گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

کسی که ملک دلش کرد خیل غم تاراج

پی عمارت آن غیر باده نیست علاج

جنون و عشق بتان باعثم به رسوائیست

کجاست می که مهیا شدست مایحتاج

به کوی عشق میان گدا و شه فرق است

که پیش یار خود آن یک سرافکند این تاج

عوض به جام می لعل چیست ملک دلم

چه جوهر است که هستش بها به ملک خراج

بیا به میکده زاهد که می معالج شد

ترا به خبط دماغ و مرا به ضعف مزاج

چو فانی آمده محتاج و تو به حسن غنی

زکات را به سپارش نباشدش محتاج

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ادیب صابر

رخ تو روز منیر است و زلف تو شب داج

برید صبر مرا تیغ عشقشان اوداج

منم که روز منیرم زمان زمان گیرد

ز عشق روز منیر تو گونه شب داج

چو حاجبان سر زلفت سیاه پوشیده ست

[...]

اثیر اخسیکتی

مرا دلی است زصد گه نهاده بر ره حاج

بباجشان شده لکن طمع نداشته باج

شکر شکسته ز مقلان غنچه بویا

سپر فکنده ز پیکان غنچه غناج

به پرده دار صبا داده جان که باز افکن

[...]

حافظ

تویی که بر سرِ خوبانِ کشوری چون تاج

سِزَد اگر همهٔ دلبران دَهَندَت باج

دو چشمِ شوخِ تو برهم زده خَطا و حَبَش

به چینِ زلفِ تو ماچین و هند داده خراج

بیاضِ رویِ تو روشن چو عارِضِ رُخِ روز

[...]

شمس مغربی

چو بحر نامتناهیست دایما موّاج

حجاب وحدت دریاست کثرت امواج

جهان و هرچه در او هست جنبش دریاست

ز قعر بحر بساحل همی کند اخراج

دلم که ساحل بینهایت اوست

[...]

نظیری نیشابوری

فسون خط تو پیغام بعثت و شب داج

نگاه پر رخ تو مصطفاست بر معراج

ظهور حسن تو امنیتی به دوران داد

که پادشه ز رعیت نمی ستاند باج

چه صلح بود که حسن تو باوفا انگیخت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه