کسی که ملک دلش کرد خیل غم تاراج
پی عمارت آن غیر باده نیست علاج
جنون و عشق بتان باعثم به رسوائیست
کجاست می که مهیا شدست مایحتاج
به کوی عشق میان گدا و شه فرق است
که پیش یار خود آن یک سرافکند این تاج
عوض به جام می لعل چیست ملک دلم
چه جوهر است که هستش بها به ملک خراج
بیا به میکده زاهد که می معالج شد
ترا به خبط دماغ و مرا به ضعف مزاج
چو فانی آمده محتاج و تو به حسن غنی
زکات را به سپارش نباشدش محتاج
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به مضامین عشق، غم و جستجوی معنی در زندگی اشاره دارد. شاعر از عشق و جنون ناشی از آن سخن میگوید و بیان میکند که در مسیر عشق، تفاوتهایی میان گدا و شاه وجود دارد. او همچنین از می و باده به عنوان شیوهای برای مداوای دردها و مشکلات زندگی یاد میکند. در نهایت، شاعر بر این نکته تأکید دارد که در این دنیا، انسانها به نوعی در جستجوی غنا و زیبایی حقیقی هستند و گاهی اوقات نیاز به کمک یکدیگر دارند.
هوش مصنوعی: کسی که دلش مورد تصرف غمها قرار گرفته، به فکر ساختن مجدد آن است، اما هیچ نوشیدنی نمیتواند درمانی برای این وضع باشد.
هوش مصنوعی: دیوانگی و عشق به معشوقان، مرا به رسوایی کشانده است. کجا میتوانم می پیدا کنم که برای رفع نیازهایم آماده شده؟
هوش مصنوعی: در کوی عشق، تفاوت زیادی بین گدا و پادشاه وجود دارد؛ زیرا در برابر معشوق، آن یک (پادشاه) با وجود مقامش، خود را خاضع و سرافکنده نشان میدهد و این نشاندهنده احترام و عشق عمیق اوست.
هوش مصنوعی: به جای اینکه گرانبهایی مانند سنگهای قیمتی را در دنیا جستجو کنیم، باید به ارزش درونی و قلبی خود بپردازیم، چرا که روح و دل ما از جوهری برخوردارند که هیچ قیمتی نمیتواند آن را اندازهگیری کند.
هوش مصنوعی: بیا به میکدهای که زاهد در آنجا است، چرا که شراب تو را از اشتباهات عقلانیات نجات میدهد و مرا از ضعف جسمانیام درمان میکند.
هوش مصنوعی: انسان هنگام تولد به دنیا میآید و نیازمند است، اما تو که به زیبایی و کمال رسیدهای نیازی به صدقه و یاری دیگران نداری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رخ تو روز منیر است و زلف تو شب داج
برید صبر مرا تیغ عشقشان اوداج
منم که روز منیرم زمان زمان گیرد
ز عشق روز منیر تو گونه شب داج
چو حاجبان سر زلفت سیاه پوشیده ست
[...]
مرا دلی است زصد گه نهاده بر ره حاج
بباجشان شده لکن طمع نداشته باج
شکر شکسته ز مقلان غنچه بویا
سپر فکنده ز پیکان غنچه غناج
به پرده دار صبا داده جان که باز افکن
[...]
تویی که بر سرِ خوبانِ کشوری چون تاج
سِزَد اگر همهٔ دلبران دَهَندَت باج
دو چشمِ شوخِ تو برهم زده خَطا و حَبَش
به چینِ زلفِ تو ماچین و هند داده خراج
بیاضِ رویِ تو روشن چو عارِضِ رُخِ روز
[...]
چو بحر نامتناهیست دایما موّاج
حجاب وحدت دریاست کثرت امواج
جهان و هرچه در او هست جنبش دریاست
ز قعر بحر بساحل همی کند اخراج
دلم که ساحل بینهایت اوست
[...]
فسون خط تو پیغام بعثت و شب داج
نگاه پر رخ تو مصطفاست بر معراج
ظهور حسن تو امنیتی به دوران داد
که پادشه ز رعیت نمی ستاند باج
چه صلح بود که حسن تو باوفا انگیخت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.