گنجور

 
اوحدی

چون فتنه شدم بر رخت، ای حور بهشتی

رفتی و مرا در غم خود زار بهشتی

با دست تو من پای فشارم به چه قوت؟

با روی تو من صبر نمایم به چه پشتی؟

بر خاک سر کوی تو یک روز بگریم

زان گونه که بیرون نتوان رفت به کشتی

دانم که: حسابی نبود روز قیامت

او را که بدین حال تو امروز بکشتی

پیش که توان برد خود این غصه؟ که پیشت

صد قصه نبشتم که جوابی ننبشتی

از خوی تو بس گل که به خونابه سرشتم

تا خود تو بدین خوی و نهاد از چه سرشتی؟

در خاطر خود جز تو خیالی نگذارد

آنرا که تو یکروز به خاطر بگذشتی

ای دل، که همی جویی ازین دام رهایی

آن روز که گفتیم چرا باز نگشتی؟

چون اوحدی از قامت او درد همی چین

کین میوهٔ آن شاخ بلندست که کشتی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

ای باد که بر خاک در دوست گذشتی

پندارمت از روضه بستان بهشتی

دور از سببی نیست که شوریده سودا

هر لحظه چو دیوانه دوان بر در و دشتی

باری مگرت بر رخ جانان نظر افتاد

[...]

حافظ

آن غالیه‌خط گر سوی ما نامه نوشتی

گردون! ورق هستی ما درننوشتی

هر چند که هجران ثمر وصل برآرد

دهقان جهان! کاش که این تخم نکِشتی

آمرزش نقد است کسی را که در این جا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حافظ
صوفی محمد هروی

گر کاتب قدرت به سر من ننوشتی

از صومعه دل میل نکردی به کنشتی

خرم دل آن کس که میسر شود او را

یاری و صراحی شراب و لب کشتی

گو بر سر خم می گلنار بمانید

[...]

قدسی مشهدی

هرگوشه چو مینا، صنم حور سرشتی

در زیر فلک نیست چو میخانه بهشتی

تنگ است چنان عرصه افلاک که گویی

چون خانه خم گشته بنا، بر سر خشتی

چون غنچه که باشد که گریبان نکند چاک؟

[...]

فیاض لاهیجی

در جامة خوبی چه بلا حور سرشتی

چون بند قبا باز کنی طرفه بهشتی

هر کس که کند عیب کسی عیب سرشت است

جز زشت به آیینه که گفتست که زشتی!

گفتی بهلم، روزی بوسی لب لعلم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه