گنجور

 
حافظ

دل شوق لبت مدام دارد

یا رب ز لبت چه کام دارد

جان عشرت مهر و باده شوق‌

در ساغر دل مدام دارد

شوریدهٔ زلف یار دایم‌

در دام بلا مقام دارد

آخر نرسد که باز پرسیم‌

کآن دلبر ما چه نام دارد

با یار کجا نشیند آن کاو

اندیشه خاص و عام دارد

خرّم دل آن کسی که صحبت‌

با یار علی‌الدّوام دارد

تا صید کند دلی بشوخی‌

بر گل ز بنفشه دام دارد

حافظ چو دمی خوش است مجلس‌

اسباب طرب تمام دارد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عراقی

هستی که بحق قوام دارد

او نیست، ولیک نام دارد

اوحدی

آن سرو سهی چه نام دارد؟

کان قامت خوش خرام دارد

خلقی متحیرند در وی

تا خود هوس کدام دارد؟

ماهی که به حسن او صنم نیست

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از اوحدی
حافظ

آن کس که به دست، جام دارد

سلطانیِ جَم، مُدام دارد

آبی که خِضِر، حیات از او یافت

در می‌کده جو، که جام دارد

سررشتهٔ جان، به جام بگذار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه