عاقبت رحمی کند بر درد ما، درمان ما
بندگان خویش را یاد آورد سلطان ما
گر نخواهد بود وصل یار ما اندر بهشت
لاجرم باغ جنان خواهد شدن زندان ما
تو ز وصل خویشتن هرگز نیفتادی جدا
ظاهراً واقف نهای از آتش هجران ما
همچو موم از آتش غم میگدازد شمع دل
قطره قطره میچکد از دیدهٔ گریان ما
گر چه ابر از چشم ما دایم فشاند سیل خون
هیچ گل در بر نمیآید از این باران ما
ما سر و سامان خود دیریست تا گم کردهایم
ای ملامت گو چه میجویی سر و سامان ما
زود میشد ناصر از تنهایی و غربت هلاک
گر خیال او نبودی هر شبی مهمان ما
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساس درد و جدایی از محبوب اشاره دارد. شاعر به دردی که از دوری محبوب و هجران میکشد، میپردازد و با استخدام تصاویری از آتش و باران اشک، شدت غم و اندوه خود را نشان میدهد. او به یادآوری میآورد که اگر محبوب در بهشت نیز نباشد، زندگی برای او زندان خواهد شد. همچنین از فقدان سر و سامان در زندگیاش و ناامیدی از تغییر وضعیت میگوید. در نهایت، بیان میکند که تنها امیدوارش، خیال حضور محبوب در خواب است که او را از تنهایی و هلاکت نجات میدهد.
هوش مصنوعی: در نهایت، پروردگار ما به دردهایمان رحم خواهد کرد و به یاد ما بندگانش میافتد و درمانی برای ما خواهد فرستاد.
هوش مصنوعی: اگر وصال معشوق ما در بهشت نباشد، پس باغ بهشت هم برای ما مانند یک زندان خواهد بود.
هوش مصنوعی: تو هیچگاه از خودت جدا نشدهای و به نظر میرسد که از آتش دلستیزی ما، چیزی نمیدانی.
هوش مصنوعی: دل ما همچون شمعی است که از غم میسوزد و ذوب میشود، و اشکهای ما به تدریج از چشمهای گریانمان فرو میچکد.
هوش مصنوعی: هرچند که از چشمان ما اشکباران میشود و غم بسیار داریم، اما این رنج و اندوه هیچ سودی برای ما ندارد و نمیتواند ما را به آرامش برساند.
هوش مصنوعی: ما مدتهاست که آرامش و ترتیب زندگیمان را گم کردهایم، ای کسی که ما را سرزنش میکنی، چرا به دنبال سامان ما هستی؟
هوش مصنوعی: ناصر به خاطر تنهایی و غربت خیلی زود به هدایت و نابودی میافتاد، اگر هر شب خیال او به خانهاش مهمان نمیشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از پی شمس حق و دین دیده گریان ما
از پی آن آفتابست اشک چون باران ما
کشتی آن نوح کی بینیم هنگام وصال
چونک هستیها نماند از پی طوفان ما
جسم ما پنهان شود در بحر باد اوصاف خویش
[...]
گنج عشق تو نهان شد در دل ویران ما
می زند زان شعله دایم آتشی در جان ما
ای طبیب از ما گذر، درمان درد ما مجوی
تا کند جانان ما از لطف خود درمان ما
یوسف عهد خودی تو، ای صنم با این جمال
[...]
بیگل رویت ندارد، رونقی بستان ما
بی حضورت، هیچ نوری نیست، در ایوان ما
گر بسامان سر کویش رسی ای باد صبح
عرضه داری شرح حال بی سرو سامان ما
در دل ما، خار غم بشکست و در دل غم، بماند
[...]
دردمندم از لب لعلت بده درمان ما
کز رخ چون خورفکندی آتشی در جان ما
در دلم دردیست درمانش نمی دانم ز وصل
خود نمی آید به سر این درد بی درمان ما
خلق گویندم تو را بودی سر و سامان چه شد
[...]
صد دوا بادا فدای درد بی درمان ما
دُرد دردش نوش کن گر می بری فرمان ما
ما حیات جاودانی یافتیم از عشق او
همدم زنده دلان شو تا بدانی جان ما
خانه خالی کردهایم و خوش نشسته بر درش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.