در سرم ذوق می عشق همان است که بود
سر همان خاک ره دیر مغان است که بود
چون نشان پرسیم از دل که به صحرای فنا
به همان قاعده بی نام و نشان است که بود
غمم از حد متجاوز شده از مخموری
که باین غمزده ساقی نه چنان است که بود
دل دیوانه بود شاد که آن رشک پری
همچنان از نظر غیر نهان است که بود
کی تواند دلم از دیر مغان بیرون شد
که همان مغبچه ای را نگران است که بود
دست در دامن پیران طریقت چه زنم
که دلم واله آن طرفه خوان است که بود
فانی اش جست به میخانه و گفتند که هست
لیکنش در دل دیوانه گمان است که بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دلنگرانی است که شاعر تجربه میکند. او از نشانههای عشق و غم سخن میگوید و اشاره میکند که تمامی این احساسات همانند گذشته و بینام و نشان باقی ماندهاند. غم او فراتر از حد معمول است و به مانند ساقی که به او زل زده، هنوز شور و شوقی در دلش وجود دارد. او همچنین بیان میکند که نمیتواند از مکان دیر مغان دور شود، زیرا قلبش به یاد آن عشق و زیبایی متصل است. در نهایت، او به جستجوی معنای عشق و وجود در میخانه میپردازد و به این نتیجه میرسد که هیچ چیز تغییر نکرده و همهچیز به همان روال گذشته است.
هوش مصنوعی: در دل من شوق عاشقی همان احساسی است که قبلاً وجود داشت، و آن خاکی که در گذشته محل راه رفتن عارفان و مغان بود نیز همان است.
هوش مصنوعی: زمانی که از دل میپرسیم که چه نشانی از جاودانگی دارد، باید بدانیم که در دنیای فانی و بینشان، همانطور که بود، هیچ نام و نشانی ندارد.
هوش مصنوعی: غم من از حد خود فراتر رفته است و دلم به خاطر مخموری نمیسوزد، چون حال و هوای ساقی برای من دیگر مثل گذشتهها نیست.
هوش مصنوعی: دل شاد و سرزنده است، چون آن زیبایی که شبیه پری است، هنوز از دید دیگران پنهان مانده است.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند دل مرا از میکده بیرون کند، زیرا هنوز به همان دختر میگسار فکر میکنم که سابقهای در دل من دارد.
هوش مصنوعی: دست در دامن اهل معرفت و راهنمایان این مسیر ببرم چه فایدهای دارد؟ چرا که دل من مجذوب و سرگشته آن غذای روحانی و معنوی است که در عالم دیگری وجود دارد.
هوش مصنوعی: فانی به میخانه رفت و گفتند که محبوب در آنجا حضور دارد، اما در دل آن دیوانه، تنها تصوری از وجود اوست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همچنان مهر توام مونس جان است که بود
همچنان ذکر توام ورد زبان است که بود
شوقم افزون شد و آرام کم و صبر نماند
در فراق تو، ولی عهد همان است که بود
کی بود کی که دگر بار بگویند اغیار
[...]
گوهرِ مخزنِ اسرار همان است که بود
حُقِّهٔ مِهر بدان مُهر و نشان است که بود
عاشقان زُمرهٔ اربابِ امانت باشند
لاجرم چشمِ گهربار همان است که بود
از صبا پرس که ما را همه شب تا دمِ صبح
[...]
دوستان چرخ همان دشمن جان است که بود
همه را دشمن جان است ، همان است که بود
ای که از اهل زمانی ز فلک مهر مجوی
کاین همان دشمن ارباب زمان است که بود
شاهد عیش نهان بود پس پرده چرخ
[...]
لب لعل تو همان تلخ زبان است که بود
در نگین تو همان زهر نهان است که بود
حسن اهلیت خط هیچ اثر در تو نکرد
آتش خوی تو جانسوز چنان است که بود
دل سنگین ترا ناله ما نرم نکرد
[...]
بزم وصل است و غم هجر همان است که بود
دل پر از حسرت دیدار، چنان است که بود
نکهت وصل چه حاصل که چمن پیراشد؟
بر رخ کاهیم آن رنگ خزان است که بود
چه خماری ست که از خون دو عالم نشکست؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.