گنجور

 
فیاض لاهیجی

تو ای بلبل گهی از نالة خود شاد کن ما را

اگر از ناله وامانی دمی فریاد کن ما را

فراغت هر سر مو را به بند صد هوس دارد

کجایی ای گرفتاری، بیا آزاد کن ما را

به یاد ما نمی‌گوییم خاطر رنجه کن دایم

فراموشت اگر کردیم گاهی یاد کن ما را

دل از کی مجاز افسرده شد بزم حقیقت کو

بس است ای عشق شاگردی، کنون استاد کن ما را

سبکروحی سر معراج دارد، ناتوانی هم

به بال تست پرواز ای نفس امداد کن ما را

به حرمان دل نهادن شوخی حسن طلب دارد

خرابی‌ها بس است ای آرزو آباد کن ما را

سر آسوده‌ای دارم من و فیّاض من یارب

نصیبِ زلفِ فتراکِ غم صیاد کن ما را