گر کاتب قدرت به سر من ننوشتی
از صومعه دل میل نکردی به کنشتی
خرم دل آن کس که میسر شود او را
یاری و صراحی شراب و لب کشتی
گو بر سر خم می گلنار بمانید
سازید چو ا زخاک من غمزده خشتی
گر ره به سر کوی تو بردی دل زاهد
سودای بهشت و هوس حور بهشتی
ما را نرسیدی شرف عشق به عالم
کردست قضا در گل آدم نسرشتی
بر مهر تو دارم دل و غمهای رقیبان
حیف است که همخانه خوبی شده زشتی
جز نقش خیال تو نبودی به ضمیرش
هر شعر که صوفی ستم دیده نوشتی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از قدرت کاتب (نویسنده) سخن میگوید و احساس میکند که اگر این قدرت به او داده میشد، میتوانست عشق و زیباییها را بهتر توصیف کند. او به خوشبختی کسی که به دسترسی به عشق و شراب رسیده، اشاره میکند و میگوید که در راه عشق نمیتوان به بهشت و آرزوهای دنیایی فکر کرد. شاعر همچنین از دردهای دلش و رقیبانش میگوید و حسرت میخورد که زیباییها در کنار زشتیها قرار گرفتهاند. در نهایت، او بیان میکند که تمام شعرهایش تنها در مورد عشق و خیال محبوب است.
هوش مصنوعی: اگر نویسندهٔ قدرت به سر من چیزی ننوشت، نشان میدهد که دل من از سرگشتگی و دلتنگی به آرامش و سکون نرسیده است.
هوش مصنوعی: کسی که در زندگی خود دوست و یاری و همچنین شراب خوشگوار در دست داشته باشد، دلش شاد و خرم است.
هوش مصنوعی: اینجا سخن از این است که در کنار خم (محل) میگزارن گلنار بمانید و همچون خاک من که غمگین و خسته است، گلی بسازید. یعنی به نوعی دعوت به یادآوری یا پیوند به خاک و رنج و زیبایی این خاک میشود.
هوش مصنوعی: اگر به سمت کوی تو برویم، دل زاهد از آرزوی بهشت و لذتهای آن جدا میشود.
هوش مصنوعی: خداوند سرنوشت ما را به گونهای رقم زده است که برای عشق به مرتبهای از شرافت نرسیدیم و در دنیای انسانی، ما را از گل و لای ساخته است.
هوش مصنوعی: من به عشق تو دلم را سپردهام و نگرانیهای رقبایت، و این واقعاً عجیب است که در کنار زیبایی تو، زشتیها نیز وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: جز تصویری که از تو در ذهنش بوده، هیچ کدام از اشعار صوفی رنجدیده معنایی نداشته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای باد که بر خاک در دوست گذشتی
پندارمت از روضه بستان بهشتی
دور از سببی نیست که شوریده سودا
هر لحظه چو دیوانه دوان بر در و دشتی
باری مگرت بر رخ جانان نظر افتاد
[...]
چون فتنه شدم بر رخت، ای حور بهشتی
رفتی و مرا در غم خود زار بهشتی
با دست تو من پای فشارم به چه قوت؟
با روی تو من صبر نمایم به چه پشتی؟
بر خاک سر کوی تو یک روز بگریم
[...]
آن غالیهخط گر سوی ما نامه نوشتی
گردون! ورق هستی ما درننوشتی
هر چند که هجران ثمر وصل برآرد
دهقان جهان! کاش که این تخم نکِشتی
آمرزش نقد است کسی را که در این جا
[...]
هرگوشه چو مینا، صنم حور سرشتی
در زیر فلک نیست چو میخانه بهشتی
تنگ است چنان عرصه افلاک که گویی
چون خانه خم گشته بنا، بر سر خشتی
چون غنچه که باشد که گریبان نکند چاک؟
[...]
در جامة خوبی چه بلا حور سرشتی
چون بند قبا باز کنی طرفه بهشتی
هر کس که کند عیب کسی عیب سرشت است
جز زشت به آیینه که گفتست که زشتی!
گفتی بهلم، روزی بوسی لب لعلم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.