون دهد اندر هزار سال

آن نیکویی که با دل او دلنواز کرد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۰۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
کسایی

آن کس که بر امیر در مرگ باز کرد

بر خویشتن نگر نتواند فراز کرد

امیر معزی

آن بت که بر دلم در شادی فرازکرد

یک باره بر دلم دری ز مهر باز کرد

زلف جو سام بر دل مسکین من فکند

تا بر دلم جهان در خورشید باز کرد

بی‌خواب کرد چشم دلم در فراق خویش

[...]

فلکی شروانی

تا بر دل من آن بت طناز ناز کرد

صد در ز ناز بر دل من باز باز کرد

اوحدی

ترکم به خنده چون دهن تنگ باز کرد

دل را لبش ز تنگ شکر بی‌نیاز کرد

کافر، که رخ ز قبله بپیچیده بود و سر

چون قامتش بدید به رغبت نماز کرد

ای دلبری که عارض چون آفتاب تو

[...]

کمال خجندی

چشمت به سعی غمزه در فتنه باز کرد

زلفت به ظلم دست تطاول دراز کرد

محمود را چه جرم که شد پای بند عشق

آن فتنه ها همه سر زلف ایاز کرد

گویند ناز پر بېرة مهر و عشق من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه