دلکی هست مرا شیفته و هرجایی
عملش عشقپرستی هنرش شیدایی
پیشهاش روز به دنبال نکویان رفتن
شب چه پنهان ز تو تا صبح قدح پیمایی
چهگویم دلکا موعظهٔ من بپذیر
ترک کن خیرگی و خودسری و خودرایی
می مخور رقص مکن عشق مجو یار مگیر
حیف باشد که تو دامن به گناه آلایی
دل سودایی من چون شنود این سخنان
به خروش آید و از خشم شود صفرایی
چشمش آماس کند بسکه ز زرداب جگر
پر شود چون شکم مردم استسقایی
قصهها دارم ازین دل که اگر شرح دهم
همه گویند شگفتا که نمیفرسایی
همه بگذار یکی تازه حکایت دارم
که اگر بشنوی انگشت تحیر خایی
من و دل هر دو درین هفته به بازار شدیم
دلبری دید دلم رشکگل از رعنایی
شور صد سلسله دل طرهاش از طراری
نور صد مشعله جان غرهاش از غرایی
راست گویم که مرا نیز بدین زهد و ورع
برد گامی دو سه همراه خود از زیبایی
گفتم از مادر آن ترک روم پرسم باز
که اگر ماه نیی مه بچه چون میزایی
دلندانم بهچه مکرش به سوی خانهکشید
میکی پیش نهادش چو گل از حمرایی
من نشستم بهکناری دل واو مست شدند
مستی آغاز نهادند به صد رسوایی
دل سر آورد به گوشم که به جان و دل شاه
که مرا در بر این ترک خجل ننمایی
خواهم از لاف وگزافش بفریبم امروز
که مرا وحشت شب میکشد از تنهایی
این سخن گفت و ز جا جست و به کرسی بنشست
رو به من کرد که کو چنگی و چون شد نایی
خیز و خدّام مرا گو که بیارند به نقد
یک دو رقاص و دو سارنگی و یک سرنایی
تارزن زاغی و ریحان و ملیمای یهود
ضربگیر اکبری و احمدی و بابایی
هم بگو مغبچهیی چند بیایند و خورند
می چون زمزم با زمزمهٔ ترسایی
هم بفرما که کباب بره و ماهی و کبک
خوش بسازندکه دارم سر بزمآرایی
نام رقص و دف و کبک و بره آن مه چو شنید
جست بربست به خدمت کمر جوزایی
به دلم گفت که ای خواجهٔ با خیل و حشم
خاص خود دار مرا تا نشوم هرجایی
دل امیرانه ببوسیدش و گفت از سر کبر
غم مخور بندگی ماست به از مولایی
پس به من کرد اشارت که چنین نیست حکیم
جستم از جا که چنین است که میفرمایی
دل بخندید نهانی به من و بار دگر
رو بدوکرد که ای سادهرخ یغمایی
خبرت هستکه اخترشمری فرموده
که به پیرانهسرم بختکند برنایی
همچنان دیده زنی خواب که من شاه شوم
گر شوم شاه چه منصب چه عمل را شایی
سادهرو در طمع افتاد ز سلطانی دل
چو سگ گرسنه از عاطفت گیپایی
خاک بوسیدکه من بندهٔ فرمان توام
خود بفرما بهمنآنروز چهمیبخشایی
گفت هر بوسهکه امروز دهی در عوضش
دهمت ملکی چون چرخ بدان پهنایی
ختن و روم ترا بخشم از آغاز چنانک
ترک رومی بدن و ماه ختن سیمایی
چون رخت آینهرنگست و خطت شامیچهر
بخشمت شام و حلب با لقب پاشایی
چین و تاتار به تار سر زلف تو دهم
تا ز رخ چین بری و زنگ ز دل بزدایی
الحقم خنده ز دل آمد و از مستی او
وانهمه ملککه بخشید ز بیپروایی
گفتم ای دل چهکنی قسمت ما هم بگذار
لاف شاهی چه زنی هرزه چرا میلایی
بازم آهسته قسم دادکه قاآنیا
چشم دارمکه به آزار دلم نگرایی
طفل پنهان به تفکر که کی آرند کباب
لیکنش هیبت دل بسته لب از گویایی
دل به فکر بره و ماهی و بریان هنوز
برگان درگله و ماهیکان دریایی
شکمشگرم قراقر که هلا طعمه بخواه
مردی از جوع چهکار آیدت این دارایی
او زسودایریاستچو صدفتن همه گوش
گوش چون موج به رقص آمده از شنوایی
کودک القصه بشد مست و ببفتاد و بخفت
بسکه چون دایه دلمکرد بدو لالایی
چشم بد دور یکی جفتهٔ سیمین دیدم
کهکسی جفت ندیدست بدان یکتایی
نرم چون برکگل از تازگی و شادابی
صاف چون قرص مه از روشنی و رخشایی
دلبرو خفت چو ماری که زند حلقه به گنج
یا بر آنسان که مگس بر طبق حلوایی
گفتم ایدل چو رسد نوبتمنزین خرمن
جهدکن تا قدری کیل مرا افزایی
گفت دیوانه مشو دیده ز مهتاب بدوز
وقت آن نیستکه مهتاب بهگز پیمایی
تو برو توبه کن از جرم که با دامن پاک
رخ به خاک قدم شاه جهانبان سایی
خسرو راد محمدشه عادلکه بود
ختم شاهان جهانبان ز جهانآرایی
شهریاری که به مهر رخ جانافروزش
هست خورشید فلک را صفت حربایی
وهم خورشید زمین گیرش دی داد لقب
عقلگفتا ز چه خورشید بهگل اندایی
ایکه در سایهٔ اقبال جهانافروزت
ذره را ماند خورشید ز ناپیدایی
چه عجب گر ز پی مدح تو یزدان به رحم
دهد اعضای جنین را صفتگویایی
یا پی دیدن دیدار تو نارسته ز خاک
بخشد اوراق شجر را سمت بینایی
خلق را شرم ز نادانی خویش است و مرا
در قصور صفت ذات تو از دانایی
جنبش خلق جهان از نفس رحمت تست
اثر نالهٔ نی نیست مگر از نایی
صیت جود تو اگر باد در آفاق برد
همه تنگوش شود صخره بدان صمّایی
ابر مهر تو اگر سایه بهکوه اندازد
همه دل نرم شود سنگ بدان خارایی
پادشاها تو به تحقیق شناسی که مرا
هست در قاف قناعت صف عنقایی
چون بود دور تو مگذار که چون ساغر می
دل پر از خون شودم زین فلک مینایی
خانهیی هست مرا تنگتر از دیدهٔ مور
خفته برهم چو ملخ شصت تن از بیجایی
خسروا از مدد همت و لطف تو کنون
چشم دارمکه به مرسوم قدیم افزایی
تا کند از مدد غاذیه در فصل بهار
قوهٔ نامیه هر سال چمنپیرایی
رقم نام ترا بر سر منشور خلود
باد در دفتر هستی سمت طغرایی
شیوهٔ شعر تو قاآنی سحریست حلال
زانکه گفتن نتوان شعر بدین شیوایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف احوالات عاشق و دلشدهای میپردازد که تحت تأثیر زیبایی و محبت معشوق قرار گرفته است. شاعر به رنجهای دل، عشق و شیداییاش اشاره میکند و از دلِ سوداییاش میگوید که در جستجوی گیاهی و زیبایی معشوق، سر از پا نمیشناسد. او گاهی به نقد رفتارهای خود میپردازد و از خود میخواهد که از دام گناه بپرهیزد.
شاعر به عیش و نوش و جشن و شادی میپردازد و دلش را ترغیب به شادی و مهمانی میکند. او در فضایی پر از خطر و لذت غرق میشود و به وضوح نیاز به عشق و توجه دارد. در نهایت، شاعر به تفکر درباره مقامات و قدرت و سیر و سلوک در دنیا میپردازد و از بیپناهی انسان در برابر تقدیر سخن میگوید.
شعر به شدت گویای احساسات عمیق انسانی در برابر عشق و زندگی است و تلاشی دارد تا از غمهای دل بگوید و عشق و زیبایی را نیز ستایش کند.
هوش مصنوعی: دلباختهای در دل من وجود دارد که در هر مکان، عشقورزیاش هنر و شیداییاش را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: او در روز به دنبال نیکسیرتها میرود و شبها چه رازی از تو دارد که تا صبح شراب مینوشد.
هوش مصنوعی: به دل عزیزم میگویم که نصیحت مرا بپذیر. کمی از لجبازی و سرسختی خود فاصله بگیر و به دیگران گوش کن.
هوش مصنوعی: شراب نخور، رقص نکن، عشق را جستجو نکن و از دوست خود دوری کن. جایز نیست که تو با کارهای ناپسند خود را آلوده کنی.
هوش مصنوعی: دل آشفته و دلتنگ من وقتی این حرفها را میشنود، به شدت به هیجان درمیآید و از شدت خشم به طغیان میآید.
هوش مصنوعی: چشمش آنقدر اشک میریزد که متورم میشود، زیرا جگرش از اندوه پر شده و مانند شکم کسی که آب زیادی خورده، پر است.
هوش مصنوعی: من داستانهای زیادی از این دل دارم که اگر آنها را بگویم، همه خواهند گفت که چطور میتوانی اینقدر استقامت کنی و نزارش کنی.
هوش مصنوعی: همه، بگذارید بگویم که داستانی تازه دارم که اگر بشنوی، شگفتزده خواهی شد و انگشت به دهان خواهی ماند.
هوش مصنوعی: من و دلم در این هفته به بازار رفتیم و دلبری را دیدیم که زیباییاش باعث حسادت دلم نسبت به گلها شد.
هوش مصنوعی: دلهای بسیار از زیبایی موی او در اوج خوشی و خروش میلرزد، و جانهای فراوان از درخشش وجودش به شوق و ذوق میآیند.
هوش مصنوعی: باید راست بگویم که من هم به واسطه این زهد و پرهیزکاری، قدمی چند به همراه زیبایی برداشتم.
هوش مصنوعی: به مادر آن دختر ترک گفتم که اگر ماهی نبود، ماه چطور به دنیا میآید؟ من از او میخواستم تا دربارهی زیبایی و ویژگیهای خاص دخترش صحبت کند.
هوش مصنوعی: دل نمیدانم چرا به سوی خانهاش کشیده شد، مثل گلی که به خاطر زیباییاش به سمتش دعوت شده است.
هوش مصنوعی: من در کنار نشستهام و او مست شده است. آنها مستی را شروع کردهاند و این موضوع همراه با رسوایی بسیار است.
هوش مصنوعی: دل به من گفت که نگران نباش، ای جان و دل! شاه هرگز نمیگذارد که در آغوش این زیبای ترک، بیاحترامی برایم پیش آید.
هوش مصنوعی: امروز میخواهم با دورغ و وعدههای بیاساس او را فریب بدهم، چرا که احساس تنهاییام در شب من را به شدت میآزارد.
هوش مصنوعی: او این جمله را گفت و از جای خود برخاست و به سمت صندلی رفت. سپس به من نگاهی انداخت و پرسید که «چنگ کجاست» و وقتی که توانش تمام شد.
هوش مصنوعی: بیدار شو و به خدمتکارانم بگو که دو رقاص و دو نوازنده ساز و یک نوازنده نای را بیاورند.
هوش مصنوعی: در این جملات به تصاویری از زندگی و ویژگیهای مختلف اشاره شده است. تارزن یا نوازنده، دو نوع گیاه یا عطر را به تصویر میکشد و نامهای مختلفی از افراد را میآورد که هر یک ممکن است نمایانگر ویژگیها، صفات یا نقشی در جامعه باشند. به طور کلی، این عبارت به تنوع و غنای فرهنگی و اجتماعی اشاره دارد که در آن افراد و عناصر مختلف در کنار هم قرار دارند.
هوش مصنوعی: بگو چند دختر زیبا بیایند و شراب بنوشند مانند آب زلال که با نجوا و ناز همراست.
هوش مصنوعی: لطفاً بفرمایید کباب بره، ماهی و کبک را خوشمزه آماده کنند، چون من در حال آماده کردن جشن و مهمانی هستم.
هوش مصنوعی: وقتی آن دختر زیبا نام رقص، ساز دف و آواز پرنده را شنید، با شوق و هیجان به سمت خدمت رسانی آمد و خود را آماده کرد.
هوش مصنوعی: دل به من گفت ای سرور بزرگ و با شکوه، با داشتههای فراوان خود از من مراقبت کن تا به هر جایی نروم و دچار نابسامانی نشوم.
هوش مصنوعی: دل با مقام و عظمتش را بوسید و گفت از روی تکبر نگران نباش؛ زیرا خدمتگزاری ما بهتر از ریاست و سروری است.
هوش مصنوعی: او به من اشاره کرد که اینطور که میگویی نیست. من از جای خود برخاستم و گفتم واقعاً همینطور است که میگویی.
هوش مصنوعی: دل به طور پنهانی به من لبخند زد و دوباره به او نگاه کرد و گفت: ای سادهچهره، تو چه خیالی در سر داری؟
هوش مصنوعی: میدانی که اخترشناسی گفته است که در سن پیری، بخت و اقبال به من روی خواهد آورد.
هوش مصنوعی: به چشم خود همچنان میبینی که اگر روزی پادشاه شوم، چه تفاوتی به حال من دارد؛ نه مقامی در کار است و نه عملی که بتواند مرا به جایی برساند.
هوش مصنوعی: سادهدل به خاطر طمع و آرزوهای بزرگ، دلبستهی قدرت و سلطنت شد، درست مثل سگی که گرسنه است و به خاطر محبت به او، به دنبال غذا میگردد.
هوش مصنوعی: زمین را بوسیدم تا نشان دهم که من تسلیم فرمان تو هستم. الآن خودت به من بگو که در آن روز چه چیزی به من عطا میکنی.
هوش مصنوعی: هر بوسهای که امروز به کسی بدهی، در عوض آن، ملکی بزرگ و وسیع به تو میدهم.
هوش مصنوعی: من از ابتدا تصمیم دارم تو را به رومیان ببخشم، به گونهای که ترکها به بدن رومی و ماه ختنی مانند تو نگاه میکنند.
هوش مصنوعی: چون لباس تو مانند آینه است و چهرهات شبیه چهرههای زیبا و خوشگل است، من شام و حلب را به تو تقدیم میکنم، به خاطر مقام و شخصیت تو.
هوش مصنوعی: من چین و تاتار را به رشتههای موی زیبای تو میسپارم تا از چهرهات غم و اندوه دور شود و از قلبم اضطراب را بزدایی.
هوش مصنوعی: خندهای از دل بهراستی بهوجود آمد و این شادی ناشی از مستی او بود و همه آن چیزهایی که بهطور بیپروا به دیگران بخشید.
هوش مصنوعی: به دل گفتم، چه کار میکنی؟ قسمت ما را هم به حال خودش بگذار. چرا بهجای لاف زدن و ادعای بزرگمنشی، به کارهای بیهوده و بیفایده مشغول هستی؟
هوش مصنوعی: او دوباره به آرامی قسم خورد که ای قاآنیا، چشم تو به آزار دلم است.
هوش مصنوعی: کودک در فکر است که چه زمانی کباب میآورند، اما او به خاطر هیبت و شکوهی که دارد، از صحبت کردن و بیان خواستهاش خودداری میکند.
هوش مصنوعی: دل به فکر بره و ماهی و بریان است و هنوز برگهای درختان و ماهیهای دریا در حال زندگی هستند.
هوش مصنوعی: اگر شکم کسی پر باشد و او مشغول خوشگذرانی باشد، دیگر چه فایدهای از مردی که به خاطر گرسنگی دست به کار نمیزند و فقط عجله دارد تا چیزی بخورد. در این دنیا، دارایی و ثروت چه ارزشی دارد وقتی که انسان در نیازهای اولیهاش ناتوان است؟
هوش مصنوعی: او به خاطر آرزوی ریاست، مانند صدفی است که تمام وجودش گوش شده و مانند موجی که به خاطر شنیدن به رقص درآمده، به تکاپو افتاده است.
هوش مصنوعی: کودک قصه از شدت خواب آلودگی به خواب رفت و بر زمین افتاد، چون دایهای که دلش به حال او میسوزد برایش لالایی میخواند.
هوش مصنوعی: چشم بد دور! یکی جفت زیبا و نایاب را دیدم که کسی همچو آن را ندیده است.
هوش مصنوعی: نرم و لطیف مانند گل تازه و شاداب است و صاف و روشن همچون قرص کامل ماه میدرخشد.
هوش مصنوعی: دل خود را آرام کن مانند ماری که به دور گنج میپیچد یا مانند مگسی که بر روی شکری نشسته است.
هوش مصنوعی: به دل بگفتم وقتی نوبت من رسید، از این مزرعه تلاش کن تا کمی بر اندازهام بیفزایی.
هوش مصنوعی: نگو که دیوانه شدهای و به زیبایی ماه نگاه نکن، زیرا هنوز زمان مناسب برای این کار نرسیده است.
هوش مصنوعی: به تو پیشنهاد میکنم که از گناهانی که انجام دادهای توبه کنی، زیرا با دامن پاک و نیکیات میتوانی به مقام و جایگاه والای شاه جهانی احترام بگذاری.
هوش مصنوعی: محمدشاه، خسرو راد، عادل و مظهر زیبایی و شکوه جهان است که نمایانگر بهترین ویژگیهای پادشاهان و برتری در جهان میباشد.
هوش مصنوعی: پادشاهی که با چهرهی دلنشین و محبتآمیزش جانها را روشن میکند، مانند خورشید در آسمان است که ویژگیهای جنگاوری را دارد.
هوش مصنوعی: اگر خورشید در زمین جا گرفته و به او عنوان عقل دادهاند، از او میپرسند که چرا همچنان در غم و اندوه زندگی میکند و به حالت افسردگی در آمده است.
هوش مصنوعی: ای کسی که در پرتو خوشبختی و موفقیتات، ذرهای از نور همچون خورشید به نظر میآید، حتی اگر پنهان باشد.
هوش مصنوعی: چقدر عجیب است اگر خداوند به خاطر ستایش تو، قابلیت سخن گفتن را به اعضای جنین بدهد.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر میگوید که اگر کسی بخواهد تو را ببیند، حتی اگر از خاک و زمین فاصله بگیرد، میتواند به آنچه که از درختان و طبیعت میبیند، بینایی و آگاهی دهد. این بیان نشاندهندهی اهمیت دیدار و ارتباط با زیباییها و طبیعیات است.
هوش مصنوعی: مردم از نادانی خود احساس شرم میکنند، اما من به دلیل عدم آگاهی از ویژگیهای تو در قصور به سر میبرم.
هوش مصنوعی: حرکت و تغییرات در جهان از نفس و رحمت تو ناشی میشود و صدای ناله نی تنها تأثیری از وجود نای دارد.
هوش مصنوعی: اگر سخاوت و بخشش تو در همه جا گسترش پیدا کند، حتی سنگها نیز به آن توجه و گوش خواهند داد.
هوش مصنوعی: اگر ابر محبت تو بر کوه سایه بیندازد، سنگدلترین افراد هم به لطافت و نرمی دل میآورند و سختیهای درونشان برطرف میشود.
هوش مصنوعی: ای پادشاه! خوب میدانی که من در دنیای قناعت و رضایت از خود به چه حدی رسیدهام.
هوش مصنوعی: وقتی که دوری تو را احساس میکنم، نگذار که روحم به مانند جام می، پر از غم و درد شود؛ این دنیا برای من رنگی ندارد.
هوش مصنوعی: خانهای دارم که آنقدر تنگ است که حتی به اندازهی چشمان یک مور میماند. این خانه، مثل ملخی بزرگ و بیفایده شده است.
هوش مصنوعی: من اکنون به یاری و لطف تو امید دارم که به شیوه سابق بر من افزوده شوی.
هوش مصنوعی: در فصل بهار، سرسبزی و شکوفایی گلها و گیاهان به کمک غذاهایی که از زمین میگیرند، توانایی رشد و جوانه زنی را هر سال افزایش میدهد.
هوش مصنوعی: نام تو بر تابلوی جاودانگی نوشته شده است و در دفتر وجود، در جایگاه بلندی ثبت شده است.
هوش مصنوعی: سبک شعر تو همچون سحر است که حلال و پاک است، زیرا هیچکس نمیتواند شعری به این زیبایی و شیوایی بگوید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟
گره از کار فروبستهٔ ما بگشایی؟
نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی
گذری کن: که خیالی شدم از تنهایی
گفته بودی که: بیایم، چو به جان آیی تو
[...]
بده ای کف تو را قاعده لطف افزایی
کف دریا چه کند خواجه به جز دریایی
چون تو خواهی که شکرخایی غلط اندازی
ز پی خشم رهی ساعد و کف میخایی
صنما مغلطه بگذار و مگو تا فردا
[...]
تو پری زاده ندانم ز کجا میآیی
کآدمیزاده نباشد به چنین زیبایی
راست خواهی نه حلال است که پنهان دارند
مثل این روی و نشاید که به کس بنمایی
سرو با قامت زیبای تو در مجلس باغ
[...]
اثر لطف خدایی که چنین زیبایی
تا تو منظور منی شاکرم از بینایی
نیست ما را شب وصل تو میسر زیرا
که شب تیره شود روز چو رخ بنمایی
چون خیال تو ز پیشم نفسی خالی نیست
[...]
محرمی کو که پیامی برد از من جایی
خدمتی رفع کند پیش جهان آرایی
عجبی ، نادرهیی ، طُرفه کشی ، چالاکی
شکرینی ، نمکینی ، صنمی ، زیبایی
امشب ای پیکِ صبا گر قدمی رنجه کنی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.